۸ پاسخ

ددقیقا منم همینطوریم.ازوقتی مهراد اومده ازبس اذیتم کرد سرهمه چی کلا بچه غرغرو یه شبا دیرمبخابه روزاغرمیزنه همش بغلم و مریضیاش یه طرف . جوری خسته ام‌ک ازشدت خستگی حال و حوصله هیچکی روو ندارم بداخلاق و عصبی شدم. خودمم این حالمو دوست ندارم. نمیدونم چ کنم

چرا عزیزم مگه چیکارت کردن اطرافیان.
منم اینجوری شدم خدا لعنتش کنه مادرشوهرمو هر ۳ ماه یبار ی دعوایی میندازه میرینه ب کل اون ۳ ماه😒

آره افسردگی تا2 سالگی بچت ادامه داره هورمون هات بهم ریخته منم خیلی اذیت شدم واذیتم کردن اطرافیان که دوس دارم ی جایی برم که هیچ کس نباشه

همه ی اینا عزیزم برااینکه شرایط برامون جدید شده مسئولیتمون بزرگترشده ماهم این مشکلو داریم ولی نبایدبذاریم برا همیشه اینطور باشیم چون ازچشم بقیه هم میوفتیم ادما بهم نیاز دارن منم ازنوزادی بچم نتونستم درست چیزی بفهمم به خاطر بیشتر شرایط خودم زایمان سخت

منم از سه ماهگی دخترم به لطف مادرشوهر اینطوری بودم تا یه سالگیش مثل شما نوزادی بچم زهرمارم شد همش عصبی و بهم ریخته بودم دیگه کم کم سعی کردم باخودن کنار بیام

منم اینجور بودم مخصوصا این اطرافیان دیونم کرده بودن

من خیییلی فشار در شرایط بارداری و بعد از زایمان تحت شرایط روحی از طرف شوهرم بودم اما سعی کردم غلبه کنم وفقط مدتی افسردگی داشتم ،منم حس شما رو داشتم

من از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بودم و الان یکماهی هست از شیر گرفتم خیلی بهتر شدم

سوال های مرتبط