۷ پاسخ

والا من هر دوتا زایمانم انقد دست تنها بودم و کار رو سرم ریخته بود که تا افسردگی میومد سراغم یا از خستگی خوابم میبرد یا یهو یادم میفتاد فلان کارم مونده باید پاشم و خلاصه فقط خسته م خیللللی خسسسسسته اما با توجه به تجربه بچه اولم بهت بگم وقتی بچه ت رسید به سن مهدکودک رفتن و پارک رفتن انقد حسش خوبه و خوش میگذره بهت که افسردگی و سختی این روزا در میره از تنت

من 3 ماه بعد از زایمان افسردگی گرفتم
اینطوری شدم که یهو وقتی توی خونم فضا سنگین میشه برام
انگار کل خونه رو گذاشتن روی شونه های من
میزنم از خونه بیرون شبا با شوهرم میام خونه
انقدر توی فکر فرو میرم که شوهذم چند بار صدام میکنه تا متوجه بشم
فقط منتظرم یکی یه جی بگه یا بپرم بهش یا بزنم زیر گریه

منم همینم هنوز خوب نشدم همش افکار منفی و انرژی منفی همش استرس دارم به چیزای چرت و پرت فکر میکنم هرچی میخوام فرار کنم از این فکرو خیال های بیخود نمیشه

من دارم قرص میخوزم

ولی میام بیرون از خونه خیلی بهترم
انگار از خونمون فراری شدم
یه روز خونه ی مادرشوهرم
یه روز خونه ی مامانم

عزیزم من نزدیک ۵۰ روزه از زایمانم میگذره ..
ولی همچنان افکار منفی دست از مغزم برنمی‌دارن..
با اینکه تو مشکلات خیلی قوی هستم اما اینبار به خودم باختم.. بدم باختم😅

من دارم و دنبال یه دکتر خوب میگردم که برم پیشش خیلی داره اذیتم میکنه .

سوال های مرتبط