#سالیوانمن🧸✨
#پارت8
لبخندی زدم و گفتم:
+خوبه که میدونی!!
یکم دیگه راه رفتیم و یهو یاد خواب دیشب افتادم و تو ذهنم مرورش کردم!!
نمیدونم چرا ولی بااینکه خواب بود وقتی یادآوریش میکردم خجالت میکشیدم!!
خیلی ذهنم مشغول بود و نمیدونستم چیکار کنم اگه تو دلم نگه دارمش حتما خفه میشم ، پس بهتره راجبش با عسل حرف بزنم!!!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
+عسل میخوام یه چیزی بهت بگم!!
از اونجایی که با شخصیتش کامل آشنا بودم و مطمئن بودم مسخره ام میکنه پس قبلش دست پیش گرفتم تا پس نیفتم و گفتم:
+فقط مرگ پناه مسخره نکنیا!!
با خنده گفت:
-باشه ، بگو ببینم چیه؟!
یکم مِن مِن کردم و گفتم:
+دلم میخواد بگما ولی روم نمیشه بگم!!
عسل با تعجب نگاهم کرد و گفت:
-چیشده مگه؟!
بگو داری میترسونی منو!!
فوری گفتم:
+نه نه چیز مهمی نیست نترس ، حالا ولش بعد بهت میگم!!
دستمو کشید و گفت:
-بعدا چیه الان باید بگی!!
+مهم نیست بخدا...
حرفمو قطع کرد و گفت:
-باید بگی ، نکنه عاشق شدی روت نمیشه ها؟!
#سالیوانمن🧸✨
#پارت7
از این همه رک بودنش سری از تاسف تکون دادم و ساندویچ رو نصف کردم و گرفتم سمتشو گفتم:
+بیا بگیر گشنه!!
لقمه رو از دستم گرفت و سمت بینیش برد و عمیق بوش کرد و گفت:
-به به چه دستپختی داره مادر شوهرم!!
با حرفش چنان خندیدم که یه تیکه نون پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن!!
بطری آبشو از کنار کیفش برداشت و با دهن پر گفت:
-آب بخور خفه نشی!!
یه قلپ آب خوردم اما هنوز ته گلوم خارش میکرد و نمیتونستم جلوی سرفه امو بگیرم!!
عسل الان 1ساله قفلی زده رو داداش منو ول کن نیست!!
هرچقدرم بهش میگم بابا پیمان (داداشم) رل داره اما نمیفهمه که نمیفهمه...
انقدر پروی که میگه بگو کات کنه با من اوکی شه!!
منو عسل از راهنمایی شدیم بهترین دوستای هم و حتی مثل هم انتخاب رشته کردیم که یبار از هم جدا نشیم!!
دوتا دوست صمیمی که زمین تا آسمون باهم فرق داریم!!
من قد کوتاه اون قد بلند ، من ریز میزه اون هیکلی، من دورنگرا اون برونگرا ، من احساسی اون فاقد هر گونه احساس ، من آروم اون شیطون!!
کلا باهم فرق داشتیم ولی خب همو تکمیل میکردیم و این بهترین قسمت دوستی ما بود!!
همونطور که راه میرفتیم یهو دستشو گرفتم و گفتم:
+عسل میدونی من خیلی دوست دارم!!
خواستم بوسش کنم که خودشو عقب کشید و گفت:
-عهههه برو اونور بابا توام کشتی مارو از این همه احساسی بودنت!!
گاز محکمی به ساندویچش زدم و گفت:
-بله میدونم چقدر عاشقمی!!
#سالیوانمن🧸✨
#پارت6
از خونه زدم بیرون و در و پشت سرم بستم تا مامانم باز نصیحت دیگه ای نکنه!!
همونطور که داشتم بند کتونیمو میبستم با خودم فکر کردم:
من دختر شیطونی نبودم اتفاقا خیلی ام آروم و بی سرو و صدا بودم اما اوه اوه اوه امان از قیافه ای که کار دستم داده بود!!
پسرا فکر میکنن با صد نفرم و در صورتی که دارم از سینگلی میمیرم!!
دخترا فکر میکنن خرابم و درصورتی که من تا حالا با یه نفرم رل نزدم!!
مامانا فکر میکنن خیلی شیطونمو نمیزارن بچهاشون باهام زیاد اوکی شن!!
با خودم خندیدم و گفتم:
+کم بدبختی ندارم که!!!
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و به محض باز کردنش با قیافه ی جدی و اخمالوی عسل رو به رو شدم:
-برو یه دوساعت دیگه بیا خیلی زود اومدی!!
با تیکه ای که انداخت ناخودآگاه خندیدم و گفتم:
+ببخشید دیر شد مامانم...
چندش نگاهم کرد و گفت:
-چنان با پشت دست میزنم تو دهنت که اون دوتا دندونای خرگوشیتو از دست بدیااااا
بسته بسته بهونه نیار باز میخواد بندازه گردن مامانش!!
ول کن اینارو یالا زودتر بریم دیر شد!!
با خنده گفتم:
+باشه بریم!!
لقمه ای که مامانم داده بود و از پلاستیک فریزر در آوردم و اومدم اولین گاز و بهش بزنم که متوجه نگاه سنگین عسل رو خودم شدم!!
بهت زده گفتم:
+چته چرا اونطوری نگاه میکنی؟!
چشماشو ریز کرد و گفت:
-عین اسب دهنتو باز کردی میخوای بخوری یبار یه تعارف نکنیا!!!
با خنده گفتم:
+توام که چقدر تعارف سرت میشه یه کلمه بگو به منم بده دیگه!!
-به منم بده دیگه!!
عزیزم میشه اسم کانال یا پیجشو بهم بدی دوسدارم بیشتر بخونم
ممنون گلم ولی بیشتر بزار خیلی کمه من یه رمان کامل رو تو دو،سه ساعت میخونم 😁
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.