۶ پاسخ

رسما دیگه تمام روزات و وقتتات فقط برای بچه هاست نه خودت چون وقتی نمیمونه که بخوای مال خودت باشی صبح که چشاتو وا کردی نمیفهمی کی شب میشه

ازمنی که بچه دومم الان ۸ ماهه به تو نصیحت فقط ببین خودت کی آماده هستی بعدم که خودت آماده شدی با شوهرت همه حرفا اوکی کن که بعد اذیت نشی فقط بدون بعد بچه دوم باید دستشویی رفتنتم نصف کاره باشه چه برسه به خواب غذا خوردن مریض شدن حق هیچکاری نداری🥺🥺

اگه نمیخوای بیخیال شو یه طرف ماجرا تویی و تمام مسئولیت بچه با توعه پس اگه نمیخوای برای خودت ارزش قائل شو خودتو فدای خواسته دیگران نکن
میدونم همسرت هم حق داره ولی خوب تو هم مهمی
من خودم بعد بچه اولم میگفتم هر وقت دخترم اول دبستان بره دومی رو میارم ولی ناخواسته باردار شدم و دو ساله فاصله سنی دارن و واقعا تو این مدت خیلی بهم سخت گذشت قشنگ ده بیست سال پیر شدم

فقط ببین خودت کی اماده ای مگه به حرف مرده همه سختی هاش مال ماست

من و شوهرم هر دو دلمون میخواد ، اتفاقا بارداری و ویار و زایمان با اون همه سختی و دردسراش بازم خیلی بهتر از بزرگ شدن دخترم بود ، دخترم در حدی عذابمون میده هر وقت به بچه دوم فک میکنیم میگیم قلط کردیم ، ولی ته دلمون بچه دومم میخواییم

خودت چند سالته
اگه فعلا وقت داری یکم فاصله بنداز
واسه منکه حاملگیم سخت بود خیلی سخت گذشت

سوال های مرتبط

مامان ارس مامان ارس ۳ سالگی
حال روحیم داغونه... نمیدونم بخاطر اینه که دارم پریود میشم یا چیز دیگه... یه سری فکر مثل قطار میاد و میره تو سرم... تک فرزندم همیشه تو زندگیم تنها بودم. پدر فوت شده فقط یه مامان دارم که همه دنیامه سنش دیگه رفته بالا پا درد داره ارتورز داره هر روز یه بیماری جدید فقط هم منو داره که بهش برسم... همش فکر اینکه نکنه یه روز ناتوان بشه تو معزمه....از اینکه همه ی زندگیشو برای من گذاشته من کوچکترین کاری براش نکردم دیوونم میکنه... از طرفی بارها موقعیت مهاجرت برام پیش اومده هربار بخاطر مامانم رد کردم چون نمیتونم تنهاش بزارم... اگه خواهر یا برادر داشتم اینقدر تنهایی اذیتم نمی‌کرد... خیلی وقتها به این فکر میکنم بچه ی سوم بیارم که بچه هام مثل من تنها نباشن ولی موقعیتش اصلا ندارم اون موقع کی به بچه هام برسه کی به مامانم برسه... دخترم خیلی باهوشه کلاس چهارمه یه مدرسه عالی درس میخونه الان یکی رو میخواد پا به پاش کمکش کنه واقعا نمیرسم کارهای پسرم مامانم ... 👇👇👇👇
مامان النا مامان النا ۳ سالگی
مامانا خیلی دلم گرفته، شوهرم یه چندماهی میشه قرص آرامبخش میخوره هیچ مشکل جدی ای هم نداره بخاطر این میخوره میگه ذهنم همیشه خسته ست، من میگم خب بیشتر آدما همینجورین قرص نخور، از وقتی اونارو میخوره رابطه جنسیمون اصلا مختل شده به نعوظ نمیرسه شل می مونه سرد شده اصلا، وقتی هم که رابطه داریم پنج دقیقه هم نمیشه کلا، من از اون اول عاشق رابطه جنسی بودم خیلی برام مهمه دوست دارم طولانی باشه حالا یه مشکل دیگه هم پیدا کرده بیضه هاش التهاب داره واسه اونم دارو میخوره دیگه کلا رابطمون قطع شده، چندساله مسافرت نرفتم قبل بچه هم هیچ جایی نرفتیم خاطره مسافرت دو نفره حتی نداریم که دل بهش خوش کنم ۷ صبح میره ۹ شب میاد ۱۰ میخوابه حتی حال نداره با بچه بازی کنه، زندگیمون فقط شده کار کار کار، مسئولیت بچه همش با منه حالا شکایت نمیکنم ولی اینکه به من توجه نمیکنه واقعا داره اذیتم میکنه اخه من زنی ام هم که یه ذره بهم محبت و توجه بشه تا چند روز شارژ میشم و انرژی میگیرم، خیلی ناامیدم احساس بدی دارم این روزا...😔