میدونم واقعا خیلی سخته یه چیزی تصور کنی ولی بری یه اتفاق دیگه ای بیفته اما واقعا همه چی از دست ما خارجه
ما هم چند شب پیش سالگرد عقدمون بود با کلی حال خوب و خوشحالی رفتیم بیرون دخترم رو هم بردیم پارک همه چی خوب بود تا موقع اومدن چنان گریه و ادا که اشکمو در آورد گفتم کاش نرفته بودم
منم یبار رفتم ماست بازی میکردن همه بچه ها دست میزدند تو ماست میخوردند رنگی میکردند کلی حال کرده بودند پسرم نشست فقط نگاه کرد همه مامانا بهم میگفتند چرا پسر تو اینجوری منم با کلی خجالت برگشتم دیگه هم نرفتم😞
عزیزم تو سنش همه چیز طبیعیه عاشق آب بازی هست بچه های ما هم گاهی اوقات لجبازی میکنن آدم عصبی میشه ولی چی میشه کرد بچست باید این دوره هم بگذره
عزیزم بچه است سخت نگیر هر بچه ایی یه مدلی دلیلی برای شرمندگی نبوده
عزیزم جمله اخرت چقد ناراحت کننده بود
خیلی زشت بود حرفت
اگ نمیتونس حرف بزنه وراه بره
اونوقت طعم مادرشدن میفهمیدی؟؟؟
بچس دیگ
دخترمنم ب شدت اجتماعی هست باچنان ذوقی رفتیم خانه بازی کلاس اونم راه دور
ومن تودلم مطمئن بودم ازهمه بهترهمکاری میکنه
ولی گریه وبغض واصلا دوس نداشت
اون لحظه خیلی ناراحت شدم
ولی بعدش گفتم توبردیش ک رشد کنه وحالش خوب بشه پس سخت نگیر اینجارو دوس نداشته
ازاولش باید میگفتی اجازه نمیدن بریم تواب
اینجوری هردفه بری میخاد فقط بره تواب
ای جانم شاید اکر اب نمیدید میومد مینشست پیشت
هریچه ای ی نقطه ضعف داره
مثلا دختر منم اکر تاب یاسرسره میدید میرفت
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.