۸ پاسخ

نه قدیم اینجوری نبوده آنقدر بچه ها زیاد بودن خیلی زودتر خو می‌گرفتن با بقیه چون توی خونه خواهر و برادرا زیاد بودن ولی بچه های ما تنهان. ماهم بیشتر روشون زوم می‌کنیم و عیب و ایراد میذاریم روی بچه هامون

دقیقا منم همینطور دخترم این مدلی الان خیلی بهتر شده تنها راهش اینه باهاش صمیمی تر شی بیشتر واسش وقت بزاری حرف بزنی.برای من چون شیر به شیرن خیلی در حق اولی ظلم شد الان دارم سعی میکنم جبران کنم

پسر منم طول میکشه ارتباط جمعی بگیره از یه نفر خوشش بیاد میره سمتش با همه نمیتونه وطبیعیه یاد میگیرن بلاخره

منم اینجوریم

معمولا رو بچه ی آول بیشتر حساسی برا دومی طبیعی میشه مخصوصا اگه جنسشون یکی باشه

منم همینم بی نهایت حساس استرسی خاک بر سر
آنقدر ک حرص بچه هامون میخورم قرص اعصاب میخورم بهشون تو میگم بعدش عذاب وجدان میگیرم

زیادی حساسی خواهر..من اصلا خودمو سرزنش نمیکنم بخدا 😂دخترمم خیلی همه چیش عادیه ...نمی‌دونم شاید تو درست میگی من زیادی بیخیالم😑

خوش ب حالت مهد میفرستیش بازم چند ساعت ارامش داری
منه در ب در تک و تنها چی بگممم😭😭😭
دخترررممم کشته منووو

سوال های مرتبط

مامان اهورا و آرتا مامان اهورا و آرتا ۳ سالگی
چقدر خستم الان ۳ساله مادر شدم واسه پسرم همه کار کردم وقت گذاشت بازی کردم در هفته شده ی روزشو بردم پارک از حظر خورد و خوراک همیشه عالی بوده هیچ وقت نذاشت بد لباس بپوشه و شلخته باشه همه چیز خوب بود عالی بود خواستم از پوشاک بگیرمش باهاش خیلی خوب راه اومدم اما از دوسالگی ب بعد پسرم خیلی خیلی شیطون شد بازم من کنترلم بالا بود اکه بهش میگفتم بالا چشت ابرو شب خواب تداشتم از ناراحتی و عذاب وجدان اما الان ب مشکل برخوردم پسرم از دستشویی رفتن میترسه با اینکه راحت از پوشااک گرفته شد اما چند وقت خیلی میترسه امروز خواستم ببرمش ارایشگاه خون گریه کرد قبول نمیکنه هیج کس موهاشو کوتاه کنه خیلی لحباز و بد قلقه مجبورم واسه هرچیزی تهدیدش کنم تا ب حرفم گوش بده بچه دومم بدنیا اومده خودم خستم پسرمم خیلی شیطونه کار خطرناک میکنه منی ک خط قرمزم زد بودن الان چندباره بچمو میزنم ارامش ندارم خیلی تو فکر پسرمم از خودم بدم میاد عذاب وجدان دارم دلم روحم خستس همش میگم چرا بچم اینجوری میکنه چرا میارسه از خیلی چیزا چرا من نمیتونم خودمو کنترل کنم مثل قبل خواب تدارم از ناراحتی من جونم ب جونم پسرم بستس تحمل ندادن ببینم تو این شرایطه خودمم از ی طرف دیگه صبرم تموم شده نگران بچمم
مامان پسرم مامان پسرم ۳ سالگی
سلام خوبید خوشید
ی راهنمایی میخاسم
میدونید که پسر مم الرژی شدید غذایی داره و هنوزم ادامه داره
من از وقتی فهمیدم ارتباطم با تمام اطرافیان کم شده
الان مثلا خونه دوست های همسرم و اطرافیان درجه دوم 6 ماه ی بار میریم (بدون شام) خب
الان چیزی که اذیتم میکنه
اینه که
من 6 ماه ی بار دارم اطرافیان رو میبینم ولی همینکه میبینیمشون من از الرژی پسرم چیزی شکایت نمیکنم گله نمیکنم نمیگم سخته فلانه ولی اونا شروع میکنن فلان چیز بهش میدی میگم نه هنوز بعد میگن ما هم همینه ما هم بچمون نمیخوره حالا شما ی جوره ما ی جوره دیگه س بچه ما خیلی بده دست بزن داره فلان بچه ما هم وزنش کمه....
خیلیییی این صحبت هاشون حال روحی من رو به هم میریزه درحدیکه اصصلاا نمیخام با کسی رفت و امد کنم از طرفی بخاطر همسرم و بخاطر اینکه بچه م باید ارتباط داشته باشه با بچه های دیگه مجبورم رفت و امد داشته باشم و اینجور حرفها که میزنن من از شدت بغض فقط تایید میکنم و هییچیی نمیگم
نمیدونم چه جوری باید روی خودم کار کنم و یا چه جوری بهشون بفهمونم که اینجور حرفی نزنن
بخدا جز مامانای الرژیک هیچکس حرف منو درک نمیکنه