سوال های مرتبط

مامان پریناز مامان پریناز ۳ سالگی
صبح از خواب پاشدم به چه صبح خوبی چقد دل انگیز چه روز قشنگی بوی بهار میاد خدایا شکر بابت همه چی چشمم خورد به پریناز به خدایا شکرت بابت این فرشته قشنگ ک شیرینی زندگی همه چی داشت خوب پیش میرفت تاا.....
پریناز از خواب بلند شد عین مته رفت رو مغزم دوساعت سر دسشویی رفتن باهم دعوا کردیم یک ساعت سر شیر خوردن دعوا جنگ اعصاب خوردی دوساعت سر صبحانه خوردم به قدری باهم کلنجار رفتیم با هم دعوا کردیم ک به جای شکر گذاری گفتم خدایا غلط کردم این چه شیرینی زندگی ک سر دسشویی رفتنش باید باهاش دعوا کنم دوساعت دور خونه دنبالش بدو بدو کنم خدایا نخواستم این شیرینی کاشکی برگردم عقب شیرینی زندگی نیارم تا اخر روزم میدونم چون هرروزم همین طور ظهر سر ناهار خوردن باهم بحث میکنیم از اخر دولقمه با کلی کثافط کاری میخوره خواب ظهرش با کلی اعصاب خوردی بحث دعوا میخوابه شام همین طور میرسه تااااا ساعت 11ک من جنازه کامل هستم ک تا ساعت12باید بدو بدو کنم دنبالش به زور دعوا ببرمش مسواک بعدم باز خواب شب ک به زور دعوا ببرمش یعنی موندم واقعا اونایی ک بچه میگن شیرین ما بچه دوس داریم دوتا سه تا بچه میارن درک نمیکنم یعنی به این فک میکنم ک با دوتا بچه بدویی دنبالشون به زور ببری دسشویی ک جیش کنن شبا به زور دوتا بچه ببری ک مسواک بزنن واقعا تمام کارای پریناز رو مخ قشنگ
مامان مامان نخودی ها مامان مامان نخودی ها ۳ سالگی
سلام مامانی ها میشه منو راهنمایی کتید از دستم عصبامی بشید هم نارحت نمیشم فقط بگید جای من باشید چیکار میکنید میخوام درمورد سامی باهاتون حرف بزنم اگه اجازه بدید
سامی بچه ناآروم بیقرار و تو ۱ سال و ۸ ماه شبی ۱۸ بار از خواب بیدارمیشد از اول روز ۴ ماهگی شیرنخورد و مدام یه استکان و ی قطره چکون دستم بود شیرمو میدوشیدم
غذا که شروع شد نمیهورد فقط با گوشی سرگرم میشد هپیشه هدا تلویزیون روشن رو آهنگ بود اونم نگاه میکرد خلاصه بگن فقط گریه میکرد
از وقتی تونست راه بره همیشه دریخچال و کابینت و پنجره و در تند تند میکوبه تا الان که ۲ سال و ۱۱ ماه و ۱۹ روزشه
هپش کوچه و خیابان فرار میکنه بدو بدو انگار نه انگار با ماهست
همش روپاش هست میاد و میره نمیشینه هیچی نمیخوره وقتی نزدیکشیم یه نیگونی میگیره که نگید جاش سیاه میشه یا مارو هول میده وسیله پرت میکنه میزنه صورتمون از اول من و باباش بی توجه بودیم بعدش بامهربونی ولی اصلا حالیش نیست الانا همسرم خیلی مهربون و آروم تره ولی منم میزنمش که بفهمه شاید باورتون نشه از ۱ سال و ۵ ماهش من تحمل کردم بهتر بشه هیچ حتی من و همسرم ی ثانیه هوش نداریم نمیتونیم ی چای بخوریم دوتا مهد بردیم حوابمون کردن میگن این فقط درو دیوار و پنجره و در و ..میکوبه برقخاموش روشن میکنه
حتی نمیتونیم ی چای بخوریم از دستش
منو خواهرانه راهنمایی کنید به خدا محبت سرش نمیشه حرف میزنیم باهاش من و پدرشم روامی کرده فامیل هامون جوابمون کردن حتی خونه باب