پارت پنجم
برگشتم‌خونه عاشق کباب کوبیده با گوجه ی کبابی شده بودم
همش خسته بودم چمدون چند روز همون جور وسط اتاق بود
همش میگفتم‌خستگی سفرِ
اواخر دی ماه بود دختر خالم زنگ زد پاشو بیا خونمون
یکم حال و‌هوات عوض شه
داشتم‌میرفتم‌بی بی چک گرفتم رفتم
کل اون تایمی که اونجا بودم بی حوصله و خسته بودم
اصن ی حالاتی داشتم که برای خودمم عجیب بود
اصلا شک‌نکردم که حامله ام گفتم دیگه از سونو بالاتر ک نیست
برگشتم خونه گفتم بزار بی بی رو بزنم ببینم چی میشه
بی بی چک درجا مثبت شد باورم نمیشد
اون یکی رو زدم اونم درجا مثبت شد
همزمان انواع احساسات هجوم آوردن سمتم
ترس استرس پشیمونی خوشحالی
به شوهرم‌گفتم فک‌کنم حامله ام
اما باید ازمایش بدم مطمئن بشم
فردا رفتم آزمایشگاه و آزمایشی که مثبت شد
رفتم پیش دکتر باورم‌نمیشد همون ماه اون با تنبلی شدید
کلا با دوسه بار رابطه با کارهای سنگینی که من کرده بودم
دکتر برام سونو انجام داد گفت احتمالا دوقلو باشه
گفت یکیش خیلی کوچیکه
گفتم‌حتما اشتباهه
گفت برو سونو قلب مشخص میشه

۱ پاسخ

سلام عزیزم
یعنی تو همون مدت هم دارو مصرف میکردی؟

سوال های مرتبط

مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۵ ماهگی
دخترکِ من هم یکساله شد😘
میگم‌ یه وقت زشت نباشه من خاطره زایمانمو نگم؟
راستش من خیلی غریبانه رفتم برا زایمان🌱

۲۱ آذر ۱۴۰۲ بود ❣
صبح ساعت ۸ رفتم سونو چکاپ؛ ساعت ۱۱ برگشتم سرکار؛ ساعت ۳رفتم تو نوبت دکترم.... ساعت ۵ حدودا نوبتم شد. 🕔
دکتر سونو رو دید گفت خوبه همه چی برو ی هفته دیگه بیا‌‌... 💃
دم در یهو گفت صبر کن برگرد👀
بیا بخواب رو تخت چک کنمت.... ۳۵ هفته و ۶ روزم بود
زمان چک کردن یه خانم باردار نبود 😞
ولی به دل دکتر افتاد و چک کرد ...

هیچ وقت اون لحظه از جلو چشمام رد نمیشه چشماش گرد شد گفت ۲سانت بازی چطور متوجه نشدی 😁
گفتم یه دردایی داشتم این روزا نمیدونستم درد زایمانه.... 🥺
ضربان قلب دخترمو گرفت پایین بود یه ساعتی اونجا بودم و دلم قرص بود میگه مشکلی نیست برو خونه و مراقبت کن😍
اماااااااااااااا
گفت مستقیم برو بیمارستان و nst بگیر و ....
گفتم نرم خونه یه سر؟ گفت نه اصلا😳

و وای از حالِ من❤️
زنِ بارداری که از زایمان طبیعی وحشت داشت😩
ساکِ بیمارستانی دخترشو نبسته بود🥺
صبح همون روز تخت و کمد دخترم رسیده بود و من حتی ندیده بودم🥺
دلش میخواست ورزش های بارداری و این روزا شروع کنه.... 🥴
#ادامه.کپشن