برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم

تصویر
۱ پاسخ

خب دیگه چی شد؟ زایمان کردی؟

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
بارداری ۲
از دکتر پرسیدم چیشده گفت آب دور جنین کمه و عددش رو ۹ بود و اینکه دور شکم جنین ۲هفته عقب تر از سن بارداری بود خلاصه گفت هر هفته باید پیش دکترتnstبدی و دو هفته یکبار هم بیای برای سونو
چند روز بعدش رفتم پیش دکترم با توجه به سونو و کم بودن آب جنین ۸ تا سرم ۱ لیتری برام نوشت و گفت یه روز درمیون بزنم و همونجا nst گرفت و همه چی اوکی بود
دو هفته گذشته و من مجدد برا سونو رفتم آب دور جین عددش شده بود ۱۰ و همچنان دور شکم ۲ هفته عقب تر بود و جنینiugrبه حساب میومد

خلاصه چند روز بعد برای گرفتن nstرفتم مطب دکترم که اول ماما nst گرفت و توnstیه انقباض ثبت شد فورا یه آزمایش نوشت و منو اورژانسی فرستاد برم آزمایشگاه و حدودا ۳ ساعت بعد با جواب برگشتم مطب یه مقدار عفونت ادراری بود و دکتر دارو نوشت و گفت چون انقباض داری شیاف استفاده کن از دکترم پرسیدم چون جنینiugrهست میتونم طبیعی بیارم که گفت معمولا این جنین ها تحمل درد طبیعی رو ندارن و سزارین براشون بهتره و ازش درباره امپول ریه پرسیدم که گفت ۳۶ ۳۷ هفته بستریت میکنم و برات امپول میزنیم چون شرایطت خاصه و همینطوری نمیتونم برات بنویسم و حتما باید بستری بشی و امپول بگیری
یکشنبه ۲۸ بهمن نوبت سونو پیش پریناتولوژیست داشتم همسرم چون سر کار بود خودم رفتم و همسرم از سر کار مستقیم اومد مطب خلاصه رفتم داخل چون از جمعه اش یه مقدار دل درد داشتم به دکتر گفتم گفت وارد ماه نهم شدی و ماه درده و طبیعیه
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان ❤معجزه خدا❤ مامان ❤معجزه خدا❤ ۸ ماهگی
سلام مامانایی که حامله نمیشید تجربه خودم از بارداری من سر وسر اولم 7ماه دکتر رفتم باردار بشم خسته شده بودم از این رفتن آمدن بعد منشی دکترم دلش برام سوخت یکروزی برگشت گفت یه چی میگم توروخدا به کسی از اینجا نگو دکترم نفهمه گفتم نمیگم قسم خوردم گفت میری از عطاری تخم هویج ایرانی میخری از 5قاعدگی روزی ی لیوان مبخوری تا 9قاعدگی بعد از روزی که تمیز شدی شکمتو با روغن سیاهدانه زیر شکمتو ماساژ بده بده دو قطره بریز داخل نافت من گفتم پیش خودم آدم با شیمیایی حامله نمیشه بیاد با تخم هویج🫤یکروز مطب نشسته بودم ی خانومی دیدم داره با دست لرزان داره میاد مطب رفت پیش منشی گفت ببین ازمایشم مثبته گفت اره اومد نشست پیشم گفتم باردارین بسلامتی گفت اره من دکتر زیاد رفتم گفتن تخمدانت دیگه تخمک آزاد نمیکنه ی دختر 8ساله هم داشت بعد گفتم چجور پس حامله شدین گفت زنداداشم اومده اینجا بعد یکی گفته تخم هویج بخوره منم ی دوماهی خوردم باورم نمیشه حامله شدم خلاصه منم اونجا چهارنفر دیدم دوقلو باردار هم شده بودن گفتن ماهمه داروهارو ریختیم آشغالی من اومدم خونه گفتم بزار بخورم ی دوماهی خوردم قبلش رفتم عکس رنگی گرفتم فهمیدم لوله رحمم گرفتگی داشته بعداز شستشو ماه بعدش پریود شدم به صورت درد وحشتانک ماه بعدش حامله شدم که تخم هویج خوردم دوماهشو متاسفانه ی قلوش افتاد اون یکی ماند الان پسرم 5ماهشه ماه قبل شکم درد داشتم اومدم تخم هریج خوردم از چهارم پریودی تا هفتم سیاه دانه هم زدم 29تیر قرار بود پریوذ بشم که نشدم رفتم بی بی چک خریدم فهمیدم حامله ام
مامان رز گل مامان رز گل ۱۰ ماهگی
پارات دوم.

