۸ پاسخ

تازه ب این فکر میکنم ایاماهاحق بیمارشدن هم داریم من ازصبح بدن دردو گلودرد دارم کلی کارانجام دادم تهش ب شوهرم میگم بدن درد دارم میگه کمتر مواذ میزدی خیلی دلم گرفته واقعا زن بودن مادربودن سخته وقتی تو مجردی خوشی و تفریح بودحالا نیست همش میگن نه یچه نه بچه هییی خداااا ولی بازم شکرش ک این فرشته هارو داریم

کامنت ها رو میخونم میبنم که چقدر ما مامانا ۲ سال اول زندی مون چقدر شبیه هم هست منم مثل شما ها اول به بچه شیر میدم تر و تمیزش میکنم بعد به کارام میرسم در حین کار به قول شما دوباره شیر و بعد میخوابونمش و دوباره کار . ویا به قول مامان محسن همسرم که عصر کار باشه بره سرکار پشت سرش لباس و وسائل ورزشی و کتاباشو جمع میکنم ... من هنوز در کف اینم که قدیما چطوری به کارتشون میرسیدن مخصوصا اونایی که تو روستا بودن ویا تو خانواده های پرجمعیت عروس بودن باید کلی کار میکردن ؟

من بیشتروقتا محسن تاظهرنمیخوابه وقتایی باباش خونس مجبوزم تند تند اشپزی کنم وقتایی ک سرکاره برااون ازشب غذامیزارم درحد بتونم وقتی بیداره براش شعربخونم ک لباسابشورم سعی میکنم همیشه خونم مرتب بزارم ک نخوام هی جمع کنم ولی پشت سرشوهرم باید لباس کف اتاق جمع کنم

اول کارابچه بعدمیذارمش توروروئک کاراخونه موانجام میدم وصبحونه میخورم تاکارام تموم مبشه خوابش میادمنم میشینم شیرش میدم زیرسینه میخابه ازدوباره منم باهاش میخابم😎

اول بچه بعد صبحونه کع توان داشته باشم به کارای خونه برسم

لباساشو عوض میکنم شیرش میدم میذارمش داخل کالسکه تا جایی که گریه نکنه تند تند یکم‌جم و جور میکنم دوباره خوابش میگیره باید بخوابونمش🥴

کارای بچه دیگه‌ مگه میذاره اصلا کار دیگ انجام بدیم🤭

اول کارای بچه رو میکنم بعدش ب خونه میرسم اگ بچم ساکت باشه

سوال های مرتبط