ادامه رمان
سالیوان من😚
پارت ۲۰-۲۱-۲۲-۲۳

۷ پاسخ

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت23

وارد اتاق شدیم و زیر لب سلام گفتم که انگار دکتر تازه متوجه ی من شد و گفت:

-عه این دختر کوچولو با شما بود؟!

با شنیدن این کلمه انقدر کفری میشدم که اگه صدتا فحش بهم میدادن دردش کمتر بود!!

لبخند چندشی زدم و رفتم رو صندلی نشستم ، کیهان که متوجه حرصی شدنم شده بود با خنده گفت:

-آره داش ، با منه!!

عماد از جاش بلند شد و با خوشرویی گفت:

-به به حال شما چطوره؟!

لبخندی زدم و گفتم:

+ممنون خوبم!!

سری تکون داد و گفت:

-اسمت چیه؟!

اومدم جواب بدم که کیهان عصبی گفت:

-پناه!!

عماد نگاهشو ازم گرفت و رو به کیهان گفت:

-آها!!!

کیهان اخماش تو هم رفته بود و انگار از اینکه عماد اسم منو پرسیده عصبی شده ،ولی خب چیه مگه؟! یه سوال بود دیگه...

بیخیال شونه ای بالا انداختم که کاظمی رو به کیهان گفت:

-خب آقا دیگه کاری با من ندارید؟!

کیهان کلافه گفت:

-نه میتونی بری!!

ادامه ۲۲
#سالیوان‌من🧸✨
#پارت22


کاظمی آهی کشید و سوییچ و دست کیهان داد و از جاش بلند شد و اومد بره که کیهان گفت:

-اول کمک کن تا اتاق عماد بریم بعد برو!!

کاظمی چندش نگاهی به من انداخت و با لج گفت:

-چشم!!

گنگ نگاهش کردم و با خودم گفتم:

+حالا این پیری برای من چرا انقد قیافه میگیره؟!

بیخیال شونه ای بالا انداختم و از جام بلند شدم و دنبالشون رفتم!!

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت22

روی صندلی انتظار نشسته بودیم تا دکتر بیاد!!!

کوله ام و بغل کرده بودم و به روبه روم زل زده بودم و همچنان دنبال یه بهونه بودم که به مامانم بگم، اما نچ هیچی پیدا نمیکردم که بدرد بخوره!!
هرچی بگم بی فایده اس و ضایع میشم‌..
نمیدونم شاید باید راستشو بگم اصلا...
بدجوری گیجم خدایا خودت کمکم کن!!

تو همین فکرا بودم که صدایی رشته افکارمو پاره کرد:

-به به آقا کیهان!!

همونطوری به مرد میانسال و قد بلندی که روپوش سفید پوشیده بود نگاه میکردم که کیهان لبخندی زد و یکم تو جاش جابه جا شد و گفت:

-به به آقا عماد!!

آقاهه که فهمیده بودم اسمش عماد و از قضا دکترم هست یدونه زد رو شونه ی کیهان و گفت:

-چه بلایی سر خودت آوردی پسر؟!

نگاهی به سرش انداخت و ادامه داد:

-اوه اوه چه زخمی ام شده!!

کیهان تک خنده ای کرد و گفت:

-داش این حرفا چیه یه خراش کوچیکه دیگه!!
حالا پیاز داغشو زیاد نکن شما!!

عماد گفت:

-آره ولی خراش کوچیکت باید پانسمان شه، میتونی راه بیای بریم تا اتاق پانسمان یا کمکت کنم؟!

کیهان گفت:

-آره داداش تو برو منم چند دقیقه دیگه میام!!

عماد سری تکون داد و رفت، که کیهان رو به کاظمی لب زد:

-سوییچ ماشین و بده!!!

کاظمی سوالی نگاهش کرد و گفت:

-سوییچ لاماری ؟!

کیهان: -آره!!

کاظمی: -برای چی آقا؟!

کیهان پوفی کشید و گفت:

-برای اینکه من با همین ماشین برمیگردم خونه، توام برو ماشین نازنینمو از وسط خیابون بردار ببر نمایشگاه بعد خودم میام اونجا تحویل میگیرم ازت!!

کاظمی نگران گفت:

-میتونید رانندگی کنید بعد؟!

کیهان سری تکون داد و گفت:

-آره حالم خوبه!!

کاظمی آهی کشید و سوییچ و دست کیهان داد و از جاش بلند شد و اومد بره که کیهان گفت:

ادامه ۲۱

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت21


یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:

-جدی؟!

با بغض سری به نشونه ی تایید تکون دادم که ادامه داد:

-حالمم بد باشه واسه تو خوبم ، پس نگران نباش!!

با حرفش یه طوری شدم اما ظاهرمو حفظ کردم که عصبی گفت:

-این مرتیکه کجا رفت باز؟!

به دور اطرافم نگاهی کردم ،کاظمی اونور خیابون مشغول سیگار کشیدن بود…

با دست اشاره کردم  و گفتم:

+اون سمت خیابون هستن!!

