۴ پاسخ

من ۲۱ خرداد باصدای بارون و رعد و برق بیدار شوم ادبش قطره ای آبریزش داشتم پاشدم برم دستشویی شلوار خیس شد و همون ساعت ۵ رفتیم بیمارستان

خب عزیزم زودی بزار ک بخونیم

دقت کردم کیسه آب اکثریت نزدیکای صبح بین ۵ و ۷ میترکه خخخ

بچه منم ۲۱ خرداد بدنیا اومده

سوال های مرتبط

مامان آیهان و آوین مامان آیهان و آوین ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوممومیخوام بگم ۳۸ هفته و۳ روزبودم ساعت ۸ صب شوهرم رفت سرکار من توتخت درازکشیده بودم که یهویه صدای ترکیدن ازشکمم اومد رفتم دسشویی دیدم ترشح زیاددارم زنگ زدم بهداشت گفت برو بیمارستان ب همسرم زنگ زدم رفتم دوش گرفتم ازحموم اومدم نوارگذاشته بودم یه ترشح خونی اومدازم همسرم اومدرفتیم بیمارستان معاینه شدم یه سانت بازبودم ساعت ده صب بستریم کردن ساعت ۱ گفتن ۳ سانتی گفتن ۴ بشی میگیم ماما بیاد ساعت ۲ ماماهمراهم اومد امپول فشاروبرام شروع کردن دردام هی بیشترمیشد مامای همراهم گفت بایدورزش کنی کلی ورزش کردمو ماماکمرموماساژمیداد دردام خیلی شدیدبود ک میگفت نفس عمیق بکش موقع دردا بچم سرش تولگن نبود گفت حالت سجده کمرتوتکون بده تا بیاد تولگن ساعت ۴ ۹ سانت بودم ولی چون کیسه ابم پاره نبود بچه نمیومدپایین ماماهای بیمارستانم کیسه ابموپاره نمیکردن میگفتن خودش بایدپاره بشه دردخیلی زیادی کشیدم سه ساعت تو۹ سانت موندم تا شیفت ماماهاعوض شد مامای دیگه ساعت ۷ عصراومد معاینه کرد کیسه ابم ترکید حس زورداشتم بردنم اتاق زایمان زورمیزدم اما سربچه نمیومد ک حس کردم باتیغ واژنموبریدن وبادوزور دخترم باوزن ۳۵۰۰ به دنیا اومد
مامان جوجه رنگی💙💙 مامان جوجه رنگی💙💙 ۲ ماهگی
سلام خانما تجربه زایمان طبیعی رو میخوام بهتون بگم



من ۱۳شهریور ساعت ۳صبح با احساس ادرار شدید از خواب بیدار شدم تا ازجام بلند شدم خیس شدم اولش فک کردم ادرارمه رفتم دسشویی خودمو خالی کردم اومدم یکمی راه رفتم دیدم بازکمی خیس شدم بازم باورم نمیشدوقتش باشه بازم اومدم توجام دراز کشیدم یهو یه دردکوچولو گرفت وقتی دوباره رفتم دسشویی دیدم یه لکه خیلی کوچیک خون ازم اومد دیگه باورم شد اومدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم بیمارستان جلو دره بیمارستان دوباره شدیدا خیس شدم ماینه شدم برا اولین بار واینکه خیلی درد داشت بشدت جیغ زدم وگریه کردم بستری شدم بازمعاینه شدم که شدیدا درد داشت ۳ونیم سانت بودم ساعت ۸صبح دردم خیلی شدید شده بود دفعه بعد باز میخواستم معاینه بشم که ازشدت دردم اجازه نمیدادم مامایی که پیشم بودجلاد بودانکار همش سرم دادمیزد میگفت اگه نزاری میمیری بعدشم من گفتم برو ازپیشم رفت
من دوساعت تنها بودم ودردمیکشیدم هرچیم صداش میزدم نیومد