خانوما سلام، طبق تاپیک قبلیم که با مادرشوهر پدرشوهرم بحثم شد، دخترمم اونجا بود، دید و شنید، اومدیم بالا بغلم کرد گفت دلم برات سوخت که فلانی ( مادرشوهرم و فلانی) اینجوری باهات حرف زدن دعوات کردن.
حالا بعد از گذشت چند روز، شوهرم با دخترم دیشب میره پیش پدرشوهرم، ولی دخترم محل نمیزاره، به بابابزرگش میگه من دیگه با شما کاری ندارم دوستتون ندارم،
خداروشکر من قبل رفتن به دخترم جلو شوهرم گفتم باهاشون مهربون باش، تو به کار ما بزرگترا کاری نداشته باش، اونا همیشه مادربزرگ پدربزرگتن، دوستت دارن و ازین حرفا

حالا امروز صبح به دخترم گفتم کار بدی کردی ، برو از دل بابابزرگت در بیار، کیک ببر براش و فلان
اما اصلا محل دخترم نزاشته نه بوسش کرده، نه تعارفش کرد بیا تو،
انقدر دلم برا بچم سوخت، کوچیکه، عقلش نمیرسه، اونروز دیده با مادرش چه برخوردی کردن، تو دلش مونده،
من فکر کردم یادش رفته نگو تو ذهنش مونده،
کم آوردم دیگه.
به جای اینکه عذرخواهی کنن که بی احترامی کردن، جلوی بچه با مادرش دعوا کردن، حالا طلبکار شدن

۱۲ پاسخ

نباید بچه رو می‌فرستادید عذر خواهی کنه

اشتباه کردی،بچت یاد میگیره تو سری خور بشه

آره پسرمنم اینجوریه.باعمش بحثم شد و جلو بچه بهم همه چی گفت پسرم چندروز بعدش بهش گفته بود عمه مامانم نمیاد خونتون تو باهاش دعوامیکنی

دم بچه ات گرم بچه من متوجه نمیشه وگرنه اینقدر دلم میخواد یکی اینطوری پشتم باشه

چرا توسری خور شدن و یاد بچه دادی باید از خدات باشه پشتت دربیاد

ای جانم الهیییی دخترا عشقن بخدا بزا بزرگتر بشه وقتی خانومی بشه براخودش ببین اون موقع چطور ازت حمایتای بزرگی میکنه نمیزاره کوچکترین اذیت بهت بکنن🥲🥲🥲🥲 خیلی قدرشو بدون....درکل کار پدرشوهرت هم خیلی زشت بوده..بااون سنش

نباید میزاشتی بره عزیزم بچت بیجا بی احترامی نکرده جواب بی احترامی اونارو داده هیچوقت نزار بچت وقتی ک طرف مقصر بوده معذرت خواهی کنه چون اینجوری یاد میگیره هربی احترامی بشنوه و بپذیره

کاش نمیفرستادی

الان که گذشت
تاجایی ک میتونی دیگه نزار بره پایین
هیچ حرفی نه مثبت نه منفی ازشون نگو
مخصوصا جلو شوهرتسکوت کن

نباید میزاشتی بچت بره
این نشانه ی احترام نیست
عذت نفس بچتو خورد کردی

پدر منم رفتار خوبی باهام نداشت همیشه تحقیرم میکرد و نفرین میکرد بچه هام چند بار دیدن ک بخاطر اونا گریه کردم از پدرم متنفرن هر کاری هم کردم ک بچه هام رفتار خوبی با پدرم داشته باشن نگا ب رفتار اون نکنن ولی بی فایده بود چند ماهه کلا رابطم رو با خانوادم قطع کردم ب قول شوهرم میگه وقتی اونا تو رو نمیخوان توام محلشون نزار دخترم تا ی نفر حرف پدرمو میزنه میگه حرف این آدم کثیف رو نزنید همیشه مامانمو اذیت کرده مامانم مریض شده 😢

