بیاین هز تجربه زایمانتون بگین حوصلم پوکید😄من خودم دخترم بریچ بود سزارین انجام دادم خیلی سخت نبود .عین آب خوردن بود برام فقط اولین حرکت از تخت یکم سخت بود ..۳۷ هفته بودم صبح از خواب بیدار شدم برم دستشویی دیدم یه آب گرمی ازم به شدت خارج شد به همسر جان گفتم فکر کنم کیسه آبم ترکید گفت چیکار کنیم گفتم بریم بیمارستان یه ۵ دقیقه بعدش رسیدیم بیمارستان معاینه لگنی کرد .فکر کردن الکی میگم بچم بریچه .بعد از معاینه وسنو معلوم شد بریچه .سری بردنم اتاق عمل اصلا ترس نداشت فقط اینکه ۳ بار آمپول بی حسی زدن داخل کمرم بی حس نشدم آخر بیهوشم کردن.واینکه چون دخترم بریچ فرانک بود گفتن پاهاش رو کامل نمیزاشت زمین گقتن که معلولیت مادر زادی داره .همین که از اتاق عمل زدم بیرون این خبرو ئه‌م دادن که کلی شوکه شدم وگریه کردم ولی بعداز دیدن دخترم برام مهم نبود ناراحتیم از بین رفت .ولی یه هفته بعدش بردمش بهترین متخصص سنو گرفتن ازش گفتن هیچ مشکلی نداره فقط یکی از غضروف های لگنش نرمه به مرور سفت میشه .الانم خداروشکر مشکل نداره ....

تصویر
۱۱ پاسخ

ای جانم خدا حفظش کنه😍❤

منم طبیعی بودم خیلی خیلی راضی بودم اصلا انگار مثل درد پریودی بود

وای دقیقا منم آپولو بیهستی زدن نشدم بیهشوم کردن ..الان بخاطر اون آمپول هاست کمرم میترکه

الان وقت ندارم سرم خیلی شلوغه ولی وسطاش پشیمون شده بودم ازترس ودرد بعد به خودم اومدم دیدم چاره ای نیست باید بیاد بیرون🤣
طبیعی بودم

خداروشکر که سالمه عزیزم ❤️ من زایمانم طبیعی بود

خداروشکرر

ب نام خدا طبیعی بودم با ۵ ساعت درد وحشتناک و یک دهن‌ سرویس شده بچم ب دنیا اومد

من زایمانم طبیعی بود خیلی دردناک بود

چطوری بریچ میشه ؟
من زایمانم طبیعی بود ولی دیگ از طبیعی میترسم

اول خیلی معذرت می خوام که تبلیغ می زارم
🙏🙏
🥰🥰ماهگرد، نوزادی  بچه هاتون رو درست میکنم
😍😍با انواع تم های مختلف هر تمی که شما بخواهید
🌹🌹میتونی از ماه های گذشته که ماهگرد نداری عکس بفرستی درست کنم

آیدی روبیکا و شماره روبیکا  پیام بدید تا تم و نمونه کار های بیشتری ببینید
@Delsaabgmm
قیمت عکس کودک 30

من سه روزدرد داشتم ۳۸هفته کسی باورم نمی‌کرد روز سوم ضربانش قلبش افت کرد منم از درد داشتم میترکیدم حال نداشتم سونو اورژانسی کردن 😂 فقط فهمیدم مستقیم اتاق عمل با تخت بردنم سونو با همون تختم رفتم عمل حال نداشتم بشینم بیهوشم کرد تا آب دورش خورده بوده

