مامانا امشب حنابندون پسر عموم بود بعد سر یه دلخوری از شب چله از پارسال شوهرم میگفت نمیریم عروسی پسر عموت و خیلیم محکم به همه هم گفته بود دوهفتس بحث داریم ظهر مامانم بهش پیام داده بیاد گفته نه مادر شوهرم بهش گفت گفت نه اصلاااا خلاصه که منم زورش نکردم گفتم هر جور راحتی بعد عصر با دخترم رفتیم پارک ساعت ۷ زنگ زده که برین خونه اماده شین برین به خاطر تو میریم حالا از اون اصرار و از من انکار گفتم من اصن دوست ندارم برم جایی که شوهرم دوست نداره( الکی مثلا🤪) هی گفت نه برا تو میام خلاصه رفتیم اونجا انقدر بابا و مامان و عمه هام خوشحال شدن هی تشکر کردن اومدیم 😁 شوهرمم که با پسر عموم خوب نیود اخر کار رفته بود غذا میکشید کمکشون خلاصه که سیاست زنانه داشته باشید 🤪😁 شوهرم تو بحثای اخیر میگه نکنه پسر عموت میخواسته بیاد بگیرتت که انقدر سنگش و به سینه میزنی😑اخه پسر عموم از من کوچیکتره از بچگی باهم بزرگ شدیم هیچ وقتم حرفی نبوده بینمون بعد ببین چه برداشتی میکنن شوهرا

۷ پاسخ

🤣🤣خداروشکربردآدم ذوق مرگ میشه اینجور موقع ها

چ سیاستی ک اخر تیکشو پرونده😂😂

دو هفته بحث داشتین این ک نمیشه سیاست داشتن😂

اه خب خدا رو شکر که بلاخره رفتین

الهی شکر که به خیر و خوشی گذشت.آفرین به تو دختر دانا

شوهر من میگه پسر عمت بهت نگا میکنه حتما قبلا عاشقش بودی یا تو عاشقشی اونوقت بیچاره ۷سال از من کوچیکتره شوهرا کلا مخشون تعطیله

بر عکس شوهر من امشب خونه یکی از فامیلامون دعوت بودیم هر کاری کردم نیومد

سوال های مرتبط

مامان لیا 💞 مامان لیا 💞 ۳ سالگی
لیا خوابیده بود و منم تو عالم خودم داشتم خیاطی میکردم یهو گوشیم زنگ خورد و ارایشگری که همیشه پیشش موهام کوتاه میکردم زنگ زد گفت یه مدل موی کپ کوتاه میخوام بزنم و دنبال یه مدل جذاب هستم که عکسش تو پیجم بذارم تو هم همیشه این مدل میزنی اگه اوکی هستی الان بیا رایگان بزنم
اخ اخ جذاب که گفت همینجور کیلو کیلو قند تو دلم من اب میشد قلبم چشاش اکلیلی شده بود و کور شده بود و هی میگفت برو خیلی مدل قشنگیه ارایشگر گرونیه فردا پشیمون بشی کلی پول باید بدی بهت رو انداخته دیگه خودت نگیر
داشتم تسلیم میشدم یهو مغزم گفت مگه تو نمیخواستی موهات رو تا سرشونه بلند کنی ؟ حالا چرا واسه درخواست بقیه نظرت عوض شد
مگه تو به خودت قول ندادی که دیگه تصمیم احساسی بابت هیچ شخصی خارج از خانوادت نگیری پس الان چرا دوباره خواسته خودت رو فراموش کردی؟
به خودم اومدم دیدم واقعا دوست ندارم موهام کوتاه کنم گفتم نه و دوستانه تماس قطع شد
این یه نمونه کوچیک از هزار اتفاق روزمره زندگیمونه
ما خیلی جاها بخاطر بقیه پا رو خواسته خودمون گذاشتیم وخودمون رو نادیده گرفتم و الکی به بقیه بها دادیم و بعد که ضربه خوردیم بقیه رو مقصر دونستم با اینکه در اصل ما خودمون مقصریم
ما تصمیم گیرنده اصلی زندگیمون هستیم واجازه میدیم هرکس چقدر بتونه بهمون خوبی یا بدی برسونه
کاش مغزم همیشه همه جا انقدر محکم بهم دستور بده