همونجا که اومدم خونه دیدم کلی زیرمیزی میخوام بدم یه دکتری پیدا کنم زیر میزی نگیره یا کم باشه برم اریا اختیاری سز بشم یهو اینجا گفتن اتنا پورعلی سزارین میکنه بهش پیام دادم گفت بیا قبولت میکنم رفتم پیشش روز بعد توی راه گریه میکردم که فقط قبول کنه خداروشکر رفتم پیشش زنگ زد بیمارستان گفت صبح بیا عمل روز نیمه شعبان توی زندگیم هیچ وقت اینطوری خوشحال نبودم اول از همه زنگ زدم مامانم گفتم اماده شو صبح بریم بیمارستان انقد درد داشتم بخاطر معاینه ها که فک میکردم بچه الان به دنیا میاد
صبح روز زایمان بازم باورم نمیشد تا بستری نشدم همش استرس داشتم که نکنه ایندفعه هم برگردم خونه وقتی اماده شدم خیالم راحت شد رفتم اتاق عمل تا در بازشد دکتر رستمی رو دیدم😂شوک شدم ولی پورعلی عملم کرد بی شک میتونم بگم بهترین زایمان بود پرسنل اتاق عمل عالی بودن انقد باهام شوخی میکردن ارامش داشتن من داشتم تست میکردم ببینم بی حس شدم یانه یهو احساس کردم زیر سینم خالی شد دیدم صدای گریه دخترم اومد دکتر گفت ملکه برفیمون به دنیا اومد مامان خبر داری بیرون سفید پوش شده پا قدم نی نی خوشگلمونه باورم نمیشد بالاخره راحت شدم
ار بعد سزارین منو بردن ریکاوری یبار شکممو داخل اتاق عمل فشار دادن یبار ریکاوری یبارم اتاق خودم هیچکدومشو حس نکردم فقط لرز داشتم بدجور میلرزیدم بعدش پمپ درد داشتم و شیاف میذاشتم

۱ پاسخ

عزیزم‌میشه درخواست بدین شخصی من ۵ شنیه بیمارستان آریا با دکتر پورعلی سزارین دارم
چندتا سوال داشتم ازت

