پارسال مثل امروز بود که با یه حالت تهوع خیلی بد از خواب پاشدم
یه هفته ای بود حالت تهوع داشتم اما زود خوب میشد
اون روز هم حالت تهوعم شدید بود هم هرچی میخوردم بدتر میشدم
(ماه اولی بود اقدام کرده بودیم و هنوز پنج روز مونده بود به موعدم)
زنگ زدم به مامانم گفتم خیلی حالت تهوع دارم چکار کنم مامانم گفت سردیت کرده برو نبات داغ درست کن بخور
من خوردم دیدم خوب نشدم به مامانم گفتم مامان من خوب نشدم که هیچ بدتر شدم میایی دنبالم برم دکتر احتمالا ویروس گرفتم
(هیچکس نمیدونست که اقدام کردیم برای بارداری و اینکه اصلا احتمال نمیدادم ماه اول باردار بشم چون دکتر گفته بود ۶ ماه باید زمان بدی تا باردار شی)
خلاصه که مامانم گفت فاطمه حامله ای گفتم نه بابا
گفت بخدا حامله ای بیا یه تست بزن
حقیقتش خودمم شک کردم عصر رفتم بیرون یه تست خریدم رفتم خونه مامانم
همونجا تست رو زدم دیدم منفی شد
اومدم بیرون به مامانم گفتم منفیه یه ربع بعد مامانم رفت دسشویی دیدم بی بی چک دوتا خطش روشن شده
بازهم اونجا اعتماد نکردم گفتم الکیه سریع رفتم ازمایش دادم و دیدم بله مثبته😍😍😍😍
اون روز اسمشو گذاشتیم نقطه الان نقطه چهار ماه داره و رو به روی من نشسته داره بهم لبخند میزنه😍💕

تصویر
۷ پاسخ

منم دقیقا پارسال تو مرداد ماه تست بارداریم مثبت شد
با اولین اقدام
اصلا هم باور نمیکردم ک مثبت بشه
دقیقا روز سالگرد عقدمون رفتم ازمایش دادم مثبت شد روز خیلی خوبی بود
ان شاءالله ک امام حسین چراغ خونه همه رو روشن کنه🙏🙏

ایجونم😍😍
من پارسال ۱۴ مرداد بود که تست زدم مثبت شد

منم پارسال دقیقا روز،عاشورا ک تولدم بود بی بی چک زدم و مثبت بود😂

دکترت براتقویت تخمدان چیزی نداد
من ٤ سال نازایی اخرین بار پودر فرتی بیوتیک و قرص کیوتن و ویتامین دی خوردم شوهرم هم ٤٠ روز خرنوب عسل

عزیزمم چ قشنگ 🥹 منم دقیقا روز تولد شوهرم فهمیدم باردارم و جواب ازمایشم مثبت بود 🥲
خیلی خاطره ی قشنگیه