وای چقدر بی شخصیت آن
آفرین به تو با این تربیت پدرومادرت
خدا جای حق نشسته عزیزم

سوال های مرتبط

مامان زهرا💖 مامان زهرا💖 ۴ سالگی
مامانا بیاین کمک







اون برادر شوهرم بود که باهاش قهر بودیم
الان مشکل قلبی پیدا کرده بیمارستان بستریه
یه جاری هام با هم خوبیم
پیامم داد ک میخوایم بریم ملاقاتش شما هم بیاین و دنیا ارزش نداره یه موقع ی اتفاقی میوفته براش
منم گفتم ابدا من نمیام باهام خیلی بد کردن و هیچ پشیمونی درشون نمیبینم که بخوام کوتاه بیام هر روز پررو تر و حق به جانب
به شوهرمم گفتم جلوت نمیگیرم با اینکه به ضررمه اگر بری منو کوچیک کردی ولی میخوای برو
اونم گفت برو بابا فقط دیشب زنگ زد به باباش ک جواب نداد بعد زنگ زد به داداشش احوالش پرسید
شما جای من بودین میرفتین
گفتم گیرم من اصلا برم اگر شروع کرد دق و دلی مریضیش سر من خالی کنه گفت کی اصلا به تو گفته بیای
چون آدم فوق العاده بیشعور و کینه شتریه
۲۰ سال با باجناقش قهره
با هر کی قهر کنه ۱۰ سال ۲۰
برای کربلا مادرشوهرمم اصلا نیومد اونجا دعوتش کردن هم نیومد
گفت چرا پدر و مادرم شخصا ازم خداحافظی نکردن رفتن در خونش اون نبود.
مامان دو سید کوچولو💖 مامان دو سید کوچولو💖 ۵ سالگی
💥حـــــــــتــــــمـــــا بـــــخـــونــــش👇

سلام مامانی.شاید اگه یه روز نوشتن یاد بگیرم برات بنویسم که چرا اون روزی که خونه ی آقاجونینا بودیم و من داشتم با مهراد بازی میکردم یه دفعه گفتی پاشو لباس بپوش بریم من جیغ کشیدم😩

اولش که جیغ نکشیدم،اولش گفتم نـــه،بعد که تو اصرار کردی جیغ کشیدم

آخه من فقط بلدم ناراحتیامو اینجوری بروز بدم🙁
⚡️بلد نیستم چجوری دربارشون حرف بزنم

اصن بریم خونه که چی بشه،اونجا که کسی بامن بازی نمیکنه ،فقط یه عالمه اسباب بازی به دردنخور هست😏

⚡️بلد نیستم بگم من عاشق اینم که تو لحظه زندگی کنم و مثل تو به این فکر نمی‌کنم که اگه دیر برسیم خونه و شب دیر بخوابیم مهدکودک فردام دیر میشه

⚡️بلد نیستم مثل تو به آینده و همه چیز فکر کنم چون من از اینکه یه دفعه ای همه چی عوض بشه نگران میشم و بدم میاد

همه چی از نظر من یعنی همبازیم،بازیم،خوشحالیم،جایی که هستم

وای گفتم مهد کودک مامانی،وقتی موقع آماده شدن و کفش پوشیدن همش بهم میگی زود باش،دیر شد یه چیزی تو دلم میچرخه،میترسم😥

من بلد نیستم چجوری باهات ارتباط برقرار کنم،میدونم باید به حرفت گوش بدم ولی یه وقتایی یادم میره یه وقتایی نمیدونم کدوم کار درسته،کدوم غلطه وقتی سرم داد میزنی حتی نمیدونم بخاطر کدوم کارم دعوا شدم،آخه من فقط دلم میخواست امتحان کنم،بازی کنم🤦‍♀
مگه بازی کردن کار بدیه؟؟

اصلا دلم نمیخواد بچه ی بدی باشم و ناراحتت کنم
ولی شبا وقتی میرم تو رختخوابم همش به این فکر میکنم که چقدر بچه ی بدیم،چقدر همیشه خرابکارم،کاش من و مثل آجی کوچولوم دوست داشتی🥺


ادامه در کامنت....