سوال های مرتبط

مامان یسنا جانم🥺💕 مامان یسنا جانم🥺💕 ۱۱ ماهگی
همچین خبری نبود و حراست بیمارستان داییم بود ینی شیفتش همون موقع بود داییم به اینا یاد داده ک اگ داد و بیداد نکنین نمیبرن اتاق عمل😂یهو دیدم مامانمو مادرشوهرم حمله کردن ب زایشگاه و با پرستارا بحثشون شد ک منی ک فشار دارم و چجوری میخوان طبیعی بدنیا بیارم
دکترمم دیگ ازم عصبی شد و رفته مطبش باز داییم زنگ زد ب دکتر دکتر دوباره اومد و پرستارا اومدن گفتن لباستو عوض کن سوند بم وصل کردن موقع ای ک سوند رو وصل کردن ی حس بدی داری انگار دسشویی داری ولی نمیتونی دسشویی کنی و باید زور بزنی تا دسشوییت بیاد
بعد یهو دیدم ک کیسه سوند پاره بوده و ادرارم داشته میریخته پایین تختم 🫤
بعدش یکم روی شکممو شیو کردن و منو بردن اتاق عمل وقتی داشتم میرفتم اتاق عمل ی حس خیلی خوبی داشتم هم استرس داشتم
رفتم تو انقد یخ بود ک فقط میلرزیدم
ی خدمه منو از زایشگاه به اتاق عمل منتقل کرد و گفت ک خواهرزاده ی اقای زیتونلی هستن و اونجا خوب تحویلم گرفتن و حس امنیت داشتم
پرستارا ازم میپرسیدن نی نی دختره یا پسر اسمشو چی میزاری و اینا
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۸ ماهگی
هرهفته میگفت هفته بعد بیا ببینم میتونم برات چیکار کنم یه جواب درست نمیداد اول گفت اگه بیمارستان مهم نیست واست ثامن سز میکنم منم گفتم من میخوام خودت عملم کنی فقط سزارین بشم بیمارستان مهم نیست گفت برو روز بعد بیا همچنان من میرفتم تا گفت بزار معاینه لگن انجام بدم به زور خودمو راضی کردم که انجام دادم گفت لگنت تنگه چون ارثی کسی نتونسته سمت مادریم وپدریم طبیعی باشه التماسش میکردم توکه میدونی من نمیتونم برام سزارینو بنویس گفت برو بهم زنگ بزن من زنگ بزنم زلیشگاه خبر میدم من باز بهش زنگ زدم گفت اشنا دارم خیالت راحت یهو به من گفت اماده شو برو زایشگاه معاینت کنن ببینن لگنت تنگه میزنن سزارین مامانم گفت نه میزنن کیسه اب رو پاره میکنن مجبوری طبیعی بیاری رفتم مطب گفتم نمیتونم گفت تنها راهش اینه رفتی من زنگ میزنم همون روز عملت میکنم من ساک بچرو بستم خودمو اماده کردم رفتم متاسفانه معاینه کردن وگفتن نه خیلی تنگ نیست دیگه بیمارستان دولتی میدونین فقط میخوان طبیعی بیاری
باز گفت روز بعد برو دوبار اسمت ثبت بشه من حلش میکنم دوز دوم که رفتم خدا ازش نگذره مامای بدجنس جوری معاینم کرد جیگرمو دراورد که از هرچی معاینه بود متنفر شدم از اخرم دکتر کلی باهاش حرف زد گفت نه بیاد کمیسیون پزشکی من با درد شدید رفتم خونه طوری که نمیتونستم راه برم از درد گریه میکردم ۳۹ هفته و ۳ روزم شده بود استرس داشتم بچه به دنیا نیاد
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان بردیا مامان بردیا ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
ساعت ۳ شده بود و من در خسته ترین حالت ممکن بودم و نمیتونستم ورزش هاش ادامه بدم و بهم گفت روی صندلی توالت
بشین و پاهات باز باشه حس فشار در ناحیه مقعدم داشتم ساعت ۳:۳۰ شد معاینه کردند ۱۰ سانت شده بودم با پزشکم تماس گرفتند و پزشکم اومد خودش مجدد معاینه کرد و گفت وقتشه اتاق زایمان اماده کنید و فاصله اتاقی که بودم تا اتاق زایمان پیاده اومدم ویلچر قبول نکردم از درد به خودم می پیچیدم رفتم اتاق زایمان چند تا زور زدم اما فایده ای نداشت کاملا خسته درد بودم دکترم گفتند کمی بهش امپول فشار بزن و مجدد زور بزن که پزشکم گفتند باید برش بزنم پسر تپلی هست و بعد مجدد زور زدم و بعللللله شازده کوچولو ساعت ۴ صبح به دنیا اومد ...
دکترم فرایند بخیه را شروع کرد و بهم امپول بی حسی زد و با این حال من فرو رفتن سوزن و کشیده شدن نخ حس می کردم که مجدد لیدوکائین زدن اما بازم بی فایده بود من حس می کردم
اون لحظه که گذاشتند روی سینم و من مات و مبهوت همچین نعمت قشنگی شدم و خداروشکر کردم ..
.
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم
مامان لیا🧚‍♀️🌸 مامان لیا🧚‍♀️🌸 ۵ ماهگی
تجربه زایمان توی شهر دیگه:
ادامه تاپیک قبل...

من با دکتر توی تهران صحبت کردم. همون روز ۶ تومن زیرمیزی زدم..
برای جمعه ۴ خرداد گفت ۱۰ صبح بیمارستان مصطفی خمینی باشم..
ساعت ۷ صبح از قم حرکت کردم.
کریر و ساک نوزاد و ساک خودم و مدارک همراهم بردم.
نزدیکای ساعت ۹ رسیدم اونجا.دکترم از قبل کارای پروندم رو انجام داده بود.رفتم بخش اتاق عمل..
بهم لیست داد ک از داروخونه بخرم.۷۰۰ تومن هم وسایلا شد.
پک بیمارستان خمینی[لباس اتاق عمل.لباس بخش.زیرانداز یک بار مصرف.ژیلت..دمپایی.پوشک مادر.]شورت سرجی فیکس و کاور یکبار مصرف سرویس هم خریدم ک هیچکدوم به کارم نیومد.

