۷ پاسخ

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت18

اشکامو با آستینم پاک کردم و از جام بلند شدم و با دیدن یه لاماری شکلاتی که کنار ماشین کیهان وایساده بود گفتم:

+فکر کنم آقای کاظمی ...

هنوز حرفم تموم نشده بود که با شنیدن صدای زنگ گوشی از داخل جیبم درش آوردم و با دیدن اسمش به کیهان نگاهی کردم و گفتم:

+خودشه داره زنگ میزنه!!

کیهان دستشو سمتم گرفت و گفت:

-جواب بده، بدش من!!

تماس و وصل کردم و گذاشتم رو بلند گو و دادم دستش که کیهان گفت:

-الو...

کاظمی : -سلام آقا من رسیدم، ماشین و دیدم خودتون کجایید؟!

حواسم پیش صحبت های کیهان بود و نگاهم به کاظمی که با گوشی حرف میزد و هی دور ماشین میچرخید و گاهگاهی دستی روش میکشید تا یه وقت خط و خشی روش نیفتاده باشه!!
پولدارا همینن دیگه هرچی داشته باشن باز حریصن...

تو همین فکرا بودم که کیهان تک سرفه ای کرد و گفت:

-خب من همین اطرافم قشنگ دور و ورتو ببین یه دختر بچه داره واست دست تکون میده، من اونجام!!!

چشمام گرد شد و با خودم گفتم:

+الان دختر بچه با من بود؟! من با ۱۶ سال سن شدم بچه؟!
الان حقش نیست بزنم اونطرف سرشو من بشکونم؟!

برگشتم یه طور بد نگاهی بهش انداختم که اشاره کرد واسه کاظمی دست تکون بدم!!

پوفی کشیدم و چندش نگاهمو ازش گرفتم و شروع به دست تکون دادن شدم که بعد از چند لحظه بلاخره منو دید و فوری پشت تلفن گفت:

-دیدم دیدم، الان میام!!!

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت17

دیگه منتظر حرف دیگه ای از سمت کاظمی نشد و بدون خداحافظی انگشت شصت منو روی کلید قرمز گذاشت و با یکم فشار تماس و قطع کرد!!!

گوشی و سمتش گرفتم و اومدم چیزی بگم که اون زودتر جوابمو داد:

-فعلا دست خودت باشه!!
حالم اوکی نیست داخل این گوشی ام یه جورایی کل زندگیم هست میترسم گمش کنم!!
اگه کسی ام زنگ زد جواب نده باشه؟!

آهی کشیدم و سرم و به نشونه ی تایید تکون دادم...

چند لحظه ای گذشته بود و دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده بود!!!

  آروم زیر چشمی نگاهش کردم و تو دلم گفتم:

+وای خدای من صورتش مثل گچ دیوار شده و هنوز خونریزیش بند نیومده !!
اگه اتفاقی براش بیفته چی؟!

همونطور نگران مشغول دیدنش بودم که سرشو برگردوند و باهم چشم تو چشم شدیم و با دیدن قیافه ی ترسیده ی من لبخندی زد و گفت:

-من خوبم ، نگران نباش خانوم کوچولو!!

نا خودآگاه باز اشکم دراومد و با بغض گفتم:

+ولی هنوز داره ازتون خون میره... اگه ضربه مغزی شده باشید اونوقت چی؟!

با گفتن این حرفم قهقهه ای زد که یه لحظه سرش درد گرفت و آخی گفت و دستشو روی زخمش  گذاشت و  مهربون لب زد:

-اگه ضربه مغزی میشدم که الان چشمام باز نبود!!
نمیتونستم بات حرف بزنم که...
نگران نباش یه خراش کوچیکه ، تهش با یه پانسمان حل میشه!!

سک‌سکه ای کردم و گفتم:

+خدا کنه همینطور که میگید باشه!!
میدونید عسل هم نمیخواست...

با آوردن اسم عسل اخمی کرد و به روبه روش خیره شد و میون دندون های کلید شده اش گفت:

-البته برای اون رفیقت دارم، یه مادری ازش ب...
الله اکبر!!!

اومدم چیزی بگم که صدای بوق ماشینی توجه ی جفتمونو به خودش جلب کرد!!

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت16

باشه ای زیر لب گفتم و از قسمت مخاطبین شماره ی کسی که گفته بود و پیدا کردم و تماس و بر قرار کردم و گوشی سمتش گرفتم که آروم گفت:

-بزارش رو بلندگو!!

سری به نشونه ی تایید تکون دادم و کاری که گفت و انجام دادم!!

