سلام دوستان شبتون بخیر
اومدم بهتون بگم که دخترم من پریروز۶ماهه شد ومن بردم طبق معمول براش واکسنشو زدیم و اومدیم خونه که یهویی ظهر تب شد۳۹ درجه کرد و استفراغ زیاد و کف دست و پاهاش هم یه کم کبود شد که من مردم و زنده شدم هرچی زنگ زدم بهداشت جواب ندادن زنگ زدم همسرم که بیادببریمش دکتر تنها بودم با دوتابچه هام تو خونه؛برخلاف میلم که دورو بریام بهم گفته بودن که نبر واکسن بزن براش ولی من بردم چون گفتم شاید خدایی نکرده بعدا مشکلی پیش بیادبراش و ای کاش که برده بودمش چقدر خودمو سرزنش کردم؛واکسنای قبلیش اصلا مشکلی پیش نیومد حتی برای دختربزگمم همه را زدیم و مشکلی پیش نیومد خلاصه بچه بیحال و تب بالا و شیر نخوردن هم بهش اضافه شد فقط شیرخشک میخوره و من هرچی درست میکردم اصلا دیگه شیشه رانمیگرفت و من مجبورا باقطرهچکون دهنش میریختم تاشب بیییییحال بود زیاد و چیزی نمیخورد تب داشت دوباره نصف شب هرکارکردم شیرنخورداصلا چشماشودرست بازنمیکردباز باقطره چکون یه کوچولو بهش دادم که مثل ظهرشد بالا اورد و دست وپاش کبودشد من رسما مردم و زنده شدم بخدا؛به غلط کردن افتادم بچه سالم را بردم چیکارش کردم؟تصمیم گرفتم که بقیه را براش نزنم اصلا چون معلوم نیست چی میشه و من مسئول این بچه ام خدا و ائمه را انقدر صدازدم که دوباره دخترمو بهم بخشیدن توروخدا بیشتر تحقیق کنید و بزنیدمنم از همه جابیخبربودم

۹ پاسخ

بعضی از بچه ها به واکسن حساسیت دارن.و بدنشون واکنش شدید نشون میده.

یعنی چی واکسنا باید زده بشن بعدش مراقبت میخواد

نه بابا چه ربطی داره این همه بچه واکسن میزنن. همه ما میزنیم اصلا کوتاهی نکن. یا ویروس تو بدنش بوده واکسن زدی یا تب داشته بهش استامینوفن ندادی.

عزیزم تب بعد واکسن طبیعیه شما باید با استامینوفن کنترلش می‌کردید هر چهارساعت باید استا بخوره که تب نکنه

اون بالا آوردنش به خاطر استامینوفن بوده دختر منم حساسیت داشت بالا میورد اون که دست پاش هم سیاه شده از بی آبی بدنش بوده دور از جون سرخک بگیره و رو تما اعضا بدنش اثر بگذاره بهتره یا برای یه واکسن تب کنه

خیلیا میگن واکسنای جدید اینجوری شدن منم استرس دارم دخترمنم واکسنه شش ماهگیش ۲ روز تب کرد تب ۳۹ خیلی بد بود اصن شوک بودم این چرا اینجوری شده

دفعه اولم که نبود یه بچه بزرگ کردم اینم دوتا قبلی را بهش زدم مشکلی پیش نیومد بالاخره به این یکی واکنش نشون داد اخه بچم سالم بود

شاید ویروس داشته
بلاخره دکتر بردیش یا نه ؟‌

باید ببریدش اورژانس ..ممکنه بچه تشنج کرده باشه ...مکه میشه تو خونه چطور نگه داشتید بچه رو خیلی خطرناکه

سوال های مرتبط

مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
سلام دیشب حمله عصبی بهم دست داد آمبولانس زنگ زد شوهرم
بیایید براتون تعریف کنم
چند شب پیش داشتیم می رفتیم مهمونی یه خانمی به شوهرم زنگ زد بعد مدام می گفت فردا زنگ می زنم فردا زنگ می زنم شوهرم بهش می گفت بله بفرمایید هی می گفت فردا زنگ می زنم
بعد من به شوهرم گفتم کی بود گفت نمی دونم بهش گفتم شماره اش را بده زنگ بزنم ببینم کیه داد من هر چی زنگ می زدم وقتی می دید من زنم جواب نمی داد
منم براش نوشتم شمارت را می دم به پلیس زنگ نزن کثافت
تا دوباره فردای اون شبم با شوهرم بودیم ساعت ۸ شب زنگ زد شوهرم جواب داد روی آیفون فقط می گفت سلام خوبی بعد شوهرم گفت با کی کار داری قطع کرد
دو شب گذشت زنگ نزد تا دیشب ساعت ۱۲ زنگ زد شوهرم جواب داد و گفت اشتباه می گیرید شوهرم بهش می گفت این شماره را من خریدم مال کس دیگه ای هست
بعد خوابیدیم ساعت یک و نیم زنگ زد شوهرم گذاشت رو آیفون زنه گفت سلام شوهرم بهش گفت چرا ساعت یک و نیم شب زنگ می زنی مزاحم نشو بعد زنه هی می گفت سلام جواب سلامم را بده
بعد که قطع کرد من رفتم دستشویی داشتم فکر می کردم به شوهرم بگم فحشش بده شمارش را بلاک کن که یک دفعه تمام بدنم یخ زد و دست و پام چوب شد و افتادم چشمام دیگه جایی نمی دید
شوهرم زنگ زد به اورژانس اومد گفت فشار عصبی بعد یه مدت خوب می شی
آخه مغزم هزار راه رفت که چرا زنگ می زنه و اگه صبح زنگ بزنه شوهرم را گول برنه چی و فلان
مامان 💙دوتا فسقلی💙 مامان 💙دوتا فسقلی💙 ۴ سالگی
سر شب عرفان باباباش رفته بودن مغازه قرار بود من با ماشین برم دنبال عرفان خلاصه ساعت ۷ ونیم تقریبا بود راه افتادم سمت مغازمون پشت چراغ قرمز یه پژو اومد کنارم آقا این افتاد دنبالم من گاز دادم ازش دور بشم فک کرد میخوام باهاش کل بندازم شروع کرد به گاز دادن و دنبال کردن بدبختی آروم میرفتم آروم می اومد تا بهش برسم و...تا رسیدم به چراغ قرمز، سبز که شد اون اول راه افتاد مستقیم رفت من پیچیدم سمت چپ گمم کرد اومدم رسیدم دم مغازه شوهرم زنگ زد که کجایی گفتم رسیدم گفت سریع بیا خونه من اومدم خونه آقا منم مث جت راه افتادم سمت خونه که باز پشت چراغ قرمز همون ماشینه افتاد کنارم خیلی خیلی اتفاقی آقا من رفتم اون اومد من رفتم اون اومد من رفتم فلاکتی بود تو شهر ۱۲۰ تا میرفتم که گمم کنه نزدیک خونه پیچیدم تو یه کوچه که گمم کرد نمی دونید چنان طپش قلب گرفته بودم گوشام چناااان دااااغ شده بود فکر میکردم الانه که ازش خون بزنه بیرون میلرزیدم مث بید خدا لعنتش کنه یجوری جلوم میپیچید که انگار میخواست عمدا باهام تصادف کنه که من وایستم ولی من خیلی هواسم جمع بود حتی بهش گیر نکنم که بدبختم شم خدا لعنتش کنه رسیدم خونه لرز افتاده بود تو تنم
مامان 😍 eşgim مامان 😍 eşgim ۴ سالگی
سلام خانما ه موضوعی می‌خوام براتون تعریف کنم ببینید حق با کیه اگه واقعاً حق با من نیست دوباره برم و دلجویی کنم اوایل مهر یعنی حدوداً ۳ مهر اینا من و پسرم رفتیم مدرسه جدید چون پسرم نمی‌موند منم می‌نشستم پشت کلاس داخل کلاسشون یه پسری بود که خیلی خیلی شلوغ و بی‌تربیت بود عنی یه چیزی میگم و شما یه چیزی می‌شنوی بیچاره معلم از دستش به ستوه اومده بود بعد چون پسر من تازه رفته بود من به معلم می‌گفتم اینو با یکی دوست بکن که جذب کلاس بشه معلم پیش هر کسی که می‌برد پسر من بشینه اون پسره می‌رفت تو گوش اونی که پیش پسرم نشسته می‌گفت اگه با هاکان دوست بشی دیگه من با تو دوست نمی‌شم و کم کم دیگه اجازه نداد هیچکس با پسر من دوست بشه و پسر منم گریه می‌کرد که این اجازه نمیده من با کسی دوست بشم من رفتم با مهربانی بهش گفتم این کارا رو نکن بزار با هم دوست باشیم براش خوراکی بردم و گفتم ببین اینو هاکان برای تو آورده تا با هم دوست بشین پسره اونقدر بی‌تربیت بود که برگشت به من گفت من احتیاجی به خوراکی شما ندارم کلاً الکی با پسر من لج افتاده بود زم من به آرامی خوراکی رو براش باز کردم و گفتم حالا اینو بخور حالت جا بیاد بعد پسر من که می‌خواست نقاشی بکنه می‌رفت تمام مداد رنگی‌هاشو دونه دونه پرتاب می‌کرد علم از هر طرف کلاس مداد رنگی‌ها رو جمع می‌کرد و می‌آورد ادامه توکامنت