۴ پاسخ

خداروشکر عزیزم ماشالله بهش نگید اینجوری

حالا پسر من تازه هم از خواب بیدار بشه باز تو ماشین گیج خواب میشه😂

بچت رگه شیرازی نداره

نگووو شکیلا گناه داره😂☺️

منم وقتایی ک پسرمو میبرم جایی بجا اینکه بیشتر خسته شه میایم خونه بخوابه بدتر سرحال و پرانرژی میشه🤦🏻‍♀️

سوال های مرتبط

مامان پریناز مامان پریناز ۳ سالگی
صبح از خواب پاشدم به چه صبح خوبی چقد دل انگیز چه روز قشنگی بوی بهار میاد خدایا شکر بابت همه چی چشمم خورد به پریناز به خدایا شکرت بابت این فرشته قشنگ ک شیرینی زندگی همه چی داشت خوب پیش میرفت تاا.....
پریناز از خواب بلند شد عین مته رفت رو مغزم دوساعت سر دسشویی رفتن باهم دعوا کردیم یک ساعت سر شیر خوردن دعوا جنگ اعصاب خوردی دوساعت سر صبحانه خوردم به قدری باهم کلنجار رفتیم با هم دعوا کردیم ک به جای شکر گذاری گفتم خدایا غلط کردم این چه شیرینی زندگی ک سر دسشویی رفتنش باید باهاش دعوا کنم دوساعت دور خونه دنبالش بدو بدو کنم خدایا نخواستم این شیرینی کاشکی برگردم عقب شیرینی زندگی نیارم تا اخر روزم میدونم چون هرروزم همین طور ظهر سر ناهار خوردن باهم بحث میکنیم از اخر دولقمه با کلی کثافط کاری میخوره خواب ظهرش با کلی اعصاب خوردی بحث دعوا میخوابه شام همین طور میرسه تااااا ساعت 11ک من جنازه کامل هستم ک تا ساعت12باید بدو بدو کنم دنبالش به زور دعوا ببرمش مسواک بعدم باز خواب شب ک به زور دعوا ببرمش یعنی موندم واقعا اونایی ک بچه میگن شیرین ما بچه دوس داریم دوتا سه تا بچه میارن درک نمیکنم یعنی به این فک میکنم ک با دوتا بچه بدویی دنبالشون به زور ببری دسشویی ک جیش کنن شبا به زور دوتا بچه ببری ک مسواک بزنن واقعا تمام کارای پریناز رو مخ قشنگ
مامان خاطره مامان خاطره ۳ سالگی
سلام مامانا کسی بیداره
دخترم تقریبا دیگه ۳سالش میشه خودم ک مشغول کار خونه ام اصلا وقت نمیکنم باهاش همبازی بشم بعصی وقتا هم ک میشینم باهاش میگه نقاشی بکش همینکه شروع میکنم چون خودش بلد نیست زود عصبی میشه دفتر خط خطی میکنه گفتم بزارم مهد ولی یه چیز خیلی نگرانم کرده
دخترم خیلی میترسه از کوچیکترین صدا ،حرف،یا کلمه ای ک معنیشو نمی‌فهمه مثلا درباره وام حرف میزدیم بدو بدو اومد بغلم گفتم چته گفت از وام میترسم ،از کارتون هایی ک توش ماشین سنگین ،تراکتور ماشین حمل زباله داره ،میترسه میگه بزن یه فیلم دیگه ،رفته پارک خواهر زاده ام گفته اونطرف دارن خونه میسازن با اینکه برا پارک غش میکرد الان میگه بریم ولی اونجا فقط بغل باباش می‌چسبه میگه خونه میسازن میترسم ،و خیلی چیزای دیگه
،الان نمیدونم چکار کنم
مهد از خونه امون نیم ساعت فاصله داره با موتور بخوایم ببریم ،میگم یوقت مشکلی پیش بیاد بترسه یا منوبخواد همون موقعه نمیتونم بهش برسم ،
یه جورایی خودمم افسردگی دارم همه اش فکر میکنم ببرمش دور ازجون طوریش نشه ،
بچه ها رو دوست داره میرفتیم پارک دوست داشت باهاشون بازی کنه
الان موندم چکارکنم