۱۴ پاسخ

خب اینجاست ک باید قدرت نه گفتن رو داشته باشی و ب خودت احترام بذاری

والا حمیده اگه میدونی تنهاس و قصد سواستفاده نداره کمکش کن
اثاث کشی که مرد انجام میده احتمالا برای چیدن و اینا میگه بری اره؟
یاد خودم افتادم دو سال پیش چه وضعی داشتم نشسته بودم وسط وسیله ها گریه میکردم نمیدونستم چیکار کنم دوستم از تهران اومده بود کرمانشاه خونه مامانش زنگ زد دید چقد حالم بده گفت پریسا س اسنپ برام بگیر اومدم
خدایی چقد حس خوبی داشتم فقط چند تا کابینت برام چید اما همین که پیشم بود چقد انرژی گرفتم و کلی کار کردیم
همسرمم چقد ازش تشکر کرد گفت نبودی پریسا ی ماه فقط گریه می‌کرد چون واقعا خیلی سخته برام نمیدونم چیکار کنم اون موقع ها

یا خدا اسباب کشی 😰
منم تا دو سه هفته دیگه دارم برای اولین باره خیلی استرس دارم
کمک هم نری حداقل براشون غذا درست کن ببر با چایی و میوه و آبمیوه و نوشابه اینم کمک خوبیه
اگه تونستی بچه هاشم نگهدار
بالاخره این خوبیت یه جایی دستت رو میگیره باور کن

خب مگه خودش خواهر ومادرش نیستن ک از شما توقع داره بابچه کوچیک بری کمکش

خب بهونه بیار بگو مثلا مهمون دارم یاشوهرم دوست نداره (حتی واسه اثاث کشی خواهرامم نمیزاره برم)یا بگو کمرم دردمیکنه یا پریودم هزار تا خرف هست.

نمیخای بری بگو مهمون دارم جایی کاردارم ...

به نظرم از اوناست که اگه بری خودش بشینه و به تو دستور بده 😂😂

ول کن توروخدا الان کی به کیه آخه تویه این زمونه واقعن خودش فکر نمیکنه که تاحالا به تو کمک نکرده ؟

اوه من به خواهرمم کمک نمیکنم چه توقع ها

من فوبیای اثات کشی دارم 🤯

حالا اون روز بگو مهمون داره میاد برام یا یه بهونه جورکن. من تو اسباب کشیا خواهرام میان کمک منم برا اونا میرم البته خودشون میگن کی میخای اسباب کشی کنی مابیایم.

