۱۰ پاسخ

به نظرم خودتون رو کنترل کنید بهتر باشه بهش چیزی نگید بکن نکن نگید تو چرخه لجبازی با بچه نیوفتید که بازنده شمایید

قرار نیست بزرگ شد کنترلش کنی
قراره تحملش کنی چون با تو فرق داره

من قبلاً مثل شما بودم تاجایی که ازدستش گریه میکردم

وای دختر من اینطوره امشب انقدر اذیتم کرد مجبورشدم زدمش تا ساکت شد

اینکه امر و نهی نکنینش خیلی مهمه تا جایی که ضرری به خودش نزده بهش کاری نداشته باشین.کارای بدشو که برا جلب توجه نادیده بگیرین.کارای خوبشو هر چند کوچیک تشویق کنین.وقتی یه چی میگین لج میکنه به جای اینکه بهش بگین اینکارو بکن بهش حق انتخاب بدین.مشاور میگفت ادم لجباز فقط با حق انتخاب بهش دادن میتونی کنترل کنی.چون انتخاب خودشو انجام میده.
مثلا نگین بیا غذا بخور بگین تو کدوم بشقاب دوس داری بریزم.یا موقع بیرون رفتن دوتا لباس بهش بدین بگین کدومو دوس داری بپوشی.

دورهای آموزشی گهواره رو به نظرم شرکت کن لجبازی بخش مهمیه اگه از پسش بر نمیای حتما پیام مشاور رو بگیر .

من ک دیوونم کرده

هیچوقت اجازه ندادم بچم بهم کوچکترین بی احترامی کنه...
بچه باید حد خودشو بدونه
که وقتی بزرگ شد دیگه راه برگشتی نیست....

دقیقا پسر منم همینه یعنی تااون سردنیام برم میاد پشتم حقشو میگیره

من که روانی شدم
فقط هم با من بدبخت لج میکنه.به خوبی با مهربونی یه چیزی میگم اما محاله گوش بده.حتما خلاف حرفم رو انجام میده حتی اگه به ضررش باشه.دیوانه شدم میترسم درست نشه این بچه

سوال های مرتبط

مامان هانا جان مامان هانا جان ۵ سالگی
خانوما سلام، طبق تاپیک قبلیم که با مادرشوهر پدرشوهرم بحثم شد، دخترمم اونجا بود، دید و شنید، اومدیم بالا بغلم کرد گفت دلم برات سوخت که فلانی ( مادرشوهرم و فلانی) اینجوری باهات حرف زدن دعوات کردن.
حالا بعد از گذشت چند روز، شوهرم با دخترم دیشب میره پیش پدرشوهرم، ولی دخترم محل نمیزاره، به بابابزرگش میگه من دیگه با شما کاری ندارم دوستتون ندارم،
خداروشکر من قبل رفتن به دخترم جلو شوهرم گفتم باهاشون مهربون باش، تو به کار ما بزرگترا کاری نداشته باش، اونا همیشه مادربزرگ پدربزرگتن، دوستت دارن و ازین حرفا

حالا امروز صبح به دخترم گفتم کار بدی کردی ، برو از دل بابابزرگت در بیار، کیک ببر براش و فلان
اما اصلا محل دخترم نزاشته نه بوسش کرده، نه تعارفش کرد بیا تو،
انقدر دلم برا بچم سوخت، کوچیکه، عقلش نمیرسه، اونروز دیده با مادرش چه برخوردی کردن، تو دلش مونده،
من فکر کردم یادش رفته نگو تو ذهنش مونده،
کم آوردم دیگه.
به جای اینکه عذرخواهی کنن که بی احترامی کردن، جلوی بچه با مادرش دعوا کردن، حالا طلبکار شدن
مامان ایلیا مامان ایلیا ۴ سالگی
#درد و دل


از وقتی که مامان بزرگم رفته یه جوریم یه چیز سنگین روی سینمه نمیدونم از نارحتی هسش یا وسواس فکری گرفتم . یه دوسه روزی میشه که اومدیم بندر توی فکر مامانم هستم چیکار میکنه کمتر خود خوری کنه اینا سمتاییی ما رسم دارن تا چهلم هی میرن سر میزنن اینا . نمی دونم چمه امروز خواستم کمی از خونه بزنم بیرون یه هوایی هم بخورم که کمتر فکر و خیال کنم . از شانس بدم همون موقع خروج از خونه میخواستم در رو قفل کنم کلید روی در از داخل شکست 😖 از اونجایی که پیش بینی نکرده بودم قابلمه غذا هم روی گاز بود کمی با در ور رفتم گفتم شاید باز شد اینا ولی نه در اخر زنگ همسرم زدم گفتم بیا خودت باهاش ور برو ببینم میتونی باز کنی .
واییی قیافه اشو فقط 🫠🫠 میگه حالا واجب بود بیایی بیرون که اینطوری شه .
میگم وا خوب در که از قبل با من هماهنگ نکرده بود اتفاقه دیگه میوفته .
در اخر هم خودم ور رفتم باهاش کلید شکسته رو در آوردم 😖😖 اونم با ناخن گیر .
به این نتیجه رسیدم از این به بعد با جزیئات کامل از خونه بیام بیرون . دیگه روی همسر هم حساب باز نکنم .والا.
میگم اینکه یه کلید یدک خونه همسایه یا جای دیگه از ساختمان جاساز کنم کار اشتباهیی؟ 😢😢زیاد کلید میشکونم یا فراموش میکنم .
با همسایه ها هم زیاد انچنان رابطه ای ندارم همون در حد سلام و علیک .