۱۵ پاسخ

چند هفته ای گلم منم همین ترسارو دارم تنها نیستی

چون در کل روز بهشون فکر می کنی قطعا خواب بد میبینی چیزی نمیشه و به چیزهای خوب فکر کن

چمن با اینکه باردار نیستم بهش فک میکنم تن و بدنم میلرزه قصد بارداری دارم اما از ترس زایمان اقدام نمیکنم

سلام عزیزم منم باردار نیستم ولی خب منم به شدت وابسته دخترمم .و میترسم از همه این چیزا که گفتی قصد بارداری دارم و دیشب از فکر همین چیزا که گفتی خوابم نمیبرد . جزئی از بهترین روزهای زندگی هست .غصه الکی نخور.خدا بزرگه .هیچی نمیشه نگران نباش.هممون همین فکرا رو میکنیم و طبیعیه .به جاش به چیزا مثبت و خوب فکر کن.

آخی خواهر جان عین منی ،بگم بخندی فکرکن من پرستار داشت می‌بردم برا عمل دستشو گرفته بودم گریه میکردم که نگو نشستم روتختی بااون شکم وآماده زایمان اشک می‌ریختم میگفتم من میرم فردا میام🤣🤣🤣الان به اون حسم خندم میگیره نگران نباش عزیزم خیلی زودهمه چی میگذره سعی کن به چیزای خوب فکرکنی وجذب کنی هیچ کس نمیتونه کمکت کنه الاخودت وخدای خودت مدام ذکر الابذکرالله تطمئن القلوب وتکرارکن🌹❤️🩵💚

وای فکر کنم طبیعیه منم الان س دومی همش این حس ودارم که میرم و برنمیگردم خیلی نگران بچه هامم پسرم و که دیگه هیچی بعد من هر روز روزمرمو مینویسم تو دفتر تا حتی چند روز پیش تو اول دفترم نوشتم اینا روزمرگی های خانواده سه نفره ماست بعد مرگم دوست ندارم کسی دیگه ای بخونشون ببخشید دوستتون دارم 🥺😁😫😭اصلا حس و حال بدیه

بنظر من ک طبیعیه منم با اینکه منتظر بارداری طبیعی بودم و همش میگفتم آیا زنده میمونم یا نه .بچمو اون روز چکار کنم .چطوری درد کشیدن مو تحمل کنم جلوش بروز ندم .عزیزم زیارت عاشورا با دعای علقمه بخون .صلوات ضراب اصفهانی روز های جمعه .دعای توسل روز های چهار شنبه .دلت آروم میشه .

منم مث توام
هرشب فکروخیال

طبیعیه عزیزم
ولی روحیتو بالا نگه دار
انشالله سلامت بغلش کنی❤️

این استرس طبیعی
همش میگیم اگر مردیم
بچه هامون چی میشن

سلام. انشالله با سلامتی.

منم دقیقا همینطور بودم. سر بچه اولم به این اندازه استرس نداشتم. ولی سر دومی مدام فکر میکردم نکنه برنگردم خونه. مدام به پسرم نگاه میکردم و اشکم جاری می شد. حتی با گریه رفتم بیمارستان. تا وقتی که داشتم به هوش میومدم و مطمین شدم برگشتم پیش بچه هام.
یه طوری فکرتون رو منحرف کنید. به چیزای دیگه فکر کنید. خدا نگهدارتون باشه.

من که ایندفعه بیشتر میترسم
چون میدونم قراره چقدر درد بکشم مخصوصا وقتی میگن از تخت بیا پایین راه برو

طبیعیه منم این فکرارو‌میکنم ولی فکرای پوچی هست و بی ارزش از خودت سریع دور کن بهرفکر آینده بچه هات باش بسپار به خدا همه چی حل میشه این روزا هم میگذره

منم همینم خصوصا با این مشکلاتی که اضافه شذه

این استرس ازخودت دور کن.برای بچت خوب نیس ک تو شکمته.من روی بچه اولم اینجور بودم اینقد استرس داشتم چندتا از اطرافیانم بچهاشون سقط شدن یا زایمان زود رس ...بعد ترس فشار دادن شکم...وقتی سونو داشتم پاهام میلرزیدن...ولی استرس کار دستم داد بچم آخره ۸ماه تو شکمم فوت کرد بدون هیچ دلیل پزشکی.ب چیزایه خوب فک کن ک بچهات ۲تا میشن باهم بازی میکنن یه حسه جدیدیه

سوال های مرتبط

مامان علیسان مامان علیسان ۵ سالگی
اول از همه از تجربه سزارین اولم بگم سزارین اختیاری شدم با بیحسی اپیدورال واقعا تجربه وحشتناکی بود و دکترم الان گفت به شدت مخالف اپیدوراله که اپن زمان یه دکتر بیهوشی روی ما امتحان میکرد 🤕 سزارین اولم تا تیغ رو دکتر کشید رو شکمم درد و سوزش وحشتناکی رو حس کردم داد زدم و بیهوشم کردن
این ترس و وحشت تا آخر این زایمانم با من بود متاسفانه
اینبار دکترم بهم ۱۲ اسفند نوبت عمل داد هرچقدر سعی کردم بیهوشم کنن دکترا قبول نکردن و فقط گفتن بیحسی اسپاینال
۴اسفند صبح خواب بودم خونه مامانم که یهو یه درد پیچید زیر دلم و رفت سمت مقعد خب بس خوابم میومد توجه نکردم اولش هر ۴۰دقیقه بود بعد نیم ساعت بعدش بیست دقیقه بعدش یه رب دیگه بیدار شدم به مامانم وقتی هر ۲۰دقیقه بود بیدار شدم به مامانم گفتم مامانمم گفت بزار برم یه دوش بگیرم بریم بیمارستان🤕🤦🤦گفتم نه بزار اول من برم شیو کنم یه دوشم بگیرم بریم خلاصه داخل حمام هم اون درد و انقباض وحشتناک منو گرفت دو سه دفعه سریع اومدم بیرون اومدم همینجا گهواره از مامانا پرسیدم گفتن برم بیمارستان دیگه زنگ زدم شوهرم گفتم بره خونه ساک و وسایل نینی و برداره بیاره نگم که اونم یه ساعت طول کشید بیاد وای نگم درد و انقباضام هر ۵دقیقه شده بود فقط داد میزدم منو سریعتر برسونین بیمارستان سریع با شوهرم و مامانم رفتیم من فقط اشک میریختم رفتم علیسان رو بغل کردم و بوسیدم بابام از زیر قرآن ردم کرد و رفتیم اونجا که رسیدم شوهرم رفت ویلچر آورد منو سریع برد زایشگاه ماما کلی باهام دعوا کرد چرا دیر اومدی 😭😭😭
هرچقدر زنگ میزد دکترم جواب نمی‌داد به دکتر آنکال زنگ زد اونم گفت من حالم خوب نیست نمیتونم بیام😏😏
مامان رکسانا مامان رکسانا ۵ سالگی
سلام خانما خواستم تجربه خودمو به اشتراک بزارم دو سه روز بود پسرم مریض شده بود می‌گفت گلوم درد می‌کنه و سردرد داشت فکر کردم ویروس جدید گرفته همسرم بردش دکتر با آمپول و دارو خوب نشد هیچی تازه تیم کرد شنیده بودم بچه ها غذا می خورند توی گلوشون می مونه و عفونت می‌کنه و باعث مریضی میشه و کسانی هستند که با روش های قدیمی که بلدن اونو رد میکنند به اسم تول گیر یا قاروق گیر منم گشتم یه پیر زنه که انجام میداد پسرمو بردم دست زد به گلوش گفت وای این خیلی مونده تو گلوش چند بار مثل ماساژ گلوشو فشار داد و بالا پایین کرد پسرم میگه انگار یه چیزی از گلوم رد شد شاید باورتون نشه ولی تب پسرم قطع شد و گلوش بهتر شد وقتی هم کوچیکتر بود اینجوری شد برم پیش یه خانم دیگه ای یه فوت کرد دماغ پسرم یه تیکه گردو از گلوش پرت شد بیرون برا دخترمم هم فوت کرد یه تیکه خیار شور پرت شد بیرون واقعا جلو چشم خودم اینکارو کرد خواستم بهتون بگم بعضی چیزا با یه درمان خیلی راحت رو ما قبول نمی کنم در عوض می ریم کلی دارو می‌دیم به بچه هامون که بدنشونم ضعیف میشه