سوال های مرتبط

مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
همونجا که اومدم خونه دیدم کلی زیرمیزی میخوام بدم یه دکتری پیدا کنم زیر میزی نگیره یا کم باشه برم اریا اختیاری سز بشم یهو اینجا گفتن اتنا پورعلی سزارین میکنه بهش پیام دادم گفت بیا قبولت میکنم رفتم پیشش روز بعد توی راه گریه میکردم که فقط قبول کنه خداروشکر رفتم پیشش زنگ زد بیمارستان گفت صبح بیا عمل روز نیمه شعبان توی زندگیم هیچ وقت اینطوری خوشحال نبودم اول از همه زنگ زدم مامانم گفتم اماده شو صبح بریم بیمارستان انقد درد داشتم بخاطر معاینه ها که فک میکردم بچه الان به دنیا میاد
صبح روز زایمان بازم باورم نمیشد تا بستری نشدم همش استرس داشتم که نکنه ایندفعه هم برگردم خونه وقتی اماده شدم خیالم راحت شد رفتم اتاق عمل تا در بازشد دکتر رستمی رو دیدم😂شوک شدم ولی پورعلی عملم کرد بی شک میتونم بگم بهترین زایمان بود پرسنل اتاق عمل عالی بودن انقد باهام شوخی میکردن ارامش داشتن من داشتم تست میکردم ببینم بی حس شدم یانه یهو احساس کردم زیر سینم خالی شد دیدم صدای گریه دخترم اومد دکتر گفت ملکه برفیمون به دنیا اومد مامان خبر داری بیرون سفید پوش شده پا قدم نی نی خوشگلمونه باورم نمیشد بالاخره راحت شدم
ار بعد سزارین منو بردن ریکاوری یبار شکممو داخل اتاق عمل فشار دادن یبار ریکاوری یبارم اتاق خودم هیچکدومشو حس نکردم فقط لرز داشتم بدجور میلرزیدم بعدش پمپ درد داشتم و شیاف میذاشتم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان مهراد مامان مهراد ۱۰ ماهگی
ادامه از تاپیک قبل
بیمارستان دیگه کارای بستریمو انجام داد، همه نگران بودن ولی من سعی میکردم آروم باشم و بگم همه چی خوبه، وقتی وارد اتاق عمل شدم به دکتر گفتم من یه لیوان آب هویج خوردم گفت پس نمیتونم بیهوشت کنم و بی حسی از کمر، گفتم کمر درد نگیرما میترسم، گفت نه، خیلی خیلی میترسیدم اما بشدت حفظ ظاهر میکردم😅بی حسی رو زدن بهم و میگفتن اصلا تکون نخور، یه پرستار مردم اونجا بود که کله منو محکم به سمت پایین نگه داشت که تکون نخوره، وخیلی خوب بود، موقع تزریق اصلا درد نداشتم یعنی از یه آمپول معمولیم کمتر درد داشتم، بعدش دراز کشیدم و پاهام یواش یواش شروع کرد به گز گز کردن، بعد بهم میگفتن پاهاتو تکون بده که نمیتونستم و راستش ازین موضوع خنده م میگرفت🥴بعد برش انجام شد و من راستش میفهمیدم😐البته هنوزم نمیدونم توهم میزدم یا میفهمیدم چون پزشکم میگفت بابا من هنوز برش نزدم که، اما درد اصلا اصلا، بعد یهویی فشار آوردن به زیر قفسه سینم که خب حس جالبی نبود و یکم درد داشت، پزشکم میگفت بخاطر اینه که برشت خیلی کوچیکه و میخوام بچه با فشار خارج بشه، و بعد زندگی مامان به دنیا اومد😍👶آوردنش بالای پرده، بچم ترسیده بود چشماشو باز باز کرده بود و از گوشه چشم نگاهم میکرد، بردنش برای وزن، من اصلا سر و گردنمو تکون نمیدادم حتی پزشکم گفت نگا کن به بچت گفتم نه کمر درد میشم😅گفت الان مشکلی نیست، خلاصه بعدم آوردن چسبودنش به صورتم انقد آروم بود هیچی نمیگفت،ازم فیلم و عکس گرفتن و بعدا بهم دادن، خیلی حس زیبایی بود، بعدش رفتم ریکاوری و به پزشکم گفتم قراره شکممو باز فشار بدین؟ یکم معاینه کرد و گفت نه
ادامه در تاپیک بعدی
مامان فندق مامان فندق ۵ ماهگی
درسته پنج ماهه زایمان کردم ولی خب یه تعریفی هم میخوام از زایمانم بکنم