دوسه تا بوق بیشتر نخورده بود که جواب داد:

-بله؟!

با درد یکم تو جاش جابه جا شد و گفت:

-کجایی؟!

کاظمی: -شما؟!

  پوفی کشید و گفت:

-احمق کیهانم!!

کاظمی: عه آقا شمایی شرمنده نشناختم این شماره اتونو

حرفش و قطع کرد و گفت:

-بسته هیچی نگو حوصله ندارم... یه مشکلی برام پیش اومده سریع خودتو برسون اینجا!!

کاظمی: -چشم آقا کجایید الان؟!

نگاهی به دور اطرافش کرد و بعد رو به من با اشاره فهموند که الان کجاییم؟!
اما راستش منم انقدر گیج بودم که واقعا نمیدونستم الان دقیقا کجاییم!!

شونه ای بالا انداختم و آروم گفتم:

+نمیدونم!!

سری تکون داد و به کاظمی گفت:

-نمیدونم !!
لوکیشن ماشین روشنه از همونجا پیدام کن!!

کاظمی: -چشم آقا فقط کدوم ماشین؟!

با پرسیدن این سوال پش‌مام فر خورد..
کدوم ماشین؟! یعنی جز این بازم ماشین داره؟!
حاجی برگام!!
همین یدونه اش اندازه دیه ی کل خاندان من می ارزه!!
خدایا قربونت برم خب اندازه پول یه لاستیکش به ما هم میدادی!!

تو همین فکرا بودم که صدای آقاهه که الان فهمیده بودم اسمش کیهانه رشته افکارمو پاره کرد و خطاب به کاظمی گفت:

-مازاراتی گیبلی!!

ادامه رمان پارت ۱۹😁😅

#سالیوان‌من🧸✨


چند دقیقه ای غرق تو افکارم بودم که با صدای کاظمی چشمام و باز کردم:

-خب تموم شد...

یه کیسه ی سیاه دستش بود اومد بزاره تو داشبورد که کیهان کنجکاو پرسید:

-این چیه دستت؟!

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت19

کوله ام و از رو زمین برداشتم و روی دوشم انداختم که کاظمی خودشو بهمون رسوند...

آروم زیر لب سلام گفتم که با سر جوابمو داد و بعد سرشو سمت کیهان چرخوند و با دیدن قیافه ی خونیش شوک شده رفت نزدیکشو صورتشو با دست قاب گرفت و ترسیده گفت:

-کیهان پسر چیشده؟!
چه بلایی سر خودت آوردی؟!
باز دعوا گرفتی؟!

کیهان کلافه گفت:

-حوصله ی توضیح دادن ندارم... فقط به بابا چیزی نگو
الانم کمکم کن تا ماشین بریم سرم گیج میره!!

فوری سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و زیر کتفشو گرفت و با هزار زحمت بلندش کرد!!

آروم آروم به سمت ماشین حرکت میکردن و منم عین جوجه ها دنبالشون میرفتم!!

به ماشین که رسیدیم کیهان روی صندلی جلو نشست و منم در عقب و باز کردم و اومدم بشینم که با صدای عصبی کاظمی یه لحظه قلبم وایساد:

-شما دیگه کجا میای خانوم؟!

به لکنت افتادم و گفتم:

+م م من...

نتونستم حرفمو درست بیان کنم که کیهان گفت:

-بامنه!!
میخوام فعلا کنارم باشه!!

سرشو به صندلی ماشین تکیه داد و همزمان گفت:

-بشین پناه!!!

کاظمی نیم نگاهی بهم انداخت و بعد با اخم گفت:

-باشه!!!
پس یه چند دقیقه بمونید من الان میام!!

کیهان: -کجا میری؟!

بدون اینکه جوابش و بده همزمان که داشت در ماشین و میبست گفت:

-زود میام!!

نفس عمیقی کشیدم و کوله ام بغل کردم و چونه ام روش گذاشتم!!
امروز اولین روز مدرسه ی جدیدم بود و همین اولش غیب خورده بودم...
نگاهی به ساعت مچی داخل دستم انداختم ، هول هوشه 10صبح بود و پس حتما تا الان به مامانم زنگ زدن و گفتن که نرفتم مدرسه و اونم کلی نگران شده!!
چشمام و با درد بستم و تو دلم گفتم:

+ای تو روحت عسل!!
چه دردسری برام ساختی!!

مرسی عزیزم دوباره کی میزاری

خسته نباشی

سوال های مرتبط

مامان دخترم و🤰❤ مامان دخترم و🤰❤ ۲ سالگی