اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇

تصویر
۷ پاسخ

مبارکه
منم با اینکه زایمان اولم بود و مشکل خاصیم نداشتم خیلی زیاد درد داشتم کاملا دو روز تو بیمارستان یک فلج بودم با درد زیاد

بسلامتی عزیزم خداروشکر... عارضه سزارین چسبندگی.. خداروشکر باهم عمل کرده.. انشالله بهتر بشی منم دعاکن گلم بسلامتی فارغ بشم و زودرس نشم

خودت علایم داشتی واسه چسبندگی مثانه؟

ساعت ۲ نصف شب گفتن مایعات بخور بعد یواش یواش راه برو ولی با اینکه این سومین زایمان سزارین بود واقعا درد زیادی داشتم با کمک خواهرم که همراهم بود وچند پرستا ر تونستم پاشم ولی نمیتونستم زیاد سر پا باشم
واقعا دردم زیاد بود فقط با مسکن وشیاف آروم میشد یه مقدار وقرار بود دوروز تو بیمارستان بمونم ولی بعد از یک روز که سوند رو در آوردن بهتر شدم ولی تو خونه هم اذیت داشتم خیلی زیاد خدا رو شکر به خیر گذشت ومن ودخترم سالم و سلامت اومدیم خونه مون با اینکه چند روز گذشته ولی دل درد های شدیدی دارم دکترم گفت به خاطر چسبندگی هستش واصلا نبتید به مثانه فشار بیاری هر وقت ادرار داشتی بری دستشویی واصلا نگه نداری
اینم داستان زایمان من 🌹🌹

قدمش پرخیر و برکت باشه

قدمش مبارک
چند کیلو بود؟؟؟

قدمش پر خیر باشه مبارکه

سوال های مرتبط

مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان بنیامین مامان بنیامین ۱ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان علیرضا مامان علیرضا ۸ ماهگی
منم اومدم از تجربه زایمانم بگم🤭
دوشنبه هفته ی چهلم کامل میشد دکترم با وجود فشار خون بالا اصرار داشت به طبیعی ولی من اصلا درد و انقباض نداشتم گفت ناشتا بیا شاید سزارین بشی..منم ناشتا رفتم بیمارستان و تا کارام انجام شه ساعت ۹ بستری شدم ساعت ۱۰ سرم زدن و امپول فشار...معاینه هم شدم کامل بسته بودم‌و بدون درد...تا ساعت ۱۲ یه سانت باز شدم دکتر گفت ابمیوه و خرما بخور که قوت داشته باشی...دو ساعت بعد دوباره اومد معاینه کرد گفت همون یک سانتی تا فردا طول میکشه زایمان کنی و راه برو اینجا...پاشدم راه رفتم و اومدم دراز کشیدم‌ان اس تی رو دوباره وصل کردن ده دقیقه گذشت پرستار اومد نوار رو نگاه کرد رنگش پرید بدو رفت دکترو صدا کرد و دوتایی رفتن بیرون از اتاق ...منم خیلی ریلکس داشتم نگاه میکردم😂🤦‍♀️پرستار با دوتا ماما اومدن یکی سوند وصل میکرد اون یکی سرم رو کشید یکی سرم جدید زد منو نشوندن رو ویلچر و گفتن باید سریع بریم اتاق عمل قلب بچه اومده زیر ۱۰۰ تا ....با این حال من خیلی ریلکس و اروم بودم رفتیم‌اتاق عمل و بی حسی زدن و شروع کردن ساعت ۳:۴۵ ظهر علیرضای من بدنیا اومد قدش ۵۰ سانت و وزنش ۳۱۸۰🤗
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۱ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان آنا مهر مامان آنا مهر روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین من

من تاریخ سزارینم 4 اذر بود شنبه صبح که از خواب بیدار شدم دل درد داشتم که نمیدونستم تا چه حد طبیعی هست مقاومت میکردم تا اینکه ساعت 11 شب شدید تر شدتصمیم گرفتم برم زایشگاه تا همسرم براش یه کار فوری پیش اومده بود تا بیاد طول کشید اخر سر ساعت 2 شب رفتم زایشگاه که معاینه کردن نوار قلب ودستگاه تست درد بهم وصل کردن بهم گفتن سریع باید بری اتاق عمل من رو بردن اتاق عمل ودخترم به دنیا آمد وساعت 6صبح من روبردن بخش چون بی حسی بودم قانونا نیاید دردی رو حس میکردم چون ساعت 4 برام بی حسی رو زده بودن خیلی خیلی درد داشتم به همراهم گفتن برو شیاف بگیر بیار وقتی اومد شیاف بزاره گفت غرق خون هستی که پرستار و دکتر رو خبر کردن سریع منو بردن اتاق مادران پر خطر یه سری دارو دادن فایده نداشت که باز از اونجا منو با تخت بردن زایشگاه اونجا تا ساعت 11 برام یه سری دستگاه دیگه وصل کردن دوتا دستم سرم دوتا پام هم همزمان سرم وصل شده بود طی دو مرحله نزدیگ با 8 تا قرص زیر زبانی برام گزاشتن ومن همچنان خونریزی درد داشتم بالا سرم هم کلی دکتر وپرستار وماما هر چند دقیقه یکبار شکمم رو فشار میدادن خیلی درد می‌گرفت در حد مرگ خیلی خیلی تجربه بدی بود که تمام شد روز اول واقعا گیج بودم روزهای بعد بهتر شدم ولی دچار کم خونی شدید شدم
که بهم دارو دادن اگه تا شنبه بالانره باید برم بهم خون وصل کنن
واینکه خودم زنان بستری شدم دخترم زردی گرفت اطفال اجازه هم نمیدادن که هر دو یه جا باشیم زردی دخترم اومد پایین خودم هم مرخص شدم تا اومد بگم خدایا شکرت بازم زردیش رفت روی 11 که دستگاه کرایه کردم الان هم داخل دستگاه هست اگه راه تجربه در زمینه زردی نوزاد دارید بهم بگید
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۸ ماهگی