۱۲ پاسخ

انرژی منفی وارد زندگیت نکن همه این باعث میشه انرژی منفی داشته باشی

عزیزم قرارنیس مشکل همه مشکل شماهم باشه الهی خدابه دل اون مادرصبربده ولی اگرقرارباشه هرمشکلی واسه یکی پیش بیاد بترسیم که دنیامون جهنمه ب خداتوکل کن ارامش بخاه انشالا خدابه دل اون مادرصبربده وازخداواسه خودت بخاه که محکم باشی تو یه مادری قوی باش باهرچیزی نباید بشکنی و بترسی

عزیزم بایدروی خودت کارکنی

این ک دلیل نشد
تویکی شنیدی
ولی درکشورمون یاکشورهای دیگه همیشه مرگ برای همه هست چی کوچیک چی بزرگ
درسته داغ ودوری ازعزیزانمون خیلی سخت
ولی امرطبیعی

شورشو درآوردن بخدا .منم دیدم .طرف خودش اومده با اون حالش تاپیک گذاشته نمیدونم چجوری ب گوشی نگاه میکنن .
بعد ایشون چندین نفر تاپیک رو تکرار کردن

واع این کارا چیه رستا کوچولو مشکلش چیز دیگه بوده انرژی منفی رو از خودت دور کن خدا نگهدار عزیزانمون باشه بلا از همه بچه هادور باشه انشاالله

منم مثل خودتم عزیزم

منم همینم دقیقا بخاطر همین مریضم

عزیزم حتما تراپی انجام بده برو پیش روانشناس اتفاقا تو آدم خیلی مهربون و خوبی هستی که انقدر احساسات داری تراپی کمکت می‌کنه قوی بشی بهت راه و روش کنترل احساسات منفی رو نشون میده اینجوری پیش بره خودتو نابود می‌کنی تو بخاطر دخترت باید تبدیل بشی به یه زن خیلی خیلی قوی چون باید یه دختر قوی پرورش بدی ترسهات ناخودآگاه باعث میشه بچه ات هم ضعیف بار بیاد توی جامعه ی که الان ما داریم دلت میاد نفس یه دختر ترسو و مضطربی بشه؟؟؟؟قطعا جوابت نه پس حتما چند جلسه مشاوره برو مطمئنم خوب میشی

رستاکوچولو کیه

مگه چیشده

ووای مامان نفس باور میکنی همش نگاه بچم میکنم گریه میکنم از صب تا الان دیونه شدم شونصد بار تایپک های مامان رستا رو خوندم

اون حتما یه حکمتی بود

سوال های مرتبط

مامان رمان نویس مامان رمان نویس ۳ سالگی
&محکومم به عشقت&پارت 75یک چیر الکی همه چیز رو بهم زدم وقتی که حتا دختر عمم جلوی چشمام گریه کرد و من پسش زدم چون من دلم گرفتار قلب یارم بود
هیچجوره نمیدونستم از دستش بدم هیچجوره وقتی شنیدم براش خاستگار امده دیوونه شدم بهم ریختم بابام رو مجبور کردم بیایم خاستگاریش ولی اون بهم بی اهتنایی میکرد انگار دلش. با من نبود وقتی که فهمیدم کی دیگه رو میخواسته داشتم میمردم برام خیلی سخت بود ولی هرجوری بود باید مال خودم میشد برای همین سفت سخت پافشاری کردم رفتم ساختگاریش پدرمادرش راضی بودن الا دختره براش، بهترین عروسی رو گرفتم شب عروسی وقتی دیذم مثل بند بید میلرزه و گریه میکنه دلم براش رفت نمیتونستم تحمل کنم اشک چشماشو بیبنم ولی غرورم رو هم داشتم نیتونستم فوری بهش بگم عاشقشم ترس سنگینی داشتم که منو پس بزنه برای همین اصلا اعتراف نکردم شب عروسی رفتم پامو با تیغ زدم تا بیشتر عذاب نکشه نمیدونستم چیکار کنم که دیگه نه ازم بترسه نه گریه کنه هرفکری که به زهنم میرسد کردم تا صبح دم اتاقش نشسته بودم وقتی صدای گریه هاش رو میشنیدم میشکستم نمیتونستم تحمل کنم درو شکستم امدم تو با دیدنش که رگشو زده بود دنیا روی سرم خراب شد هل کرده بودم فوری بردمش بیمارستان خیلی عصبی بودم معلوم بود به خاطر چی این کارو کرده اون روز که تو بیمارستان بیهوش بود با خودم دوتا چهار تا کردم من نمتونستم ازش دست بکشم یا بزارم بره کنار اونی که میخواد بمونه برام سخت بود عذاب کشیدنش تحمل اشک داخل چشمش رو نداشتم نمیتونستم چی بگم که اروم بگیره وقتی بهوش امد انگار دنیا رو بهم دادن وقتی بردمش خونه کلی فکر کردم واقعیتو بهش بگم یا نه نمیتونستم انگار جرعت عشقمو به زبون بیارم نداشتم برای همین اون حرفای مسخره رو بهش زدم تا کمی اروم بگیره
مامان رمان نویس مامان رمان نویس ۳ سالگی
&محکومم به عشقت&پارت 68از درد به خودم میپچیدم از شدت گریه نفس کم اورده بودم هی با هرکلمه از حرفاش و کاراش که یادم میومد اتیش میگرفتم چرا باهام اینجوری کردددد چرااااااا... با گریه ازجام بلند شدم دیگه حتا دلم نمیخواست زنده باشم لباس هامو تنم کردم بدنم درد میکرد فوری رفتم دستشویی نگاهی به اینه انداختم به صورت خونیم و سرخم چشمای پف کردم خودمو دیگه نمیشناختم چقدر من ساده برای این عوضی اشک ها ریختم چقدر من ساده خودمو زجر دادم به خاطر این عوضی پدرمو از دست دادم خداااااا گلومو محکم گرفتم فشردم هتب دلمو گرفته بود دلم میخواست بمیرم بمیرم بمیرممممممممم.... با صدای باز شدن در با ترس چشمامو باز کردم تنم لرزید دوباره فکر کردم محمده ولی نه سایه رضا افتاد کمی ارامش گرفتم اروم سرمو زیر پتو قایم کردم تا چیزی نفهمه صدای گریم رو توی گلوم خفه کردم تا هق هقم بلند نشه بی صدا نفس میکشیدم زیر پتو دل میزدم حس کردم کسی امد کنارم دراز کشید قلبم تند تند میتپید خدا خدا میکردم پتو رو ازم روم کنار نزنه توی دلم کلی صلوات فرستادم چند دقیقه رد شد و صدای نفس های منظمی کنارم بلند شد اونجا بود که نفسم رو ازاد کردم اروم برگشتم با دیدنش که خواب بود کمی اروم گرفتم پشتمو کردم بهش دوباره به یاد امشب و اتفاق ها اشکام چکید خدایا چیکار میتونستم بکنم داشتم دیوونه میشدم وای اگه فیلمم رو جایی پخش کنه خدایا منو زنده نمیزارن