۱۲ پاسخ

خداروشکر عزیزم خدا هیچ کسیو با بچش امتحان نکنه انشالله اینا هم میگذره خیلی خوشحالم که مرخص شدین😍🧿🤲🏻

خداروشکر ک گذشته خدا کسیو با بچش امتحان نکنه خوشحالم ک مرخص شدین جفتتون ❤️

خدا رو شکر که الان نی نی پیشته و دلت شاده عزیزم💕💕💕

شکرخدا که خوبین هردوتاتون ،من روز سوم که برده بودمش چکاپ همچین چیزی سرم اومد اون یه شبی که پسرم بستری بود بدترین شبی بود ک تو عمرم داشتم میتونم بگم اندازه ده سال پیرشدم تو اون شب از غصه و گریه و اینکه من تنها بودم اونشب واقعا سخته الان که داشتم متنای تورومیخوندم یاد خودم افتادم اشکام ریخت بازم شکرخدا که سالم و سلامت پیشمونن

خداروشکر که الان حالتون بهتره

خداروشکر که الان کنار گل دختر هستی .💖💖💖💖💖

خداروشکر الان هر دو سالم و سلامت خونه هستین

قدمش پر خیر و برکت مامان خانم

سلام گلم کدوم بیمارستان عمل کردین ؟

خداروشکر دلت شاده الان

چقد سخت گذشته بهت ولی خداروشکر بچت پیشته عزیزم
انشالا همه مادرا باردار بسلامتی بچه هاشون بدنیا بیارن🌿🌿

خداروشکر عزیزم.الهی همیشه زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه😘❤️

سوال های مرتبط

مامان نورا خانم مامان نورا خانم روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین تو بیمارستان آریا اهواز
پارت ۴
و منو بردن توی بخش و توی اتاقم
بعدم هم اومدن برام سرم وصل کردن و به خانوادم خبر دادن ک بیان پیشم. اول مادرم اومد به عنوان همراه ولی همسرم نیومد و نبودش و من بیشتر نگران شدم ک فهمیدم رفته دنبال کارای بچه و وقتی اومد گفت جای نگرانی نیست و بچه حالش خوبه و برای اطمینان بردنش NICU تا چک بشه. من اینجا بود که دردام داشت شروع میشد ولی خب با پمپ درد کنترل میکردم و شیاف هم برام زدن. از ۹ صبح که عمل من بود تا ۷ شب چیزی نخوردم و از جام تکون نخوردم. شنیده بودم که نباید سرمو تکون بدم و منم همین کارو کردم و سرمو هم حتی تکون نمیدادم و خیلی حرف نمیزدم
دیگه شب شد و من شروع کردم با نسکافه و مایعات بعد هم سوپ خوردم. سخت ترین قسمت بلند شدن بعد عمل بود که یه پرستار و مادرم کمکم کردن. سخته اما باید قوی بود و میگذره. من حتی سعی میکردم لبخند بزنم و خودمو خوب نشون بدم با اینکه بچمو ندیده بودم و خیلی حالم بد بود. فردا صبح شد و دکترم اومد چک کرد بخیمو و حالمو و مرخص شدم. با خوشحالی رفتم NICU که بچمو ببینم و فکر میکردم مرخصش میکنن اما گفتن باید ۳ روز بمونه چون ازش ازمایش گرفته بودن و باید جوابش میومد. خیلی برام دردناک بود و میتونم بگم چن ساعت سخت و گذروندم. باید میرفتم از بیمارستان اما بچم باید میموند. چون خونم هم ماهشهر بود که خب ۱۲۰ کیلومتر با اهواز فاصله داشت. حالمم بد بود که بخوام برم هتلی جایی و باید میرفتیم خونه. و بعد از چند ساعت حال بد و گریه بالاخره بچمو سپردم به خدا و پا روی دلم گذاشتم و بخاطر سلامت خودش گذاشتمش بیمارستان و رفتم...
مامان نفس💓 مامان نفس💓 ۲ ماهگی
سلامت مامانا من اومدم از روزی که سزارین کردم 6/8 اولش کلی استرس داشتم ترس تمام وجودمو گرفته بود وقتی صدام کردن برای سزارین پام به اتاق عمل رسید چون ندیده بودم کلن سر شدم میخواستم بخورم زمین منو گرفتن در حدی که فشارم در جا.رفت بالا اما چاره ای نداشتم باید بچه. رو دنیا میاوردم خلاصه که دکتر اومد یکم آرامم کرد و آمپول بی حسی زدن در جا درازم کردن سرتخت و دیگه چیزی متوجه نشدم و سریع دکترا دست به کار شدن و دختر نازمو نشون دادن دیگه آرام شدم بخاطرع فشار بالا دو ساعت منو تو ریکاوری نگه داشتن بعد از دوساعت بردن تو اتاقم و ی ربع بعد دختر عزیزمو آوردن خیلی روزا خوبی بود. هر چند سزارین بعدش سخته اما خوب چون چیزی متوجه نمیشی خیلی خوب. فقط موقعه ای که بهت میگن پاشو راه برو یکم سخته البته برای من که وزنم حسابی رفته بود بالا خیلی سخت بود بلند شدن خلاصه فرداش منو مرخص کردن و بهترین لحظه بود بعد از اون همه سختی که تو دوران بارداری داشتم و اون همه استرس خدا روشکر تمام شد من و دخترم به خونه رفتیم. الآنم که 26 روز زایمان کردم اما دخترم شبها خیلی خوب نمی‌خوابه انگاری بغلی شده ی وقتا از بیخوابی سردرد شدید میگیرم که روزها یکی دوساعت می‌خوابه دخترم منم کنارش می‌خوابم. خدا رو هزار مرتبه شکر که روزها به سلامتی گذشت انشالا به حق فاطمه زهرا هر کس آرزو بچه داره خدا بهش بده چون واقعا خیلی لذت بخش خیلی بچه اینقدر عزیز که آدم احساس تنهایی نمیکنه خدا رو هزاران بار شکر 🤲🏻🤲🏻🌺🌺