ازم ازمایش خون گرفتن..تا ۱۰ جوابش اماده شد..لباس اتاق عمل پوشیدم...فشارمو گرفتن.آنژیوکت رو زدن...ساعت ۱۲ بردنم اتاق عمل..
پرسنل و دکترم برخوردشون عالی بود[دکتر حدیثه گیلانی]
بیحسم کردن.توی بی حسی سوند رو زدن..عمل شروع شد.ک یهو حس تهوع گرفتم و ضربان قلبم بالا رفت ک بهم دارو زدن.
تا حالم جا بیاد نیاد دیدم یه چیز گردالو نرم گذاشتن روی لپم..چقد هم گریه میکرد.🥺
ادامه کامنتا
مامان هلن💗 مامان هلن💗 ۴ ماهگی
دخترم وخابوندم وکلی خسته و خوابم میاد اما نمیدونم چرا امشب یاد روز زایمانم افتادم و اعصابم خرد شد خیلی ناراحت شدم دلم به حال خودم میسوزه چون تنام مراحل زایمان طبیعی رو رفتم دقیقا ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت بود که زایمان کنم اما قلب دخترم اخراش نزدیک بود بایسته و محبور شدن بدون تشکیل پرونده و حتی با بیهوشی کامل منو بردن اتاق عنل چون ایتقدر حال دخترم بد بود یادمه بین پرسنلا که مرد بودن داد میزدم وپاهامو تو شکمم جمع میکردم تمام پاهام رو دیدن چون دیگه داشتم از درد میترکم و دخترم رو تو واژنم حس میکردم اخرش از بس به رحمم فشار اومد تو اتاق عمل خونریزی کرد .وقتی یاد زایمانم میفتم خیلی حالم بد میشه مخصوصا شبا که سرمو میزارم رو بالش تک تک اتفاقای زایمانم میاد جلو چشام و دلم میشکنه دوست دارم فراموش کنم اما نمیتونم بعد زودم مرخصیم نکرد سه روز موندم بیمارستان بعد دکتر اومد گفت من نمیتونم مرخصت کنم اتفاق بدی برات افتاد تو اتاق عمل نزدیک بود رحمتو از دست بدی وکلی خون ازت رفت تو این سه روز کلی سرم و امپول و خون بهم تزریق کردن چی بگم امیدوارم هرکی بارداره زود زایمان کنه وخاطره ی خوبی براش باشه 😒😒
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
حدودا ساعت ۳ بود که دکترم اومد خدماتی اتاق عمل برام ویلچر آورد و با دکتر ۳ تایی رفتیم اتاق عمل
کمکم کردن رو تخت دراز کشیدم بعد نشستم که بی حسی رو تزریق کنن و از همون اول برای اینکه حالم بد نشه ماسک اکسیژن گذاشتن و متخصص بیهوشی باهام حرف زد گفت سردرد حالت تهوع و تنگی نفس طبیعیه و اصلا نترس و اینکه سرت رو تکون نده که بعدش سردرد نگیری
من همش منتطر بود که صدای گریه پسرم رو بشنوم ولی یه دفعه از گوشه چشم دیدم پرستار یه جسم کوچولو که کمی کبود شده رو برد سمت میز مخصوص که دکتر اطفال وایستاده بود
همیشه تصوری که داشتم این بود که با اولین صدای گریه اش منم گریه کنم ولی با گریه نکردنش ترسیدم
اینجوری بود که پسرم ساعت ۳:25دقیقه دنیا اومد بعدش کم کم دیدم یه صدای خیلی ضعیف ناله مانند میاد پسرم و آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و سریع بردنش
حدودا نزدیکای ۴ بود بردنم ریکاوری و تو ریکاوری پسرم رو آوردن که شیر بخوره ولی سینه رو نگرفت و ناله می‌کرد سریع بردنش
مامان رز گل مامان رز گل ۹ ماهگی
بیاین هز تجربه زایمانتون بگین حوصلم پوکید😄من خودم دخترم بریچ بود سزارین انجام دادم خیلی سخت نبود .عین آب خوردن بود برام فقط اولین حرکت از تخت یکم سخت بود ..۳۷ هفته بودم صبح از خواب بیدار شدم برم دستشویی دیدم یه آب گرمی ازم به شدت خارج شد به همسر جان گفتم فکر کنم کیسه آبم ترکید گفت چیکار کنیم گفتم بریم بیمارستان یه ۵ دقیقه بعدش رسیدیم بیمارستان معاینه لگنی کرد .فکر کردن الکی میگم بچم بریچه .بعد از معاینه وسنو معلوم شد بریچه .سری بردنم اتاق عمل اصلا ترس نداشت فقط اینکه ۳ بار آمپول بی حسی زدن داخل کمرم بی حس نشدم آخر بیهوشم کردن.واینکه چون دخترم بریچ فرانک بود گفتن پاهاش رو کامل نمیزاشت زمین گقتن که معلولیت مادر زادی داره .همین که از اتاق عمل زدم بیرون این خبرو ئه‌م دادن که کلی شوکه شدم وگریه کردم ولی بعداز دیدن دخترم برام مهم نبود ناراحتیم از بین رفت .ولی یه هفته بعدش بردمش بهترین متخصص سنو گرفتن ازش گفتن هیچ مشکلی نداره فقط یکی از غضروف های لگنش نرمه به مرور سفت میشه .الانم خداروشکر مشکل نداره ....