آشنایی منو شوهرم تقریبا فامیل دوریم یه روز منو همراه خانواده توی پیک نیک میبینه یه دل نه صد دل عاشقم میشه دیگه با خانواده تشریف میارن
شوهرم کارگردوست بابام بودیه روزبابامومیبینه میگه اجازه میدی بیام خاستگاریه دخترت بااینکه اصلامنوندیده بودولی تعریفموازدوست بابام شنیده بود
چون صاحبکارش همش به شوهرم میگفت فلانی دخترش مثل جیرانه ترکامیفهمن یعنی چی😁
تو تلگرام تو یه گروه دوست شدیم همدیگر رو دیدم چند ۶ ماه دوست بودیم بعدش عقد
واشنایی شوهرم و من 👈من مادرم عمل قلب باید میشد اوردنش از گرگان ب تهران بعد اینجا بامادرشوهرم ک اونم عمل قلب کرده بودن اشنا شدن بعد یماه زنگ زدن گفتن میایم شمال خونتون ماهم تند تند شام گداشتیم اومدن برادرشوهر کوچیکم ابجیمو دید پسندید و شوهرم منوووو این شد ک دوتاخواهر بادوتا برادر ازدواج کردیم
دوست ،دوس پسر ،دوستم بود مارو باهم اشنا کردن ما سر دوماه ازدواج کردیم اونا بعد ۶ سال دوستی جدا شدن
منم الان تازه هوس باقلوا کردم شوهرم رفته بخره بیاد بچه ها هم خوابن منتظرم بیاد بخورم شماهم طبیعیه منم اگ نباشه شوهرم میترسم حوصلم سر میره البته بااینکه تو ساختمون همه فامیلیم هر طبقه چند نفر هستن ولی باز استرس
منم الان تازه هوس باقلوا کردم شوهرم رفته بخره بیاد بچه ها هم خوابن منتظرم بیاد بخورم شماهم طبیعیه منم اگ نباشه شوهرم میترسم حوصلم سر میره البته بااینکه تو ساختمون همه فامیلیم هر طبقه چند نفر هستن ولی باز استرس
بگیر بخاب 🫡
خونه ساکت بچه خوابش میبره ،من همیشه تنهام هفته ای یک شب ساعت ۱۲شوهرم میاد صبح میره خیلی مزخرف بی انگیزه اومدم خونه مامانم بجه اینجا شاد بازی میکنه غصه میخورم چجور ببرم تو خونه کوچیک تاریک تنها ،با شوهرم دوست بودیم
داداش دامادمون بود🤣ینی با خواهرم جاری شدیم..حس خاصی بهش نداشتم رفیقش اومد خواستگاری من و شوهرم بهش رو دست زد و اومد منو گرفت 😂نمیدونم متوجه شدی یا ن🤪
من تو بیمارستان باهاش آشنا شدم پدرش هم تخت پدرم بود اونجا عاشق من شد چند بار با خودم حرف زد فکر کردم میخواد مزاحمت ایجاد کنه ریدم بهش ب پرستارا گفتم بابام از این اتاق ببرید اتاق دیگ تو نگو نیتش خیر بوده بعد ک دید من اینجوری کردی مستقیم رفت پیش بابا م حرف زد و خانوادش هم آورد پیش بابام تو بیمارستان دور تخت بابام گرفته بودن عین روح پرستاره اومد گفت چخبره همین جا عاقد هم بیارین دیگ ،😂😂😂😂دیگ قسمتمون هم شد
من شوهرم شیفت شبه در هفته سه شب تنهام عادت کردم دیگه اوایل ازدواجم شبا اصلا خوابم نمیبررد🥲
مادرشوهرم منو تو ارایشگاه دید خوشش اومد اومدن خواستگاری کاااملا سنتی😁
این از نبود باباش خوابیده ،😂😂
شوهر منم دو روز شیفته چهار روز خونس پسرم تو نبودش پدرمو درمیاره همش گریه همش بهانه منم همش اعصابم بهم میریزه دلم براش میسوزه میشینم گریه میکنم خیلی سختمه دو روز نبود شوهرم 😢
خواهرشوهرم عروس همسایمونه،عید اومدن خونمون بعد خواهر شوهرم از من خوشش اومد ب شوهرم گفت بریم برات خواستگاری،شوهرمم اصلا قصد ازدواج نداشت و گفت من میام باهاتون ولی ازدواج نمیکنم،ولی همون بار اول اومدن هردومون عاشق هم شدیم و خیلی زود ازدواج کردیم،وجالب اینجاس شوهرم تو خواستگاری ب ابجیش گفت ک شمارمو بهش بدم ولی من ندادم😂و اینکه خیلیم اصرار داشت زودتر عقد کنیم
از خواستگاری تا عقد ی هفته بیشتر طول نکید،۱۹ماه نامزد بودیم و هرشب برای خواب میومد خونمون😂
حالا خودمون اینجوری اشنا شدیم ک قبلش شوهرم با دوستم رل بود منم ب شدت بدم میومد ازش اینا دوسه هفتهدوست بودن باهم کنار نیومدن کات کردن جالب اینجاس ک تو تولد دوستم شوهرمم بوده ولی یادم نیس😑بعدیکی دوسال بعد تو اینستا پیامداد یکم چت کردیم شناختمش... ازونورم بایکی دیگه از دوستام رفته بودن تور شمال یه اکیپ شده بودن قرار گذاشته بودن برن چیتگر این دوست منم اصرار کرد برم خلاصه ما رفتیم و اقا رودیدم و بشدتم بدم میومد ازش ولی اون هی سر ب سرم میذاشت همینجوری با اکیپ جورشدیم یه تور رفتیم شمال دیگه نمیدونم کم کم چیشد ازش خوشم اومد باهم دوست معمولی شدیم رفتیم تور کویر کلا پایه ثابت بیرون رفتنامون شد یهو بعد یه سال دیدم دل بستم بهش😑تو تولدش بهم حلقه داد تو تولدم باهم رل. زدیم وبعد یه عالمه مخالفت و جداشدن و برگشتن حالادخترمون نه ماهشه🥲🥲
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.