خدایا خودت کمکم کن🥺میخام برم وقت زیادی ندارم
نفس عمیقم ب کارم نمیاد
خدایا میدونی ک میدونم تنهام نمیزاری 😢
اخه تو تنها تکیه گاهمی ، تو امیدمنی ،تو قوت قلب پرازتپش منی
🥺فقط چنددقیقه دیگه مونده
خدایا رفتم فقط توکل ب خودت
خودت میدونی جقد زحمت کشیدم 😭چقد جون کندم
کمکم کن التماست میکنم تنهام نزار عین همیشه سربلندو پیروزم کن
قدرت تو بالاتراز هرقدرتیست 💫
دقیقه هام ب ثانیه رسیده
صدای قلبموی توی این هیاهو میشنوم همه دارن نگام میکنن
🥺
وقتشه دیگه خدایا به امیدت
الهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم ............
کلاهموو محکم بستم
دستکشامم پوشیدم
امادم دیگه ،، 🥺🥺
دارم میبینمش ولی نباید خودمو ببازم ، باید قوی تراز اونی ک هستم خودمو نشون بدم 💪💪💪💪
هیس !!!!🤫
صدای سوت هنوز توی گوشم میپچه ...
میدونستم زحماتم ب هدر نمیره
حریفامو پشت سر گزاشتم
طولی نکشید ک بحای صدای سوت
صدای غرور توی گوشم پیچید
وقتی اسممو خوندن ب عنوان نفر اول مسابقات استانی ، رشته ی نینجا


مکالمه ی حقیقی من باخدای خویش ❤
وقتی اولین مبارزمو مسابقمو دادم 🙃😊
منی ک اولین مسابقم همراه شد با اولین روز پریودیم 🥲ومنی ک توی پریودی خیلی حالم بدمیشه
ولی خدای من خدای قدرتمندیست 💞
الانم پریودم یهویی یاد اون زمان افتادم
انگار دقیقا وسط باشگای ۱۷ شهریورم 🥺
روزگار یادت بخیر
😍😍😍
عکس بی ربطهه

تصویر
۳ پاسخ

آفرین ب تو زن قوی
خدا ما زنا رو هیج وقت تنها نمیذاره 😇

این مکالماتت با خدا منو یاد امتحان گواهینامه م انداخت.😅

افرین عریزم موفق باشی موفقیت هات روز افزون

سوال های مرتبط

مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
بعد از زدن سرم و امپول فشار دردام کم کم شروع شدن اول هر ۱۰ دقیقه یکبار بعدش هر ۵ دقیقه بعدش هر ۳ دقیقه دیگه دردام پشت سر هم بود یه ماما بود که همش از خدا میخام هرجایی که هست تنش سلامت باشه و عاقبت بخیر باشه🥰آخه خیلیییییی تو زایمانم کمکم میکرد و دلگرمی بهم میداد
با ماما ورزش های قبل از زایمان رو انجام دادم و با دوش آب گرم کمرمو ماساژ میداد و کیسه آب گرم روی شکم و کمرم میذاشت خلاصه خیلییییی کمکم میکرد
از ساعت ۱۰ صبح دردام شروع شد و تا ساعت یه ربع ب ۵ عصر که زایمان کردم
تو این تایم خیلیییی درد کشیدم طوری که همش فکر میکردم نفسم ب زور بالا میاد و قراره از درد بمیرم😑😑ولی خب من آدم درد بودم ینی اینکه واقعا طاقت دردم خیلییی زیاده اما واقعا تو اون درد زایمان فقط تنها چیزی که برام خیلی سخت بود کمر دردم بود آخه فقط حس میکردم که کمرم داره از وسط نصف میشه
تو همون دردایی که میکشیدم و یه کوچولو داد میزدم ب گفته شوهرم
شوهرم و بابام پشت در زایمان گریه میکردن و همون موقع مامانم ب شوهرم زنگ میزنه که حالمو بپرسه که وقتی بابام جواب میده صدای منم خب بالا بود مامانم صدامو میشنوه و میگه این صدای سوگند منه و بابام با بغض میگه آره سوگند باید زایمان کنه که مامانم ب سرعت برق و باد خودشو میرسونه
بالاخره تو این تایم دردای زایمان رو کشیدم تا رحمم ۱۰ سانت باز شد و ماما گفت سریع ب دکتر زنگ بزنید و بگید که نزدیکه بچه ب دنیا بیاد همون موقع ماما بهم گفت واااااای دارم اون کله پرموشو میبینم🥰😍دیگه تا چنددقیقه دیگه اون پسر نازتو بغل میکنی همین که گفت خیلی خوشحال شدم از اینکه چند دقیقه دیگه رادوینم تو بغلمه😭🥲🥰
دکترم یه ربع نشد که خودشو رسوند و منو ب اتاق زایمان بردن و آماده زایمان شدم