۱۵ پاسخ

عزیزم این روزهامیگذره من هفته پیش پسرم عمل لوزه داشت باهیچکس جزمن نمیموند.ازطرفیم دخترم شیرخودمونیخوردمثل تونگران بودم‌استرس داشتم حالم بدبودولی باتموم سختی گذشت دقیقاهفته پیش چهارشنبه الانم‌چهارشنبه اس...امشب بابچه هام پارک بودم انگارن انگارهفته میش توبرزخوبورم....نگران نباش پسرت پیش ابجیت یاباباش یامامانت نیست؟

خیلی سخته پس من بدو تولد۱۰روز بستری بود🥺🥺

عزیزم‌آروم‌ باش ، بچه همینه دیگه، چشم بهم بذاری میگذره و همش میشه خاطره، به روزای خوب کنار بچه قشنگت فکر کن

ولی مگه هردوساعت نباید شیربدی چرانزاشتن کنارش باشی

هوف خیلی بده منم پسرمو بستری کرده بودم ایشالله زودی خوب شه

عزیزم ایشالله ک زود نی نی خو بشه بیاد پیشت
زردیش چند بود؟؟
برای پسرمن ۱۳بود گفتن بستری کن نکردم دستگاه اوردم خونه با عرق کاستی هم میشورمش خودمم خاکشیر و چیزای سرد فقط میخورم خیلی کمتر شده

چی شده؟

ولی تموم میشه و اون روزی که میگن مرخصی انگار دنیا رو به آدم میدن

آخ آخ این روز هارو گذروندم واقعا سخته

انشالله صحیح سالم با دل شاد بری خونه با نی نی

چه روزای سختیه قوی باش میگذره
من با پسر دوم ۴۰روز و با نازنین زهرا هم ۹روز تو بیمارستان بودم سر هر دو هم سزارین شدم الان که یادم میوفته اشکم می‌ریزه ولی گذشت اون روزا فقط به این فکر کن که الان بچه به جز شما هیچ پناهی نداره

سلام عزیزم چی شده؟؟؟؟ پیامتو خوندم نگران شدم

انشالله خیلی زود میاد عزیزم

زردی داره ؟؟؟

عزیزم چیشده

سوال های مرتبط

مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
خدایا ! دردم رو به کی بگم ؟! چرا اینطوری شد ...چی برنامه ریزی کرده بودم و چی پیش اومد !
پسرم ضربان قلبش شدید و یهویی بالا میره ،اکو داده نوار قلب آزمایش....هولتر ...ولی هنوز نمیدونم مشکلش چیه !
چند روزه بیمارستانیم شب و روز ندارم نمیدونم چطور ساعتها میگذره همش گریه و نگرانی و ابهام....😭
پرستارا و دکترها جواب درستی بهم نمیدن ...اصلا نمیگن مشکل بچه چیه ! تحمل این ابهام برام سخت ک نفسگیره ...

ی دلم میگه : من ک تمام آزمایشات و نوار قلب و سونو توی دوران بارداری ام سالم بوده، با همسرم فامیل نیستم پس مشکل جدی نداره ...

ی دلم میگه نکنه راستی راستی قلبش ایراد داره و باید عمل بشه 😭😭😭😭😭

پسرم پیش پدرشه تنها توی خونه ! باهام حرف نمیزنه ! توو خودشه . از وقتی برادرش ب دنیا اومده نظم و روتین اون طفلی بهم ریخته . دو روزه استفراغ میکنه و امروز پدرش میخواد ببره دکتر . پرخاشگر شده ...از دیروز ساعت ۳ بعدازظهر تا امروز صبح هیچی نخورده و همسرم دنبال کارهای بیمارستان بود و صبح بردش دکتر
قلبم الان کنده میشه 😔

دلم میخواد : تق ی صدایی بیاد چشمامو باز کنم ببینم این روزها و این بلا ها ک داره سرم میاد کابوسی بیش نبوده ...

ببینم توی خونه ام و بچه‌ هام کنارم خوابیدن ....بلند شم تخت رو مرتب کنم و چایی دم بذارم برای صبحانه ...
دوباره از پنجره ی اتاق خواب منظره ی قشنگ روبرو رو نگاه کنم و بوی درخت و نم باغچه حیاط مون ب مشامم بخوره..


دلم برای دلخوشی های کوچیکی که نمیدیدم شون تنگ شده !
دلم برای همسرم تنگ شده برای اون وقتی ک از سر کار برمی‌گشت و پسرم با خنده و شوق درو براش باز می‌کرد....

دلم برای خنده ،برای آرامش،برای خونه تنگ شده ..........😭