۵ پاسخ

آخ ازون لحظه ای که هزار بار میگه مامان
هی میاد دنبالت پاهاتو میگیره هی میبری میذاریش وسط اسباب بازیاش دوباره میاد از پشت جفت پاهاتو میگیره
یه دیقه میشینی مثل کوآلا میچسبه بهت
هی ذوق میکنی و از ذوق میمیری😍

اره منم یه وقتایی با غرغراشم اذیتاشم حتی عشق میکنن

من تو جمع انقد استرس دارم بچه داری از یادم میره
بسکه قضاوتاشون در مورد بچم ازارم میده

خداروشکر بخاطر این محبتی ک شامل حال ما شده

عهد من ذوق میکنم همه میگن ببین چه به مامانش فقط می‌خنده یا بغل کسی نمیره سریع سرشو می‌زاره رو شونم ❤️❤️🥰😍😍😍ولی خدایی اصلا خوب نیست بچم یکه شناس شده فقط یه چند نفری رو خوب باهاش ارتباط میگیره کسیو ببینتش گریه و بغض می‌کنه دلم میخواد بچم روابط عمومی رو از حالا یاد بگیره واسه همین گفتم یه شب درمیون بریم پارکی جایی یه چندتا بچه ببینه دلش باز بشه به حرف بیاد تاثیرشم امشب دیدم خدایی راه افتاده بود به حرف زدن هی می‌گفت ادده گاگا اده گی گی گی کلا ادا از زبونشو درمی‌آورد 😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان امیر علی🧒 مامان امیر علی🧒 ۱۶ ماهگی
قلب مامان تو شدی مثه خون تو رگهام اصلا نمی‌دونم قبل تو چطور زندگی میکردم اصلا نمیدونم قبل تو معنی خوشحالی چی بود معنی عشق چی بود
الان خوشحال ترینم که تورو ۹ ماه توی شکمم ۱۰ ماه هم توی بغلم دارمت
پسرم روح من کسی که فقط منم به بخاطر خودم میخواد کسی که میدونم توی همه موقعیت های زندگیش برمیگرده منو نگاه میکنه ببین من هستم کنارش کسی که از نگاهش میخونم میگه مامان من عاشقتم ولی عشقمو با سر گذاشتن روی شونه هات نشون میدم آخ الهی فدای بوی مایع اکتیوت بشم مامان آخ قربون شیر ببلاک و شیشه شیر های بی بی لندت آخ فدای پوشک مای بیبیت آخ قربون آب قلم کمد لباس هاتو اتاق تو خودتو هرچی که مربوط به تو برم عمرم میدونم شاید عجیب باشه اما من عاشق بهم ریختگی خونه ای که تو هر روز میبریش توی هوا هم هستم بخدا که من تعجب میکنم خیلیا ناراحت میشن بچه هاشون خرابکاری میکنن پس چرا توی خرابکاری میکنی من حرص نمیخورم
خلاصه بگم ۱۰ ماه شده که من شدم یه مامان شدم یه زنی که عاشقانه برای تو هرکاری میکنه حتی وقتی داره گریه میکنه از دست روزگار ولی به روی تو لبخند میزنه حتی وقتی که از کمر درد داره میمیره اما با هر بار پی پی کزدنت با حوصله تورو میشوره شایدم حس کنه خیلی کثیفی و حمومت بده با همه ی ناز کردنات مدام غذای جدید درست کنه و تو توی ذوقش بزنی و نخوری
دیگه چی بگم از روزگار عاشقانه م باتو عمر و جونم ده ماه ی مامان
مامان پناه مامان پناه ۱۵ ماهگی
دوستان همسر من خیلی عصبیه همش دنبال شره واسه دعوا امشب رفتیم با خانوادم شام بیرون موقع برگشت دخترم گریه کرد رفت تو ماشین بابام اینا کلا ۳دقیقه اونجا بود بعد اومد تو ماشین خودمون شروع کرد هرچی بلد بود به منو خانوادم فحشای خیلی خیلی زشت به من داد که حالا که رفته تو اون ماشین باید تو ماشین خانواده منم بره اصلا خانوادش با ما نبودنا دخترم بیدار بود انقدر داد زد فحشای زشت داد که بچم از ترس چسبیده بود به من یهو خوابید دخترم فقط زیر سینه میخوابه ولی امشب از ترسش منو محکم چسبیده بود چند بار با سرعت زیاد زد یهو رو ترمز پیاده شد از ماشین که بیاد منو بزنه میگفت باید بذاری تو ماشین مامان بابای منم بره شروع کرد مرده هامو فحش دادن بابامو مامانمو نفرین کردن بعد میخندید به خدا دخترم از ترس غش کرده چیکار منم دارم میمیرم فقط با مردن یادم میره این اتفاقو میخوام کریه کنم بغض داره خفم میکنه اما نمیتونم هیچکاری بکنم دخترمم شیر خودمو میخوره چجوری بهش شیر بدم اخه یاد معصومیتش میوفتم که اونجوری از ترس منو چسبیده بود دلم می‌خواد بمیرم