۳۵ هفته بودم دخترم بریچ بود دکتر گفت ۳۷ هفته سنو بده اگه بریچ بود بیا برات نوبت سزارین بزنم ومنم کلی وحشت از طبیعی داشتم همش دعا میکردم نچرخه. که خداروشکر نچرخید.۳۷ هفته بودم که شوهرم سرکار بود فردا از سرکار میومد گفتم خسته ای ۳۷ هفته ۲ روز میریم سنو .شوهرم از سرکار اومد صبح ساعت ۶ خسته بود خوابید گفت ساعت ۱۰ بیدارم کن برم بانک کار دارم ساعت ۱۰ شد شوهرمو بیدار کردم آماده شد رفت بیرون ، منم بیدار شدم برم دستشویی همین که بلند شدم یه آب خیلی گرمی ازم خارج شد .ببخشید ولی فکر کردم ادرارمه چون خیلی دستشویم میومد گفتم شاید از اونه رفتم دستشویی برگشتم خواستم بشینم دیدم باشم ازم آب گرم میاد فهمیدم کیسه آبم ترکیده. یکم ترسیدم شوهرمم نبود .زنگ زدم دیدم گوشیشو هم نبرده. خواستم آماده بشم زنگ بزنم اورژانس۱۱۵ .آخه همکارای شوهرمه منو میشناسن آشنا بودن.همینکه آماده شدم دیدم شوهرم اومده گفت گوشیمو نبردم بعد گفت چرا لباس پوشیدی بهش گفتم نترسی کیسه آبم پاره شده هول شد گفت چیکار کنیم گفتم بریم بیمارستان بخش زایشگاه. رفتیم ...پارات بعد....
مامان mlikam مامان mlikam ۹ ماهگی
من ۱۹ سالمه اول اینکه دلیل زود ازدواج کردنم بخاطره رسم و رسوم هست و بعد اینکه زود باردار شدم بخاطره یه سری شرایط و اوضاع خانوادگی
من تا ماه ۶ بارداری باردارم خیلی خوب بود اصلا متوجه نبودم باردار خیلی راحت بودم ولی وقتی رفتم اول ۷ از شب اول هفت ماهگی کلیه دردم شروع شد به حدی که با مسکن آروم نبود
رفتم دکتر گفت باید سونو بدی رفتم سونو دادم گفتن دوتا سنگ به اندازه ۱۶ میل و ۴ میل داخل کلیه سمت چپ هست به دلیل اینکه بچه بزرگ شده فشار بهشون میاد وای چه دردی من کشیدم خدا کنه دشمن آدم نکشه این دردو خلاصه زنگ دکتر خودم زدم گفت برو بیمارستان چکت کنن اگه مشکلی نبود برو دکتر کلیه همون بیمارستان بیمارستان منم کوثر بود رفتم چک شدم هیچ درد زایمانی نداشتم گفتن برو اورژانس دکتر کلیه ببینت رفتم گفتن بخاطره بارداری باید بستری بشی دکتر آمد گفت خطر برای بچه خیلی میتونیم عملت کنیم میل از بیرون پشت کمر به کلیه بزاریم تا فشار از کلیه برداشته بشه که امکان داره زنده موندن بچه پنجاه پنجاه هست یا میتونیم یک استند از مثانه بفرستیم به کلیه این کم خطر تره نذاشتن اون شب بیام خونه گفتن اگه رفتی هر اتفاقی افتاد پای خودتون منم از درد همچین گریه میکردم که همراه هرکی اونجا بود میومد کلیه هم رو ماساژ میدادن البته زن بودند یا دعا و سوره میخوندن بعضیا هم گریه میکردن برام خیلی حال بدی داشتم
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سه
همون لحظه درد کمرم بیشتر می شد اما برام قابل تحمل بود با مامانم حاضر شدیم رفتیم بیمارستان تو مسیر هم همسرم خبردار کردیم که بیاد رفتم بیمارستان مجدد معاینه شدم گفتند سه سانت و پیاده روی کن راه برو تنها کسی که قرار بود زایمان کنه اون شب من بودم خلاصه راه رفتم و آب می خورم و تند تند دستشویی میرفتم ساعت شد ۱۰ شب مجدد معاینه لگنی شدم و اینبار ۶سانت بودم با ماما تماس گرفتند و اومد پیشم بهم یک سری ورزش داد و ماساژ انجام می داد و همش همراهم بود و بهم دلگرمی بود ساعت ۲ نصف شب مجدد معاینه شدم و اینبار ۸سانت بودم این وقفه هم بخاطر خستگی و درد بود و این فاصله بهم مسکن زدند که باعث می شد خوابم بگیره این جا فاصله بین دو درد کمر شده بود و انقباض هام بیشتر کامل ۲دقیقه انقباض داشتم و هعی از ماما میخواستم که تو رو خدا کمرم ماساژ بده به شدت کمرم وزیر دلم درد می کرد امادرد کمر برام بیشتر بود و تمام بدنم می لرزید طوری که ماما اون جا ترسید با پزشکم تماس گرفتند که گفتند بخاطر حجم بالای درد هست ماما مداوم کمرم و پاهام ماساژ می داد
فاصله بین ۸ تا ۱۰ انقباضات شدت پیدا کرده بود و فاصله درد هام شده بود هر یک دقیقه انقباض داشتم
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
همونجا که اومدم خونه دیدم کلی زیرمیزی میخوام بدم یه دکتری پیدا کنم زیر میزی نگیره یا کم باشه برم اریا اختیاری سز بشم یهو اینجا گفتن اتنا پورعلی سزارین میکنه بهش پیام دادم گفت بیا قبولت میکنم رفتم پیشش روز بعد توی راه گریه میکردم که فقط قبول کنه خداروشکر رفتم پیشش زنگ زد بیمارستان گفت صبح بیا عمل روز نیمه شعبان توی زندگیم هیچ وقت اینطوری خوشحال نبودم اول از همه زنگ زدم مامانم گفتم اماده شو صبح بریم بیمارستان انقد درد داشتم بخاطر معاینه ها که فک میکردم بچه الان به دنیا میاد
صبح روز زایمان بازم باورم نمیشد تا بستری نشدم همش استرس داشتم که نکنه ایندفعه هم برگردم خونه وقتی اماده شدم خیالم راحت شد رفتم اتاق عمل تا در بازشد دکتر رستمی رو دیدم😂شوک شدم ولی پورعلی عملم کرد بی شک میتونم بگم بهترین زایمان بود پرسنل اتاق عمل عالی بودن انقد باهام شوخی میکردن ارامش داشتن من داشتم تست میکردم ببینم بی حس شدم یانه یهو احساس کردم زیر سینم خالی شد دیدم صدای گریه دخترم اومد دکتر گفت ملکه برفیمون به دنیا اومد مامان خبر داری بیرون سفید پوش شده پا قدم نی نی خوشگلمونه باورم نمیشد بالاخره راحت شدم
ار بعد سزارین منو بردن ریکاوری یبار شکممو داخل اتاق عمل فشار دادن یبار ریکاوری یبارم اتاق خودم هیچکدومشو حس نکردم فقط لرز داشتم بدجور میلرزیدم بعدش پمپ درد داشتم و شیاف میذاشتم
مامان (برسام) مامان (برسام) ۶ ماهگی
پارسال دقیقاً تو همچین روزی گفتم چرا پریود نشدم همسرم گفت شاید بارداری گفتم نه فکر نکنم خودش رفت تست گرفت برام منم امتحان کردم منفی شد دیگه بیخیال شدم چون فرداش آزمون آرایشگری داشتم رفتم سراغ کتابم فردا شد من بعد از آزمون به خودم گفتم برم آزمایش بدم که رفتم گفتن جوابش غروب آماده میشه منم دل تو دلم نبود ولی امیدی به مثبت بودنش بعد تست نداشتم رفتم جواب آزمایشو گرفتم از خانمه سوال کردم چیه گفت مبارکه مثبته چون تنها بودم اصلا باورم نمیشد اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم یهویی اشکم از سر شوق اومد برگه به دست رفتم پیش دکترم بهش گفتم این برگه میگه من باردارم گفت البته بخواب سونو کنم که بعد سونو گفت بله 6هفته بارداری ساک بارداری هم تشکیل شده منی که بعد از 15سال این حرفو شنیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو تو آسمونا بودم خدا سهم منو از زندگی داد بهم فهموند که معجزه چیه من تو اوج ناباوری به این باور رسیدم که خدا بخواد همه چی ممکنه از اون روز من شدم یه آدم دیگه روحیاتم کلا عوض شد صبورتر شدم فهمیدم جواب اون حال بدیا وتغییر وجود تو دلمی
هزار بار به خاطر داشتنت شکر میکنم پسرم
تو قلب منی روح منی وجود منی مرسی که با اومدنت رنگ امید پاشیدی به زندگی مامان عشق دلم