۵ پاسخ

اولا ک اتفاقه و بچم هم گریه میکنه خب طبیعیه بعدم اینکه ب تخمت بگیر حرف خانواده ی شوهرتو
من ب دخترم پیازچه میدادم دخترم خیلی دوس داشت تا پیازچه میدید بال بال میزد و میخواس، بعد مادرشوهر من میگفت من هیچوقت دلم نمیومد ب بچه هام پیازچه بدم دهن بچه میسوزه ظلمه
گهگاهی شیرخشک میدم(واسه مهمونی چیزی ک سختم باشه خودم شیربدم شیرخشک میدم) داشتم تو ی مهمونی شیرخشک میدادم ب دخترم یهو خواهرشوهرم(۷سالشه) گفت سینه بزار دهنش شیرمادر ب بچه بده شیرخشک اشغاله ظالم😐(مشخصه چقد تو خونشون پشت سرم اینارو گفتن ک اینم شده ورد زبونش)
پستونک میدادم مادرشوهرم در میاورد پرت میکرد اونور میگفت من جیگرم کباب میشه ی تیکه پلاستیک دهن بچه گذاشتی
گهکاهی ی ابی، غذایی چیزی میپرید تو گلوش من خونسردیمو حفظ میکردم میرفتم عملیات نجات از خفگی انجام میدادم و خوب میشد. بعد مادرشوهر من ی جا وایمیستاد با جیغ نگا میکرد بعد میگفت ی مادر نمیتونه هیچوقت انقد خونسرد باشه مادرا همه همه دل سوز و دل نازکن
اینکه من کلی مطالعه کردم ک در مواقع حساس خونسردیمو حفظ کنم ینی مادر نیستم؟ اینکه بجای اینکه ی گوشه وایسم و جیغ بزنم، دست ب کار میشم و بچمو نجات میدم ینی مادر نیستم؟ دلسوز نیستم؟ ظالمم؟!
پس خواهر من ب حرفشون اهمیت نده ک تو چه کار درست بکنی چه غلط، این قشر همیشه دهنشون بازه

شوهرم دیگه دست عادی میشه برا زدن برادراش میگن خوب کردی زد تو صورتش

اولا ک اتفاقه و بچم هم گریه میکنه خب طبیعیه بعدم اینکه ب تخمت بگیر حرف خانواده ی شوهرتو
من ب دخترم پیازچه میدادم دخترم خیلی دوس داشت تا پیازچه میدید بال بال میزد و میخواس، بعد مادرشوهر من میگفت من هیچوقت دلم نمیومد ب بچه هام پیازچه بدم دهن بچه میسوزه ظلمه
گهگاهی شیرخشک میدم(واسه مهمونی چیزی ک سختم باشه خودم شیربدم شیرخشک میدم) داشتم تو ی مهمونی شیرخشک میدادم ب دخترم یهو خواهرشوهرم(۷سالشه) گفت سینه بزار دهنش شیرمادر ب بچه بده شیرخشک اشغاله ظالم😐(مشخصه چقد تو خونشون پشت سرم اینارو گفتن ک اینم شده ورد زبونش)
پستونک میدادم مادرشوهرم در میاورد پرت میکرد اونور میگفت من جیگرم کباب میشه ی تیکه پلاستیک دهن بچه گذاشتی
گهکاهی ی ابی، غذایی چیزی میپرید تو گلوش من خونسردیمو حفظ میکردم میرفتم عملیات نجات از خفگی انجام میدادم و خوب میشد. بعد مادرشوهر من ی جا وایمیستاد با جیغ نگا میکرد بعد میگفت ی مادر نمیتونه هیچوقت انقد خونسرد باشه مادرا همه همه دل سوز و دل نازکن
اینکه من کلی مطالعه کردم ک در مواقع حساس خونسردیمو حفظ کنم ینی مادر نیستم؟ اینکه بجای اینکه ی گوشه وایسم و جیغ بزنم، دست ب کار میشم و بچمو نجات میدم ینی مادر نیستم؟ دلسوز نیستم؟ ظالمم؟!
پس خواهر من ب حرفشون اهمیت نده ک تو چه کار درست بکنی چه غلط، این قشر همیشه دهنشون بازه

فکر میکنم خانواده شوهرم فکر میکنن من مادر خوبی برا بچم نیستم چون وقتی دعوا میشه بهم میگن تو دخترت نمیخای چون من یه بار گفتم طلاق میخام چون همه من دوست ندارن

اتفاقه دیگ ازعمد نکردی ک این فکرو نکن

سوال های مرتبط