منم خیلی سختم بود دو روز اول خونه دوستم رفتم بعد اومدم خونه خودم همسرم پیشم بود بدتر از اون مشکلی بود که برام پیش اومد خونریزی شدید بخیه بود که باعث شد بدتر افسرده بشم منم مس شما همش ترس داشتم که نتونم بهش رسیدگی کنم همین الآنم بعضی روزها احساس میکنم مادر لایقی نیستم براش همش در حال گریه ام یه روزهایی اینقدر حالم بده فقط دلم میخواد گریه کنم خوبیش اینه این وسط دخترم شیر خشک میخوره شیر خودمو نمیخوره با این وضعیت افسردگی که من دارم
باور کنید فقط برنامه ریزی داشته باشید میتونید من الان بچه سومم
اولین مورد بچتو عادت بده تو سرصدا بخابه ک حساس به صدا نباشه.رفتی خونه خودت اتفاقا راحت تری دیگ نگران نیستی صدای گریش بقیه رو عصبی کنه.میتونی راحت باهاش. کنار بیای .برا نفخش قطره میگیری.شیرتو دوسه ساعتی یه بار میدی پوشک عوض کردنش برات راحت میشه فقط حمامش سخته ک ببری خونه مادرت چون حمام تنهایی سخته
منم همینجور بودم. شوهرم همش میگفت بیا بریم خونمون من گریه میکردم که نه من بلد نیستم کاری انجام بدم.
اخه بچه من یه جوری میخوابید که بیدار کردنش خیلی سخت بود. باید همش پاهاشو میشستم و بعدش کلی بهش ماساژ میدادم که بیدار میشد و این مواقع من اینقدر گریه میکردم که مامانم بچمو بیدار میکرد.
خلاصه بعد ۱۴ روز اومدم خونم، یهو اصلا بچه عوض شد😂الان باید با التماس بخوابونمش.وخوابش به شدت سبک شده.
اما انگار تو خونه خودم راحترم باهاش برخلاف تصورات قبلیم.
انرژیم براش بیشتره. خستگیم داره هااااا ولی خدا خودش یه قوتی بهت میده که حله.
نگران نباش برو خونت.
چند روز اول بگو بیان یکم کمکت.
منی که بچه ی دوممه و یه تجربه داشتم ،میترسم. چه برسه به شما که اولین تجربتون هست.عادیه
منم مثل شما بودم خیلی استرس و فشار روم بود
ولی هنوز زوده کمکم قلقش دستت میاد
منم سعی کردم آروم باشم و به خودم سخت نگیرم اتفاقا با بچم که الان دو سالشه کلی مسافرت رفتیم و اصلا هم اذیت نشدم
به کار خونه و .... همه چیزم رسیدم و الانم یه بچه یک ماهه دارم 🙋♀️
فقط باید به خودت زمان بدی و سخت نگیری
اره بخدا منم داغونم
منمممم همین حال رو دارم
بالخره که باید به ترست غلبه کنی عزیزم
الان که کوچیک تره کارت راحت تره
من تا ۱۰ روز مامانم پیشم بود بعدش. رفت. همه کارامو خودم انجام میدم
هیچ سختی ندارهفقط یکم سختیش اینه هر ۲ ساعت باید شیر بخوره یه مدت که بگذره خودش بیدار میشه طبق عادت دیگه راحتی
عزیزم منم بچم اولم همینطور بودم اصلا انگار آماده هیچی نبودم اومدم خونه خودم تا چند روز گریه میکردم وقتی تنها بودم ولی عادت کردم و بلد شدم و قلقش دستم اومد خدارو شکر از پس همه چی بر اومدم الان پسرم تو شش سال هست و کم کم بچه دومم هم میخواد دنیا بیاد تو هم اصلا استرس نداشته باش و به خودت تلقین نکن فکر اینو کن داری کسی رو بزرگ میکنی و واسش شب بیداری میکشی که ازگوشت و خون خودته و میخواد رفیق زندگیت باشه
چرا نتونی نگران نباش اصلا
برو خونه ولی اگر کسی هس کمکت بگو بهت غذا بدن چون به اشپزی نمیرسی یهو
منم مث توام و گاهی انقد میترسم و استرسی میشم میزنم زیرگریه🙂
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.