چه حس خوبی 😍😍😍

عزیز دلم😍😍
خدا برات نگهش داره

سوال های مرتبط

مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
مامان ❤معجزه خدا❤ مامان ❤معجزه خدا❤ ۸ ماهگی
سلام مامانایی که حامله نمیشید تجربه خودم از بارداری من سر وسر اولم 7ماه دکتر رفتم باردار بشم خسته شده بودم از این رفتن آمدن بعد منشی دکترم دلش برام سوخت یکروزی برگشت گفت یه چی میگم توروخدا به کسی از اینجا نگو دکترم نفهمه گفتم نمیگم قسم خوردم گفت میری از عطاری تخم هویج ایرانی میخری از 5قاعدگی روزی ی لیوان مبخوری تا 9قاعدگی بعد از روزی که تمیز شدی شکمتو با روغن سیاهدانه زیر شکمتو ماساژ بده بده دو قطره بریز داخل نافت من گفتم پیش خودم آدم با شیمیایی حامله نمیشه بیاد با تخم هویج🫤یکروز مطب نشسته بودم ی خانومی دیدم داره با دست لرزان داره میاد مطب رفت پیش منشی گفت ببین ازمایشم مثبته گفت اره اومد نشست پیشم گفتم باردارین بسلامتی گفت اره من دکتر زیاد رفتم گفتن تخمدانت دیگه تخمک آزاد نمیکنه ی دختر 8ساله هم داشت بعد گفتم چجور پس حامله شدین گفت زنداداشم اومده اینجا بعد یکی گفته تخم هویج بخوره منم ی دوماهی خوردم باورم نمیشه حامله شدم خلاصه منم اونجا چهارنفر دیدم دوقلو باردار هم شده بودن گفتن ماهمه داروهارو ریختیم آشغالی من اومدم خونه گفتم بزار بخورم ی دوماهی خوردم قبلش رفتم عکس رنگی گرفتم فهمیدم لوله رحمم گرفتگی داشته بعداز شستشو ماه بعدش پریود شدم به صورت درد وحشتانک ماه بعدش حامله شدم که تخم هویج خوردم دوماهشو متاسفانه ی قلوش افتاد اون یکی ماند الان پسرم 5ماهشه ماه قبل شکم درد داشتم اومدم تخم هریج خوردم از چهارم پریودی تا هفتم سیاه دانه هم زدم 29تیر قرار بود پریوذ بشم که نشدم رفتم بی بی چک خریدم فهمیدم حامله ام
مامان آدریَن🫀 مامان آدریَن🫀 ۱۲ ماهگی
سلام خوشگلا، امروز برای من خیلی روز عزیزیه چون پارسال دقیقا تو این روز فهمیدم که باردارم، وقتی بی بی چک رو زدم اولش 1 خط افتاد ونا امید شدم بعد از چند دقیقه که نگاهش کردم دیدم دوتا خط داره، هنگ کرده بودم، مثل دیونه ها تو خونه راه میرفتم بلند بلند میخندیدم بعد خودمو سرزنش میکردم که وای خیلی زود بود دوباره میگفتم خاک تو سرت محدثه دیونه شدی خداروشکر من که خدا انقدر راحت بهت بچه داده بعد خداروشکر میکردم و میخندیدم باز باخودم میگفتم وای یعنی از پسش بر میاییم؟ 🤣 همسرم از سرکار اومد جلوی در بود زنگ زد گفت چیزی نمیخوای؟ رفتم دم پنجره گفتم یه نوشابه برای خودت بخر بعد خندیدم گفتم بابایی یه دلستر هم برای من بخر همسرمم خندید گفت چشم، وقتی اومد بالا گفتم چشماتو ببند بست بعد بی بی چک رو نشونش دادم گفت باز اسکول کردی؟ این بی بی چک مثبت رو از کجا پیدا کردی که گولم بزنی؟ آخه قبلا دوسه بار اقدام داشتیم و باردار نشده بودم و هردفعه الکی میگفتم حامله ام، بخاطر همین باور نمیکرد گفتم بخدا مال خودمه، دیگه نیش تا بنا گوشش باز شد و خندید و بغلم کرد گفت خداروشکر 😍😍😍چه حس خوبی بود، پسر نازم خداروشکر که دارمت نفسم پارسال این موقع اندازه یه نقطه بودی تو شکم مامانی😍 بمونه به یادگار از 1403/1/19♥
مامان مامانdelmah😍 مامان مامانdelmah😍 ۸ ماهگی
سلام دوستان عزیز مامان مهربونه... دخترم الان ۵ماه ۵روز هس سزارین بودم دکتر بهم گفت که نباید چیز سنگین بلند کنی منم ب حرفش گوش ندادم و وقتی می‌خواستم یچیزی بلند کنم ب شوهرم نمیگفتم ک بیا این سنگینه بلندش کن برام خودم کارمو انجام میدادم و یه مدت شکم درد داشتم و رفتم پیش مامانم گفتم شکمم درد می‌کنه دست بزار رو نافم مامانم گفت که من این کارو نمیکنم شاید بارداری منم میگفتم ن من باردار نیستم خلاصه با اسرار مامانم رفتم دکتر دارو داد وقتی استفاده کردم بعد ۳روز خارش داشتم و نمیتونستم رابطه داشته باشم با شوهرم خلاصه بی‌خیال دارو زدن و دکتر شدم بعد چند ماه حس می کردم یچیزی تو شکممه ب اندازه هلو بازم بیخیالش شدم گفتم هیچی نیس ولی ب شوهرم میگفتم ک چیزی تو شکمم می‌گفت بیا بریم دکتر منم میگفتم من با بچه هیچ وقت جای نمیرم گناه داره گرمه هوا بزار یه روز میرم و بازم بیخیالش شدم و این ۳هفته بیشتر ک حس میکنم ک اون چیزی ک اندازه هلو بود بزرگ تر شده و ب خواهرم گفتم یلحظه بیا نگاهش کن و بلافاصله ب مامانم زنگ زد و گفت ک رقیه نمیره دکتر مامانم دعوام کرد گفت باید بری مشکل پوله من میدمت و من گفتم ن مامان از گرما نمیرم بخاطر دلماه گناه داره تو گرما ببرمش خلاصه مامانم گفت امروز حتما باید بری ک قراره ساعت ۳با خواهرم برم دکتر دعا کنین ک چیز نباشه 😥🙏و اینو هم بگم که خیلی لاغر ظعیف شدم
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم