#درد و دل


از وقتی که مامان بزرگم رفته یه جوریم یه چیز سنگین روی سینمه نمیدونم از نارحتی هسش یا وسواس فکری گرفتم . یه دوسه روزی میشه که اومدیم بندر توی فکر مامانم هستم چیکار میکنه کمتر خود خوری کنه اینا سمتاییی ما رسم دارن تا چهلم هی میرن سر میزنن اینا . نمی دونم چمه امروز خواستم کمی از خونه بزنم بیرون یه هوایی هم بخورم که کمتر فکر و خیال کنم . از شانس بدم همون موقع خروج از خونه میخواستم در رو قفل کنم کلید روی در از داخل شکست 😖 از اونجایی که پیش بینی نکرده بودم قابلمه غذا هم روی گاز بود کمی با در ور رفتم گفتم شاید باز شد اینا ولی نه در اخر زنگ همسرم زدم گفتم بیا خودت باهاش ور برو ببینم میتونی باز کنی .
واییی قیافه اشو فقط 🫠🫠 میگه حالا واجب بود بیایی بیرون که اینطوری شه .
میگم وا خوب در که از قبل با من هماهنگ نکرده بود اتفاقه دیگه میوفته .
در اخر هم خودم ور رفتم باهاش کلید شکسته رو در آوردم 😖😖 اونم با ناخن گیر .
به این نتیجه رسیدم از این به بعد با جزیئات کامل از خونه بیام بیرون . دیگه روی همسر هم حساب باز نکنم .والا.
میگم اینکه یه کلید یدک خونه همسایه یا جای دیگه از ساختمان جاساز کنم کار اشتباهیی؟ 😢😢زیاد کلید میشکونم یا فراموش میکنم .
با همسایه ها هم زیاد انچنان رابطه ای ندارم همون در حد سلام و علیک .

۸ پاسخ

خدا بیامرزه عزیزم
داغ عزیز خیلی سخته
هیچ وقت کلید خونت رو به کسی نده
میتونی یه جایی بذاری ک کسی هم دسترسی نداشنه باشه

یه کلید زاپاس بزار تو کیفی که بیشتز استفاده میکنی ازش
آفرین که روی همسرت حساب نمیکنی
منم مدتها هس کارام خودم میکنم و مغزم آرومه

خدا رحمتش کنه
منم ی بار داشتم حیاط میشستم با بچها رفتم دم درد بشورم هیچکس نبود یهو باد اومد در بسته شد هرکی رد میشد هی میخاستم بهش بگم هی انگار یکی جلو دهنمو می‌گرفت مجبورا خودم رفتم بالا در ازش پریدم🥴😁💪
میخام‌بگم ک خودتو هیج وقت دست کم نگیر همون اولشم نیازی نبود بهش زنگ بزنی غر بشنوی

عزیزم منم مادربزرگم برحمت خدا رفته خیلی سختمون هست مادر بابام میشد اما مامانم خیلی دوستش داشت خدا رحمت کنه رفتگان خاک

من یه دونه کلید قایم کردم بالای پله ها بین کارتنای وسایلم

اعتمادی نیست راستش بنویس بچسبون رو در کلید فراموش نشه باز بهتره تا بدی ب همسایه ها

اصلا نه به کسی بده نه جا ساز کن یدونه تو کیف خودت اضافه بذار عزیزم خیلی خطرناکه کسی پیدا کنه

خدابیامرزدشون مادر بزرگا خیلییییی خوبن
همسر من ی دسته کلید از خونمون برده گذاشته سر کارش اگه مجبور بودیم ازش استفاده کنیم

سوال های مرتبط

مامان 🌺مهلا جون🌺 مامان 🌺مهلا جون🌺 ۵ سالگی
سلام مامانا... یه سوال و راهنمایی
دخترم وقتی میریم خونه نزدیکانمون به خصوص مامان و بابام و یکی از خاله هام،،،، موقع اومدن باز بهونه میگیره و میگه بازم وایسیم...کلا پامو از خونه میزارم بیرون و خونه اقوام حرف شنوی ازم نداره به خصوص وقتایی که مامانمم تو اون جمع و محیط باشه... در کل وقتی میریم جایی حرف اون کسایی که میدونه خونه اشون بچه دارن و یا باب دلش حرف میزنن و عمل میکنن گوش میکنه دیگه بیشتر و به حرف من و باباش بها نمیده... مثلا دیروز رفتم جایی خرید آنقدر تو مغازه بهونه اسباب بازی گرفت که یه سوتی دادم و مجبور شدم براش بخرم.. ولی اومدیم خونه هم اون اسباب بازی ازش گرفتم و دوساعت بعد بهش دادم بخاطر کارش و هم تا حدی یه‌کم جدی باهاش حرف زدم که دیگه این کارارو نکنه.. گفت باشه... امروز دوباره رفت خونه خالش و موقعی که رفتم دنبالش باز گفت من نمیام و منم به زور آوردمش خونه و دیگه عصبانی شدم که هرجا میره موقع برگشت نباید بهونه بگیره و یکم دعواش کردم... حالا این کارم اشتباه بود؟؟؟
کتک نمیزنم و وفقط دیگه یکم داد زدم که هرچقدر با مهربونی و صحبت کردن باهات حرف زدم فایده نداشته و باید یه مامان عصبانی باشم که حرف گوش کنی....
بخدا من و باباش باهاش بازی می‌کنیم و تا جایی که در توانمون باشه داریم ساپورتش میکنیم... ولی باز قانع نیست انگار یکی باید 24 ساعت باهاش بازی کنه و فقط حرف دخترم گوش کنه...
ممنون میشم راهنمایی کنید🌷🌷🌷
مامان کیان مهر 🌞 مامان کیان مهر 🌞 ۴ سالگی
تا حالا شده یه کار اشتباه یا گناهی بکنید خدا در جا جوابتون رو بده ؟ 😆
من فکر کنم زیاد برام پیش اومده
ولی یه خاطره ای که هیچوقت یادم نمیره از جواب خدا به من اینه که یه روزی من و دوستام توی مسجد دانشگاه ( مذهبی نبودیم ولی نماز می‌خوندیم😄) که اونجا با یه دختره بحثمون شد .. یادم نیست چی گفتم ولی یادمه مسخره ش کردم .. کلا از این کار خیلی متنفرم و هرگز دیگه این کار رو نکردم ولی اون روز مسخره ش کردم و دختره هم هیچی نگفت و رفت ...
دقیقا فرداش خونه داداشم بودم و از اونجا میخواستم برم دانشگاعه... سر کوچمون یه جوب بزرگ بود خیلی بزرگ... وقتی میخواستم سرویس دانشگاه رو سوار شم و خیلی هم عجله داشتم چون فکر میکردم الان سرویس حرکت می‌کنه نمی‌دونم چی شد یهو تصمیم گرفتم از رو جوب بپرم 😆 قدم هم بلنده و طبیعتاً پاهام دراز ولی بازم پام به اونور جوب نرسید و با صورت خوردم کف خیابون جلوی سرویس 😫 تمام صورتم پر از خون ... همه اونایی که تو سرویس بودن اومدن پایین همه مغازه دارا رهگذرا....یکی آب می‌آورد یکی دستمال لیوان آب یادمه پر از خون شد ... تو اون لحظه که خوردم زمین چند لحظه همه جا سیاه شد و یهو قیافه اون دختره اومد جلو چشمم...یعنی تو همون ثانیه فهمیدم از کجا خوردم 🫠🫠 از همون روز به کارما اعتقاد پیدا کردم 😄 حالا الان که نزدیک ۱۸ سال گذشته ولی هیچوقت یادم نمیره اون لحظه رو .. که قیافه دختره عین فیلم از جلو چشمم رد شد .. امیدوارم بخشیده شده باشم 🤷🥴🥴
مامان رکسانا مامان رکسانا ۴ سالگی
سلام خانما خواستم تجربه خودمو به اشتراک بزارم دو سه روز بود پسرم مریض شده بود می‌گفت گلوم درد می‌کنه و سردرد داشت فکر کردم ویروس جدید گرفته همسرم بردش دکتر با آمپول و دارو خوب نشد هیچی تازه تیم کرد شنیده بودم بچه ها غذا می خورند توی گلوشون می مونه و عفونت می‌کنه و باعث مریضی میشه و کسانی هستند که با روش های قدیمی که بلدن اونو رد میکنند به اسم تول گیر یا قاروق گیر منم گشتم یه پیر زنه که انجام میداد پسرمو بردم دست زد به گلوش گفت وای این خیلی مونده تو گلوش چند بار مثل ماساژ گلوشو فشار داد و بالا پایین کرد پسرم میگه انگار یه چیزی از گلوم رد شد شاید باورتون نشه ولی تب پسرم قطع شد و گلوش بهتر شد وقتی هم کوچیکتر بود اینجوری شد برم پیش یه خانم دیگه ای یه فوت کرد دماغ پسرم یه تیکه گردو از گلوش پرت شد بیرون برا دخترمم هم فوت کرد یه تیکه خیار شور پرت شد بیرون واقعا جلو چشم خودم اینکارو کرد خواستم بهتون بگم بعضی چیزا با یه درمان خیلی راحت رو ما قبول نمی کنم در عوض می ریم کلی دارو می‌دیم به بچه هامون که بدنشونم ضعیف میشه
مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۵ سالگی
مامانا یه حرکتایی خیلی ذهن منو درگیر کرده
من یه اخلاق های خاصی دارم،خیلی با آدم ها نمیتونم گرم بگیرم مدرسه که میرفتم در حد همون درس و رفت و آمد دوس بودم یا اینکه عصر ها با دوستام بازی می‌کردم الان هیچکدوم دوست من نیستن در حد همکلاسی یادشون میکنم
دانشگاه هم همینطور فقط همون ترم باهاشون دوس بودم ،تو جزوه نوشتن و امتحان کمک هم میکردیم یا همون دوران دانشگاه باهاشون بیرون رفتم بعدش رفتارمون سرد شد انگاری که الان همو نمیشناسیم بعد اون سرکار رفتم دیگه سخت گیر تر شدم با همکارام سلام علیک و احوالپرسی داشتم اصلا نه حرفی میزدم نه چیزی ازشون می‌پرسیدم اونا میگفتن تو خیلی یخی یا خیلی بد اخلاقی اخلاق نداری و تندی ،اونا همدیگرو میدیدن همو بغل میکردن برای من واقعا خنده دار بود که چرا باید هرروز که همکارمو میبینم بغلش کنم
مادرمو اینجوری هروز بغل نمیکنم الان همکار رو بغل کنم
الان میبینم تقریبا دوست صمیمی و قدیمی ندارم نمیدونم این اخلاقم درست بود یا نه
شما چجوری بودین ؟تعریف کنین لطفا
تجربه هاتونم بگین
برگردین عقب مثل قبل رفتار می‌کنین یا نه؟خیلی دوس دارم نظر کسایی که تو محل کار و دانشگاه با همه صمیمی بودن رو بخونم ببینم باز پشیمون هستن یا نه