۶ پاسخ

هفته ۳۷بودم بعد صبح که پاشدم یه دردای ریزی داشتم خب چون توی اون هفته ها این دردا میاد و میره فکر کردم که چیزی الان می‌ره
بعد یه همسرم گفتم که دلم چیپس سرکه ای میخواد اونم بنده خدا نرفت سرکار گفت امروز یطوریت میشه تو بعد پاشدم به کارام برسم دیدم نه دردام انگار قطع نمیشه
به شوهرم گفتم بریم بیمارستان یه چک بشم چیزی نباشه اینجا ساعت شده بود ۱۲ظهر
هیچی دیگه رفتیم بیمارستان گفت خانم ۴سانت باز شدی زود لباسات و عوض کن و اینا که باید بری زایمان
منم مثل این خل و چلا گفتم چی من باید برم ترشیام و درست کنم😆😅

منم انتخاب دومم هم زایمان طبیعی اولی طبیعی بودم راضی بودم واقعاروزپنجمش سوارموتورشدم اصلااونقدی ک ترسناکش‌میکنن نیست دردکه داره دروغ چرا ی سوزن زدنم دردداره خب چ برسه زایمان ولی همینک پروسه زایمان دست خودته خیلی شیرینه انگارتوی دنیااومدن بچت دخیلی لحظه ب لحظش بعدش دیگ دردی نداره اون بخیهاهم زودی خوب میشن فقط مراقب باش عفونت نکنه ان شاءااله بشه دومی هم طبیعی میارم

منم ساعت ۶ عصر فهمیدم نشتی کیسه آب دارم هفته ۳۷ دیگه بدون اینکه منتظرش باشیم رفتم بیمارستان معاینه شدم ساعت ۸ شب بستریم کردن گفتن ۳ سانت بازی. اوایل با درد پریودی شروع میشه بهم گفتن اپیدرال میخوای؟ گفتم نمی‌دونم میتونم دردش تحمل کنم یا نه گفت ۶ سانت که شدی ازت میپرسم اونوقت اگه خواستی اپیدورال میزنم برات گفتم. ماما همراه گرفتم ماساژم داد و رو توپ ورزش کردم و گپ می‌زدیم جوری که حواسم رو پرت کنه معاینه بعدی که شدم ۸ سانت بودم دیگه از اپیدورال هم گذشته بود و سریع دکتر گفتن اومد ساعت ۱۱ شب هم زایمان کردم. همه ماما ها میگفتن کارت خوب بود و عالی بودی و ... اینم بگم که هم بدنم ضعیف و لاغر هستم هم ورزش نمی‌کردم استراحت نسبی بودم ولی بعد از زایمان لرز شدید کردم بعضیا حین زایمان یا بعدش لرز میکنن

من خودم از خستگی رفتم بیمارستان ک معاینه بشم بدون درد ۴/۵ باز بود دهانه رحمم
بستری شدم
اپیدورال گرفتم و سرم فشار بهم وصل بود
مامای همراه هم گرفته بودم ورزش میکردم و ماساژ میداد
خیلی کمک بود
بعدم دوبار معاینه شدم
درد اصلیم از ساعت ۷‌شروع شد که دو دوز مورفین هم گرفتم
از ساعت ۸ صبح بدون درد بستری شدم تا ۸ زایمان کردم
ولی سر جمع یک ساعت دردداشتم اونم کمتر از درد پریودی
سر ۱۰ دقیقه هم رایمان کردم
خیلی خیلی راحت تر از اونی ک تعریف میکنن

گفت برو بابا کجا میری گفتم حدااقل برم به شوهرم بگم
بعد گفت مسیولیت باخودت گفتم باش رفتم پیش شوهرم گفت خب بریم خونه
گفتم نه باید برم زایمان
اینم بود خاطره من از زایمان

والا من شب قبلش رفتم بازار بعد کلی بادمجون و آلبالو خریدم که فرداش یه عالمه ترشی بندازم

سوال های مرتبط