کیهان پوفی کشیدو دوباره داخل ماشین نشست و شروع کرد به بوق زدن طولانی که بلاخره کاظمی متوجه ی ما شد و فوری سیگار و یه گوشه پرت کرد و اومد نزدیک و دست کیهان و گرفت و سه تایی رفتیم داخل بیمارستان!!!

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت21

ده دقیقه ای تو مسیر بودیم و آهنگ ترکی ملایمی هم پخش میشد!!!

هیچکس هیچ حرفی نمیزد و سکوت عجیبی کل فضا رو‌ پر کرده بود!!

به کاظمی نگاه کردم هنوز اخمالو بود و انگار نمیخواست روی خوشش و بهمون نشون بده…

کیهانم که سرشو به صندلی تکیه داده بود و یه دستمال هم تو دستش بود که هر چند دقیقه یبار خون روی پیشونیش و پاک میکرد!!

بیخیال پوفی کشیدم و سرم و به شیشه ی ماشین تکیه دادم و به خیابون نگاه کردم و با خودم گفتم:

+با چه بهونه ای الان جواب مامانم و بدم؟!
بهش بگم کجا بودم؟! با کی بودم؟! چرا مدرسه نرفتم؟!
مطمئن بودم دلیل های چرت و پرتم قانعش نمیکرد و باید دنبال بهونه ای باشم که اونقدر محکم باشه تا بهم حق بده!!!

-پناه؟!

با شنیدن صدای کیهان فوری سرم و بلند کردم و گفتم:

+بله؟!

-خوبی؟! حواست کجاس؟!

سردرگم نگاهش کردم و گفتم:

+ خوبم چیزی شده؟!

کیهان بهت زده گفت:

-چندباری صدات کردم ولی حواست نبود، خواستم بگم رسیدیم میتونی پیاده شی!!!

+کجا رسیدیم؟!

با این سوالم کاظمی عصبی یه چیز زیر لب گفت که درست متوجه نشدم و فوری از ماشین پیاده شد…

گنگ به کیهان نگاه کردم که با دستمال پیشونیشو پاک کرد و گفت:

+بیمارستان، ولی میخوای تو نیای؟! تو ماشین بمونی تا ما بیایم؟؟

با آوردن اسم بیمارستان تازه دوهزاریم جا افتاد و فوری گفتم:

+نه نه میام، ببخشید فکرم درگیر بود حواسم نبود!!

بدون اینکه هیچ حرف دیگه ای بزنه سری تکون داد و باهم دیگه از ماشین پیاده شدیم!!

کیهان نمیتونست درست رو پاهاش وایسه و در ماشین و نگه داشته بود تا یه وقت سرش گیج نره و بیفته!!!

نگران دوباره ازش پرسیدم:

+حالتون خوبه؟!

-خوبم!!

+خوب بنظر نمیاید…

یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:
-

#سالیوان‌من🧸✨
#پارت20

کاظمی خنده ی چندشی کرد و گفت:

-مدرک!!

با تعجب نگاهشون میکردم که کیهان عصبی کیسه رو از دستش کشید و همزمان گفت:

-یعنی چی؟! مدرک چی؟!

داخل پلاستیک و نگاهی کرد و با اخم لب زد:

-این چیه؟!

کاظمی: -یه سنگ خونی کنارتون افتاده بود گفتم بردارمش شاید به درد بخوره !!!

وحشت زده آب دهنمو قورت دادم و به کیهان نگاه کردم که عصبی گفت:

-اینکارا چیه؟! یه سنگ به چه دردی میخوره؟!

کاظمی نگاهی به من انداخت و بعد رو به کیهان لب زد:

-شاید به سرتون ربط داشته باشه...

باحرفی که زد از ترس دست و پام شروع به لرزیدن کرد، قطعا رو اون سنگ اثر انگشت عسل بود و مطمئنم کاظمی ام اونقدر زرنگ هست که با یه روشی سنگ و برداره تا چیزی از روش پاک نشه!!!
وایییییی تو چه هچل بزرگی افتادم خدا...

کیهان پوزخندی زد و شیشه ی ماشین و پایین داد و سنگ و انداخت بیرون و همزمان گفت:

-به جای کارآگاه بازی سریع تر روشن کن بریم سرم درد میکنه!!

داشتم از آینه کنار قیافه اشو نگاه میکردم که قبل از اینکه شیشه رو بالا بده متوجه من شد و با لبخند چشمکِ ریزی به قیافه ی ترسیدم زد تا بهم نشون بده نگران چیزی نباشم....

با اینکارش ته دلم قرص شد و زیر لب خداروشکر کردم ،که کیهان با خنده  رو به کاظمی که مات داشت نگاهش میکرد گفت:

-چیه پس چرا وایسادی هنوز؟! یالا...

کاظمی پوفی کشید و با حرص ماشین و روشن کرد و حرکت کردیم سمت بیمارستان!!

عزیزم توروخدا پیج یا کانالشو بده برم بخونم جون بچت بده

سوال های مرتبط