این چه دوست داشتنیه ؟؟؟کیا همچین شرایطی رو تجربه کردن؟
کل طول بارداری، مراقب بعد زایمان تنها بودم
بعد دخترم از وقتی دنیا اومده شدیم عزیز البته من اون گوشم که چون گوشواره رو میخوان مجبورن منم بخوان
تویی ‌که روزایی که باید می‌بودی کمک نکردی الان چجور به دخترم عشق داری؟منظورم خانواده شوهره
دخترم ۷ ماهشه بارها گفتم حسرت ۲ ساعت خواب راحت دارم حسرت یه خرید یه رستوران تنها باشوهرم دارم نگفتن بزار پیش ما برو
یکبار حتی زحمت نداده از بچه مراقبت کنه والده سلطان
میریم خونه اشون وقت نکردم غذای خوب برا دخترم درست کنم آرد برنج میبرم میخوام فرنی درست کنم یکبار حتی تعارف نمیکنه بیا این گوشت براش سوپ یا آبگوشت بزار
بعد ادعاشون ....امان از ادعا
زندگی منه ،چشم اول ماست،دختر قشنگمه، براش هر روز دعا می‌کنم ،اینا میشه چی همش حرفه
وقتی نیک خودش مچاله میکنه بغل من یا صدام میکنه خیلی حرص میخورن و حسادت که چرا برا مادرش اونجور میکنه بغل ما نمیمونه ،بعد میگن خب مامانشه عادت کرده بهش
عاااادت؟؟؟این بچه ۹ ماه از خون و استخون من جون گرفته من مایه ارامششم

۹ پاسخ

خدا نسل خانواده شوهر رو ور بندازه همش دماغشون تو زندگی عروسه بابا چرا پس پسرتو داماد کردی تو همچی دخالت دارن کم مونده پوزیشن شب جمعه رو هم مادرشوهر انتخاب کنه نفرت انگیز های سریالی

آره دقیقا همینطوره خانواده شوهره ماهم اینجوری هست و وقتی هم بعصی‌موقع ها دعوامون میشه شوهرم و مامانش اينا میگن بچه رو بزا خودت هرجا میخایی برو یعنی دیونه میشم وقتی این حرف رو میگن من الان با شوهرم مشکل دارم نمیتونم بخاطر بچم ازش جداشم میترسم ازم بگیرنش خیلی بی انصافی هس ۹ ماه تو شکم و تا ۹سالگیش حتی آخر عمرش همینجوری براش زحمت میکشیم آخرش این حرفارو بهمون میگن واقعن خدا به مادرایی که مشکل مارو دارن کمک کنه

عیب نداره عزیزم خانواده شوهر هیچ وقت مثل خانواده ما نمیشن . واسه منم فقط به زبون محبت دارن جلو شوهرم خودشون رو نشون میدن ولی من که عذاب هارو یادم نمیره

من تو سال شاید ۱۰ بار هم نرم خونه پدر شوهرم ، هروقت دنیزو میبینن بچه غریبی میکنه خب پدرشوهرم میگه تقصیر باباته که تورو نمیاره . هیچ وقت نمیگن بیایید ، فقط گلایه میکنن چرا نمیایید شب نشینی 😑من ۴۰ روز بود زایمان کرده بودم شوهرم ۱ ماه رفت ماموریت . مادرشوهرم عمل کمر داشت . نمیدونید چه رفتاری با من کردن اخر مادر شوهرم با توپ پر زنگ زد به مامانم که دخترت پرتوقعه میگه من بخوابم اون از رو من رد شه . در صورتی که پدرشوهرم زنگ زد به من پاشو بیا خونه رو جارو بکش . ای خواهر بخوام دعا کنم بگم خدا نصیب خودشون کنه که دختر ندارن . ولی بابت این رفتاراشون که چقد شبا با گریه خوابم برد حلالشون نمیکنم . حالا هی سر بذاره رو مُهر

هوووف که دقیییقا شرایط منه انگار یکی مثل خودم داره حرف میزنم با این تفاوت که تمام این موقع ها مادرم کنارم بود بارها تا صبح با جانا بیدار بود که منو همسرم بخوابیم بارها جایی نرفت تا ما بریم و...بعد الان می‌ره بغل مادرم بغل اونا نمیره بهشون بر میخوره فکر میکنن همه چی کادو و لباس خریدنه من همیشه ازشون تشکر میکنم و میگم خداروشکر که براش کادو میگیرن چون دوستش دارن ولی منم نیاز به محبت دارم وقتی مهمون دارن بچه منو میخواد ازم میگیرن کارا رو بکن ما جانا رو میگیریم بچه هم معلومه نق میزنه منو میخواد

اهمیت نده و با روی خوش جوابشون و بده

خب شمام از این به بعد باهاشون راحت باش مثلا بگو مامان گوشت داری میخوام برا نیک غذا درست کنم یا مثلا مامان. امروز نیکو میارم خونتون یکی دوساعتی پیشتون باشه بعد میام دنبالش ، ببین واکنششون چیه

چقدر حرفات حق بود عزیزم
ولش کن محل نده فدای سر خودتو دخترت سایه شوهرت بالا سرت باشه چه نیازی داری به اونا

هووف والا منم مثل تو، نگم که دردم زیاده

سوال های مرتبط