من ۳۷ هفته بودم که قراره بود دو سه روز بعد برم پیش دکترم معاینه لگنی بکنه شب بود ساعت ۳ شب اینا که یه صدای مردی دم گوشم گفت حاضر شو قراره شکمت درد بکنه من زود بلند شدم به شوهرم نگاه کردم که دیرم خوابیده رومو کردم اونور که یهویی یه درد عجیبی تو شکمم پیچید و همون لحظه یه آب گرمی در یه ثانیه ازم ریخت زود بدو بدو رفتم دستشویی که داشت ازم آب و خون میرفت(البته ببخشیدا) یهو از ترس فشارم افتاد اومدم به شوهرم گفتم اونم هول کرد گفت چیکار کنم دید دارم میلرزم خلاصه ما چند ماه پیشش تصادف کرده بودیم ماشین نداشتیم درد منم هی میگرفت ول میکرد قابل تحمل نبود یه لحظه میمرفت بعد باز ول میکرد زنگ زدیم مامانم اینا اومدن بردنمون بیمارستان اونجا معاینه کردن گفتن خانم دادی زایمان میکنی هی ازم میپرسیدن کجا بودی مگه درد نداشتی که نیومدی منم میگفتم یه لحظه دردم گرفت ازم آب اومد اومدیم قب
لش درد دیگه ای نداشتم خلاصه به شدت درد داشتم اونقدر جیغ زدم کل بیمارستان ریخته بودن سرم همش میگفتن زور بزن زور بزن داری زایمان میکنی ولی من فقط درد داشتم و حس مدفوع
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
حدودا ساعت ۳ بود که دکترم اومد خدماتی اتاق عمل برام ویلچر آورد و با دکتر ۳ تایی رفتیم اتاق عمل
کمکم کردن رو تخت دراز کشیدم بعد نشستم که بی حسی رو تزریق کنن و از همون اول برای اینکه حالم بد نشه ماسک اکسیژن گذاشتن و متخصص بیهوشی باهام حرف زد گفت سردرد حالت تهوع و تنگی نفس طبیعیه و اصلا نترس و اینکه سرت رو تکون نده که بعدش سردرد نگیری
من همش منتطر بود که صدای گریه پسرم رو بشنوم ولی یه دفعه از گوشه چشم دیدم پرستار یه جسم کوچولو که کمی کبود شده رو برد سمت میز مخصوص که دکتر اطفال وایستاده بود
همیشه تصوری که داشتم این بود که با اولین صدای گریه اش منم گریه کنم ولی با گریه نکردنش ترسیدم
اینجوری بود که پسرم ساعت ۳:25دقیقه دنیا اومد بعدش کم کم دیدم یه صدای خیلی ضعیف ناله مانند میاد پسرم و آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و سریع بردنش
حدودا نزدیکای ۴ بود بردنم ریکاوری و تو ریکاوری پسرم رو آوردن که شیر بخوره ولی سینه رو نگرفت و ناله می‌کرد سریع بردنش
مامان رایان 💜 مامان رایان 💜 ۱۲ ماهگی
سلام خانوما میدونم خیلی دیره ولی اومدم تجربه زایمان و بگم بعد از چهار ماه
درد زایمان من دو هفته قبل از زایمان و شروع شد و من ماه درد های بدی داشتم کل این دو هفته تقریبا هرشب منتظر زایمانم بودم ولی نمیزاییدم 😁 تقریبا هم یه روز در میون میرفتم بیمارستان و میگفتم درد دارم و اونا معاینه میکردن و ان اس تی میگرفتم و باز من و میفرستادن میگفتن انقباض زایمان نیست ( در مورد معاینه هم بگم اون غولی که ازش ساختن نیست درد داره ولی نه اونجوری که بقیه میگن )
من تاریخ زایمانم ۸/۲۲ که ۸/۲۱ زایمان کردم ، همه این دو هفته من درد های منظم ۵ دقیقه داشتم با انقباض که حتی ماما همراه خودم هم هرشب میگفت امشب زایمان میکنی ، روز زایمانم دردام از ساعت ۲ بعداز ظهر شدید تر شده بود و من از بیمارستان رفتن می‌ترسیدم چون واقعا دوست نداشتم دوباره من و برگردونن به اصرار شوهرم و خواهرم رفتم بیمارستان ساعتای ۴ و ۵ بعد از ظهر دوباره معاینه شدم و ان اس تی و دوباره من با اون درد برگردوندن و گفتن دیگه با این درد نیا این درد زایمان نیست ، رفتم خونه مامانم چون خیلی درد داشتم همین که رسیدم خونه احساس دستشویی شدید داشتم و تا قبل از اینکه برسم خیس شدم قبلا هم این اتفاق برام افتاده بود چون تو حاملگیم یه جورایی بی اختیاری ادرار داشتم ، پا مو که از دسشویی گذاشتم بیرون وسط هال یهو کل پاهام خیس شد و فهمیدم کیسه ابم پاره شده ، شوهرم سرکار بود،دیگه تا زنگ زدم اون اومد ساعتای ۶ بود که رسیدم بیمارستان