و امان از فکرای ما زنا
منم شوهرم اینجوری بود،دیگه خودش فهمید دارم قاطی میکنم و مشکل اعصاب پیدا میکتم،حتی رفتم دکتر اعصاب و روان و بهم دارو داد،بچمو نمیتونستم تحمل کنم،تو خواب بلند میشدم حرف میزدم و کاری انجام میدادم در صورتی که خواب بودم،شوهرم فهمید اینجوری پیش بره زندگیش نابود میشه،الان خیلی بهتر شده
واقعا چرا بعداز زایمان و بدنیا اومدن بچه رابطه ها اینطوری میشه؟؟؟
خیلی باید دانا و فهمیده باشیم تا رابطه هامون با همسر به دعوا و لج و لجبازی نکشه.
زندگی کردن مراقبت میخواد.
منم با همسرم همینطوری ام...فکر میکنم درکم نمیکنه محل نمیده حواسش نیست....درست هم نمیتونم حرفامو بهش بزنم بلد نیستم که با نیش حرف نزنم
فعلا سکوت کردم.
شدیم همخونه
خوب توام باهاش برو بیرون باهم نگاه کنین
حوصله داریا ولش کن بابا میگیره کبگیره ب درک
خودتوبزن ب اون راه اصلا محل نده بهش قبل اینکبیاد ناهار و شامتوبخور سرتوبا بچت گرم کن وقتیماومد گفت غذا بیار بگو غذا رو گازه بردار بخور فلج نیستی که
بعدشم بچت کالسکه نداره بزارش تو کالسکه از اون تورای مخصوص کالسکه هم بگیر پشه بچه رو نخوره خودتم برو
مطمئنی رفته هیئت؟ شاید رفته پیش مامانش پرش کردن😋. شایدم دغدغه فکری داره عزیزم باهاش صحبت کن
باهاش حرف بزن عزیزم. من اینجور بود شوهرم. باهاش حرف زدم. گف. منم دوست دارم. برام بزاری. چون من واقعا با س بچه کم آوردم. ب سختی میرسم ب کارام
تو تنها نیستی خواهر
یعنی هرکی بره هیئت باید اینجور باشه
خب توام باش حرف نزن
هی عزیزم از دست این مردا باید چیکار کنیم
شاید فکرش درگیره
توام خودتو بگیر براش
بیخیال بی محلی کن تمام
خو حواست بهش باشه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.