بگو من اسباب کشی خودمم بسختی انجام میدم

ی ن بگو نه ماه شکم نکش😂

بگو همسرم اجازه نمیده کمرم درد میکنه یا دستگاه گذاشتم نمیتونم کارسنگین بکنم

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام‌مامانا یادتونه یه سری راجب به اینکه حرف زدن بچه ها رو باید جدی گرفت در کنادراون دقت و تمرکزشون رو یه بار اینجا تاپیک گذاشتم که دوستم بچه هاش می خواستن برن کلاس اول سنجش قبول نشدن ارجاع دادن به مدرسه ی استثنائی چون درست حرف نمی زدن یه عده اومدن به من گفتن چرا استرس میدی چرا الکی میگی آخه خواهر من مگه من مرض دارم الکی بگم وقتی میگم حرف زدن بچتو جدی بگیر والا بلا تو سنجش با مشکل بر می خورن درست حرف زدن بچه ها خیلی براشون مهمه خیلی هم سخت گیرن به خدا بی دلیل و پدرک حرف نمی زنم خودمم تمام سعیمو دارم‌می کنم برا بچه ها که تا سال دیگه که بعد از پیش ۲ قراره سنجش بدن با مشکل مواجه نشن تازه دوست من بچه هاش پیش ۲ هستن این سنجش رو گرفتن برای سال دیگشون میگفت اجازه هم نمیدادن هیچ‌مادری پیش بچش باشه می گفت کلی استرس کشیدم😥من خودمم‌کلی واسه بچه هام‌نگرانم چون بچه های منم هنوز حرف زدنشون خوب خوب نشده با اینکه ۶ ماهه دارن گفتار درمانی البته بهتر شدنا ولی هنوز نیاز به درمان دارن توروخدا اگه بچه هاتون نیاز به گفتار درمانی دارن حتما اقدام کنید به خصوص اونا که بچه هاشون مثل بچه های من نیمه اولی ان خدایی نکرده ارجاع بدن به مدرسه ی استثنایی هیچ راه برگشتی نداره ها حالا از من گفتن بودوظیفه دونستم به بقیه مادرا اطلاع بدم این مدرکش من از خودم نمیگم
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
یه دکتر داریم‌تو محلمون آشنای مادرشوهرم ایناس یهو مادرشوهرم زنگ زد گفت خودت برو شرح حال دلوین رو به این دکتر بگو شاید کمکت کنه هیچی دیگه منم رفتم همه رو کامل توضیح دادم به دکترش گفتم چند مدل شربت گیاهی گرفتم هرچی میدم خوب نمیشه هیچ علائم دیگه ای هم نداره اصلا اصلا گفت اگه سرفه هاش خشک باشه و با هیچ کدوم این داروها خوب نشده به احتمال ۹۰ درصد حساسیت داره ریه اش حساس شده هیجی کتوتیفن داد گفت تا ۳ روز بهش بده اگه خو ب نشد و باز سرفه کرد نیاز به اسپری داره بعد بیاد تا هم خودشو چک کنم هم اسپری بدم بعدشرفتم دنبال بچه ها مربی مهدشون اومده میگه وضعیت این دلوین خیلی بده خیلی سرفه می کنه الکی میگه آبریزشم داره 😐😐🙁گفتم کجا آبریزش داره اصلا اینجوری نیست میگه آره این مریضه و نیارشو الکی میگه ماهلینم مریضه گفتم به خدا نیست چرا عیب میزاری رو بچه 🥺🥺 هیچی دیگه با چشم گریون رفتم به مدیرشون گفتم مدیرشون خیلی بهتر از خوده خاله مهده گفتم به خدا بچه آلرژی داره مزیض نیست خودتون که می دونید سرفه زمان می بره تا خوب بشه گفت اون که آره یهو میبینی حالا حالاها دستت بنده بعد رفت به مربی مهد گفت چرا گیر به بچه میدی مامانش اومده میگه آلرژی داره مردم که دروغ نمیگن گفت به خدا کشته مارو سیستم ایمنی بدنش ضعیفه همش جوش خودشو می زنه از طرفی دختر خواهرمم همین مشکل رو داره میگه ماسک که می زنم می خوام خفه بشم اون اسپری می زنه و دارو می خوره خواهرم داشت پی گفت ماسک بدترش می کنه برا همین اونجا از صبح تا ظهر ماسک داره بچه بدتر میشه حالا مونوم با این خاله ی مهدشون چیکار کنم بیش از حد و حساب حساسه دیوونم کرده 😥😥😥آخه من خودم عقام کمه مگه بچه مریض باشه بفرستم مهد😫
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۵
درسته که به فرهاد قول داده بودم در موردخانواده‌اش چیزی نپرسم و چیزی نگم اما دوباره نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و گفتم فرهاد می‌دونم تو دلت از پدرت شکسته و خیلی ناراحتی اما دوست دارم بدونم همین حس رو نسبت به خواهر و برادراتم داری فرهاد با حالت تعجب بهم نگاه کرد و گفت چی شده یاد خانواده من افتادی انواده‌ای حتی دلشون نمی‌خواد بدونن من کجام اون وقت واسه تو که ختی ندیدیشون نمی‌دونی کی هستن مهمه
گفتم نه واسه من مهم نیست واسه من تنها چیزی که مهمه تو و آرامش زندگیمونه اما به عنوان یه خواهر حس می‌کنم هر خواهری آرزوش اینه که برادرش خوشبخت بشه و هیچ دشمنی با برادرش نداره....
فرهاد گفت خودت می‌دونی سوزان من اصلاً اهل کینه و کدورت نیستم ولی تا حالا کی شده یکی از اعضای خانوادم بیفتم دنبال من تا ببینن من کجام معتاد شدم غذا دارم مریض شدم چی شدم حتی یک بار من براشون مهم نشدم.....
من تنها کسی که دارم تو و بچه‌مونه از تو خواهش می‌کنم دیگه در مورد اونا با من حرف نزن و منو ناراحت نکن....
فرهاد حتی لقمه‌ای رو که توی دستش بود رو گذاشت روی زمین و رفت کنار...
خیلی بابت حرفم ناراحت شدم من نباید احساسی تصمیم می‌گرفتم من باید با شوهرم صحبت می‌کردم و بعد به اون خانم که حتی اسم کوچیکش رو نمی‌دونم قول می‌دادم که فرهادو ببرم ببینه...
فرهاد می‌خوام یه چیز دیگه بهت بگم....
جانم بگو عزیزم...
اون روز که رفتم بهداشت خانمه که کپی شناسنامه‌هامونو دید یه جوری بهم نگاه کرد که خودم احساس کردم انگار می‌خواد چیزی بهم بگه و دیروزم همون خانم بود که بهم زنگ زد گفت بیا بهداشت وقتی هم که رفتم در مورد تو ازم سوال کرد....
در مورد من یعنی چی...
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
یه تجربه مثبت از دیروز بگم برای جرات ورزی شما امتحان کنین🌹
دیروز یه حا نشسته بودیم یه خانواده پر جمعیت هم اونطرف تر نشسته بودن اینا هی هر چی میخوردن آشغالاشونو همونجا میریختن بستنی پفک تخمه اینا من هی میدیدم عصبی میشدم حالم بد میشد همش با خودم میگفتم چرا یکی به این راحتی آشغال بریزه یکی دیگه خم شه برداره...
خلاصه همش خودخوری کردم دیدم نمیشه باید برم بگم باز گفتم نه که بگم تعدادشون زیاده منو قورت بدن ولی طاقت نیاوردم
رفتم جلو به یکی شون اشاره کردم گفتم ببخشید جسارتا این جلو (دقیقا روبروشون) سطل آشغال هست لطفا اشغالاتونو بریزین داخل سطل 😤😁 اونم گفت باشه 😁
بعد چند ثانیه دختر شون یکم جمع کرد آورد ریخت تو سطل بهش گفتم آفرین دختر گلم که اشغالاتو ریختی تو سطل 🥰
در اخر هم دیدم پدربزرگشون آشغال به دست داره میاد سمت سطل 😅
بعد خیلی خوشحال شدم بخاطر تصمیم وگرنه تا مدتها باید خودخوری میکردم 😩
اینام یه گله شتر و بچه شتر که تو مسیر دیدیم 🥰🥰