۲ پاسخ

کاش میرفتی پیش سولمازپیری

اره دکتراخیلی ادمومیترسونن

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
بارداری ۲
از دکتر پرسیدم چیشده گفت آب دور جنین کمه و عددش رو ۹ بود و اینکه دور شکم جنین ۲هفته عقب تر از سن بارداری بود خلاصه گفت هر هفته باید پیش دکترتnstبدی و دو هفته یکبار هم بیای برای سونو
چند روز بعدش رفتم پیش دکترم با توجه به سونو و کم بودن آب جنین ۸ تا سرم ۱ لیتری برام نوشت و گفت یه روز درمیون بزنم و همونجا nst گرفت و همه چی اوکی بود
دو هفته گذشته و من مجدد برا سونو رفتم آب دور جین عددش شده بود ۱۰ و همچنان دور شکم ۲ هفته عقب تر بود و جنینiugrبه حساب میومد

خلاصه چند روز بعد برای گرفتن nstرفتم مطب دکترم که اول ماما nst گرفت و توnstیه انقباض ثبت شد فورا یه آزمایش نوشت و منو اورژانسی فرستاد برم آزمایشگاه و حدودا ۳ ساعت بعد با جواب برگشتم مطب یه مقدار عفونت ادراری بود و دکتر دارو نوشت و گفت چون انقباض داری شیاف استفاده کن از دکترم پرسیدم چون جنینiugrهست میتونم طبیعی بیارم که گفت معمولا این جنین ها تحمل درد طبیعی رو ندارن و سزارین براشون بهتره و ازش درباره امپول ریه پرسیدم که گفت ۳۶ ۳۷ هفته بستریت میکنم و برات امپول میزنیم چون شرایطت خاصه و همینطوری نمیتونم برات بنویسم و حتما باید بستری بشی و امپول بگیری
یکشنبه ۲۸ بهمن نوبت سونو پیش پریناتولوژیست داشتم همسرم چون سر کار بود خودم رفتم و همسرم از سر کار مستقیم اومد مطب خلاصه رفتم داخل چون از جمعه اش یه مقدار دل درد داشتم به دکتر گفتم گفت وارد ماه نهم شدی و ماه درده و طبیعیه
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم
مامان گرشا💙 مامان گرشا💙 ۷ ماهگی
پارسال مثل امروز بود که با یه حالت تهوع خیلی بد از خواب پاشدم
یه هفته ای بود حالت تهوع داشتم اما زود خوب میشد
اون روز هم حالت تهوعم شدید بود هم هرچی میخوردم بدتر میشدم
(ماه اولی بود اقدام کرده بودیم و هنوز پنج روز مونده بود به موعدم)
زنگ زدم به مامانم گفتم خیلی حالت تهوع دارم چکار کنم مامانم گفت سردیت کرده برو نبات داغ درست کن بخور
من خوردم دیدم خوب نشدم به مامانم گفتم مامان من خوب نشدم که هیچ بدتر شدم میایی دنبالم برم دکتر احتمالا ویروس گرفتم
(هیچکس نمیدونست که اقدام کردیم برای بارداری و اینکه اصلا احتمال نمیدادم ماه اول باردار بشم چون دکتر گفته بود ۶ ماه باید زمان بدی تا باردار شی)
خلاصه که مامانم گفت فاطمه حامله ای گفتم نه بابا
گفت بخدا حامله ای بیا یه تست بزن
حقیقتش خودمم شک کردم عصر رفتم بیرون یه تست خریدم رفتم خونه مامانم
همونجا تست رو زدم دیدم منفی شد
اومدم بیرون به مامانم گفتم منفیه یه ربع بعد مامانم رفت دسشویی دیدم بی بی چک دوتا خطش روشن شده
بازهم اونجا اعتماد نکردم گفتم الکیه سریع رفتم ازمایش دادم و دیدم بله مثبته😍😍😍😍
اون روز اسمشو گذاشتیم نقطه الان نقطه چهار ماه داره و رو به روی من نشسته داره بهم لبخند میزنه😍💕
مامان (برسام) مامان (برسام) ۶ ماهگی
پارسال دقیقاً تو همچین روزی گفتم چرا پریود نشدم همسرم گفت شاید بارداری گفتم نه فکر نکنم خودش رفت تست گرفت برام منم امتحان کردم منفی شد دیگه بیخیال شدم چون فرداش آزمون آرایشگری داشتم رفتم سراغ کتابم فردا شد من بعد از آزمون به خودم گفتم برم آزمایش بدم که رفتم گفتن جوابش غروب آماده میشه منم دل تو دلم نبود ولی امیدی به مثبت بودنش بعد تست نداشتم رفتم جواب آزمایشو گرفتم از خانمه سوال کردم چیه گفت مبارکه مثبته چون تنها بودم اصلا باورم نمیشد اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم یهویی اشکم از سر شوق اومد برگه به دست رفتم پیش دکترم بهش گفتم این برگه میگه من باردارم گفت البته بخواب سونو کنم که بعد سونو گفت بله 6هفته بارداری ساک بارداری هم تشکیل شده منی که بعد از 15سال این حرفو شنیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو تو آسمونا بودم خدا سهم منو از زندگی داد بهم فهموند که معجزه چیه من تو اوج ناباوری به این باور رسیدم که خدا بخواد همه چی ممکنه از اون روز من شدم یه آدم دیگه روحیاتم کلا عوض شد صبورتر شدم فهمیدم جواب اون حال بدیا وتغییر وجود تو دلمی
هزار بار به خاطر داشتنت شکر میکنم پسرم
تو قلب منی روح منی وجود منی مرسی که با اومدنت رنگ امید پاشیدی به زندگی مامان عشق دلم
مامان شهاب مامان شهاب ۱۳ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی


قبلا از خیلی ها که بچه هاشون ناخواسته شده بود شنیده بودم که میگفتن نگو ناخواسته بگو خدا خواسته الان واقعا به این باور شدیدا رسیدم که واقعااااا خدا خواسته هس، من یه دوستی داشتم که باهم ازدواج کرده بودیم، در مورد روشای جلوگیری اینا که میحرفیدیم میگف که ما دو سه روز بعد پریود و دو سه روز مونده به پریود جلوگیری نداریم چون اصلا اون زمان امکان تخمک گذاری نیس، منم میگفتم عمرا اگه ریسک کنم و همیشه بدون استثنا جلوگیری سفت و سخت داشتم حتی تو دوران بارداری هم به خاطر ترس از عفونت و اینا اصلا بدون جلوگیری رابطه نداشتیم یعنی به غیر از زمان اقدام به شهاب اصلا نشده بود، خیر سرم زد به سرم اینبار تو ذهنم دودوتا چهارتا کردم گفتم ۴ روز مونده به پریودم، خودشم این ماه‌ها خیلیییی با نظم بودم، گفتم امکان نداره که باردار بشم🤦🏻‍♀️ خودم پیشنهاد دادم!🤦🏻‍♀️😓 نگو از قرار نامعلوم چون روزه میگیرم سیستمم ریخته بهم و دقیقا تخمک اونجا آماده نشسته برا لقاح😶 واقعا که خواست خداست چون هرجور حساب کنی امکان نداره تو دو هفته حامله بشی و بیبیت مثبت بشه☹
هرکس واقعا بچه نمیخواد خیلییییی باید سفت و سخت مواظب باشه انگار بعد زایمان هم احتمال بارداری مجدد زیاده😰
مامان جوجو مامان جوجو ۶ ماهگی
انقد اعصابم خورده
یکی از اشناهامون امشب اومده بود خونمون بعد حرف بچه دوم شد
من گفتم من دیگه نمیارم ، اون با حالت شوخی گفت بمیرم برات من حای تو بودم ۵ ۶ تا میاوردم با اون بارداری که تو داشتی ۹ ماه استراحت کردی
وای الان دارم حرص میخورم چرا اون لحظه جوابش ندادم
من ۹ ماه استراحت بودم دو بار خونریزی شدید داشتم ماه ۷ انقباض داشتم بستری شدم کلی مشکل داشتم بعد اون میگه استراحت گردی مثلا با یه حالتی میگه انگار من عیش و نوش کردم
اون استرسی که من اونموقع کشیدم بهیچوجه حاضر نیستم دوباره تجربه کنم
باورتون نمیشه هیچ جا نمی‌رفتم
روزی که میخواستم برم دکتر از یه هفته قبلش و یه هفته بعدش هیچ جا نمی‌رفتم میترسیدم باز خونریزی بیفتم
کارم شده بود گریه که چرا اینطوریم و چنین بارداری دارم بعد طرف میاد میگه تو استراحت کردی
منم دوس داشتم مشکلی نداشتم میرفتم میگشتم
بخدا لباس عید خریده بودم ولی روز عید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم
بعدشم کلا خونه بودم تا زایمان
باورم نمیشه چقدر مردم زود این چیزارو فراموش میکنن