مامانا احساس میکنم افسردگی گرفتم یجوریی ام
پناه اذیت میکنه مدام میاد اشپزخونه میچسبه ب پاهام بلندمیشه گریه میکنه میترسم هی بیوفته هرچی میزارم جلوش بازم میاد اشپزخونه دنبالم
میزارمش پیش مامان یامادرشوهرم احساس بدی بهم دست میده حس میکنم مادرناکافی ام براش
میارمش پیش خودم یکم باریش میدم میرم ک به کارام برسم بهونه میگیره کارام میمونه ازطرفی هم میبینم ب هیچ کاریم نمیرسم عصابم خوردمیشه دلم میخاد خونه مثل قبل خیلی مرتب باشه اما نیست و نمیشه چون وقت نمیکنم برسم حالم بده
اصلا یجوری ام احساس پوچ بودن دارم
چیکارکنم؟؟😞

خب کار همیشه هستش تا اخر عمر قراره بشور و بساب کنی ,تا دو سه سال تمیز کاری نکن ، همون غذا پخان و ظرف شستن کافیه بیشتر از بودت با بچه کیف کن ، بعضی وقتا هم از بقیه کمک بگیر و احساس ناکافی نداشته باش اینو بدون بچه به مادر با روحیه نیاز داره تا مادر خسته

اخ ک حرفای دلمو زدی

هممون اینجوری هستیم خونم ترکیده خودم ترکیدم اصلا به هیچ کاری نمیرسم فقط وقت میکنم یکم غذا برای خودمون و پسرم بزارم
حالا دو سه ماه دگه هم میرم سرکار نمیدونم با این وضع چجوری میخواد بشه

دقیقامنم همینطورم خیلی خستم دخترم اصلاتنهانمیشینه بازی کنه فقط بایدراه ببرمش بعضی وقتابسکه عصبانی میشم خودمومیزنم اینم یادگرفته خودشومیزنه😂همه کارام مونده

ای خاهر حالو روزه منم دقیقا همینه .اضطراب جدایی دارن .منم کارام بمونه اعصابم‌خورد میشه ولی تا شب همه کارامو میکنم و میخابم