۱۱ پاسخ

تحمل کردن هردوتا سخته باهم

عزیزم من این دوره رو گذروندم، واقعا حالم بد بود و بچمو مثل دیوانه ها دعوا میکردم. سر هرچیز کوچیکی داد میزدم و عصبی میشدم. وقتی می‌خوابید یا آروم بود عذاب وجدان می‌گرفتم و گریه میکردم.
با دارو و دکتر دوره ی درمان گذروندم. چون چیز دیگه ای جواب نمی‌داد. اگر همسرم بی محبتی داشت، تو اون بازه متوجه نبودم که شاید کمی من هم مقصر باشم. آدم انگار دنیا براش خاکستریه...
یه جمله شاید هر شب تو ذهنم تکرار میشد
+ما بچه هامون و دعوا میکنم، داد می‌زنیم سرشون و شاید کتک بزنیم، چون می‌دونیم با همه بدخلقی ها و ظلم ما سازگاری میکنن و باز هم برمی‌گردن سمت خودمون چون پناهی جز ما ندارن.+
اگر فکر میکنی دیگه چیزی جواب نمیده از یه متخصص کمک بگیر. این روزا بهترین روز های ارتباط شما و بچته. نذار برای هردوتاتون حسرت بشه. بعدا بزرگ میشه نوجوون میشه ازت دور میشه و حسرت اغوشش رو میخوری . اون هم خاطره ی خوبی نداره.

با این فکر درونیم ک بچه گناهی در برابر بی مسئولیتی و بی مهری پدرش نداره و نباید چوب کم کاری اونو بخوره....برعکس تحملم رو دربرابر بچه م زیاد میکنم و سرمو باهاش گرم میکنم و ب باباش بی محلی میکردم فقط

عزیزم تو ک اینقد از کارای شوهرت درعذابی بچه دوم رو چرا باردارشدی؟؟؟🥺

منم هیچ وقت نتونستم کنترل کنم بعضی وقتا دلم میسوزه برا بچه هام مخصوصا بچه اولیم ک از پدرش محبت ندیده با اینکه وابسته ب پدرش اما رفتاره پدرش خیلی باهاش خوب نیست انگار ناپدریش
منم ک همیشه از بی محبیتی و درست حرف نزدنش ب عذابم
اما واقعا نمیدونم چیکار کنم دلم برا بچه هام برا خودم ک جوونیم رفت با حسرت اینکه خودش یبار بغلم کنه بگه عزیزم یا حتی ایناهم نگه حداقل درست حرف بزنه باهام حسرتی شده برام

نمیتونم کنترل کنم متاسفانه
بچها خیلی گناه دارن
البته که ما مادرا هم خیلی گناه داریم

همیشه تجربش کردم تو کل ۴سالی که مادرشدم داد نزدم اما یک هفتس دارم همش ناخوداگاه داد میزنم سر بچه چهار سالم مثل امروز که بچه یک سالم بغلم بود رفتیم پارک دوتا پسر نوجوون داشتن با چک و لگدو وحشیانه دعوا میکردن دقیقا پیش قصر بادی به دخترم گفتم نرو نرو اونجا دفوا میکنن بدوبدو رفت کفش هاشم دراورد وسط دعوا من با بچه بغل رفتم وسط دعوا که بقیه هم اومدن شلوغ شده و از هرسمت یکی هل ت میده کفش دخترمو میپوشونم که از اونجا دورشون کنم واقعا دلم میخواست بچمو بزنم دیگه هرچیزی که اینم بچس یا تقصیر اون نیست تقصیر منه و هیچکدوم از حرفای روانشناسانه روم جواب نمیداد فقط پوشوندم دستشو گرفتم فشار دادمو بادعوا اوردمش بیرون ولی بعدش مثل سگ پشیمون شدم ولی واقعاادم تو یه موقعیتایی نمیتونه

منم دقیقا عین شمام فقط دوتا بچه شیطون دارم
حس میکنم ی مادر داغون و خستم

واای مثل من‌ که شوهرم خیلی طرفداره خانوادش هر وقت خانوادش ازمن انتقادی میکنن میگه اونا راست میگن مخصوصا که مادرش بگه چند روز پیش هم سر یه موضوعی برگشت بهم گفت راست میگن خانوادم تو قلبت سیاهه خدا میدونه چقدر دلم شکست واقعا اینجور نیست همیشه همه جوره احترامشون داشتم خدا نکنه یه بار جواب بدی بهشون برمیخوره منم از وقتی دختر دومم به دنیا اومده بعضی وقتا رفتارم خیلی بدمیشه با دختر اولم خدا میدونه چقدر بعدش پشیمون میشم خودم میدونم همش به خاطر کم مهری همسرم اعصابم ضعیف شده

اتفاقا تواینموقه ها من مهربون تر از همیشه میشم واس بچه هام چون بچه شاهد دعوا و سردی بین پدرمادرش هست و اگ سردی باشه شوهرم با بچه ها سرد میشه منم باخودم میگم بچه چ گناهی داره ک بداخلاقی منو تحمل کنه

شوهرت بی مهر بی توجه بدون رابطه زناشویی و عاطفی،هستین

سوال های مرتبط