امروز روز پنجمی بود ک دخترکمو از شیر گرفتم و دوروز دیگه میشه یک هفته تمام🥲
از حس و حالم بخوام بگم هم یجورایی خوشحالم ولی بیشتر ی حس عذاب وجدان هم دارم حس میکنم اون شادی قبل دیگه تو چشماش نیست یا دیگه مثل قبل دوسم نداره یادلتنگ اولین روزایی ک بهش شیر دادم میفتم چون بهترین حس عمرم بود همش میگم چه زود گذشت و داره میگذره
اصلا بگذریم حس های یجوج مجوجی دارم😅😩
شماها چی چجوری کنار اومدین بااین حسا‌؟

منم دقیقا همین جوریم هیچی بهش اهمیت نمیدم تا یادم بره با خودم میگم ان شاءالله با بچه بعدی دوباره تجربه اش میکنم و به این که الان دیگه مستقل میشه و غذا خوردنش خوب شده فکر میکنم پسر منم الان 23 روزه که دیگه شیر نمیخوره

این تایپکو خوندم دلم پره غصه میشه فک نکنم بتونم پسرمو از شیر بگیــرم😭🙁

شبا خیلی اذیت داره نه؟!
من روزا از شیر گرفتم مونده شبش فقط🤐

من تازه میخوام پسرم از شیر بگیرم خیلی به شیر وابسته س

من اول اومدم یدفعه بگیرم دیدم دارم روانی میشم تدریجی گرفتم دیگه کم کم جفتمون کنار اومدیم
و مثلا برا هر دو سخته چون شیر دادن تو بدن مادر هم هورمون شادی ترشح میکنه و با قطعش هورمون بهم میریزه
در مورد قانع کردنم هم این بود که شبا تا صبح عمیق می‌خوابه
غذاش بهتر شده
وابستگیش کمتر شده

منم امروز بهش میگفتم بیا شیر بخور اولش که نشون دادم خندید و نمیومد اصرار کرد اومد ولی نمیخورد یه بوسش کرد گفت اهه نمیخوام لباسو کشید روش🥹
هم خوشحال بودم از این که دیگه دیگه خودش نمیخواد هم دلم تنگ بود

منم امروز بهش میگفتم بیا شیر بخور اولش که نشون دادم خندید و نمیومد اصرار کرد اومد ولی نمیخورد یه بوسش کرد گفت اهه نمیخوام لباسو کشید روش🥹
هم خوشحال بودم از این که دیگه دیگه خودش نمیخواد هم دلم تنگ بود

منم امروز بهش میگفتم بیا شیر بخور اولش که نشون دادم خندید و نمیومد اصرار کرد اومد ولی نمیخورد یه بوسش کرد گفت اهه نمیخوام لباسو کشید روش🥹
هم خوشحال بودم از این که دیگه دیگه خودش نمیخواد هم دلم تنگ بود

نگو خواهرجان یه ماهه گرفتم بچمو الان افسردگی اومده سراغم واقعا دلم میخواد خون گریه کنم