۲۲ پاسخ

بگو‌شوهرم راضی نیس , ,بگو‌میخاییم بریم بیرون ،بگو‌خوابه ، ولی بگی شوهرم راضی نیس دیگ‌نمیان... ب هیچکس نمیشه اعتماد کرد

خیلی پرو پرو بگونبرش میترسم چیزیش بشه نمیتونم بدم دست کسی

رک و راست بگو بهش من از این کارتون خوشم نمیاد بچت واجب تر از رو دروایسی عه

این اتفاق برا ماهم افتاد همسایه اومد در زد گفت منو شوهرم خیلی بچه دوستداریم میشه یه لحظه ببرمش
گفتم عزیزم خیلی عذر میخوام شما محبت دارید اما پدرش اصلا دوست نداره و اجازه نمیده
تامام

عزیزم تو از کجا میدونی بلایی سر بچت نمیاد پیششون چقدر بیخیال بگو خوابه چند بار بهونه بیار یا در رو باز نکن تا بره

بگو شوهرم خوشش نمیاد

بندازش گردن شوهرت
بگو شوهرم میگ بچم بدون خودمون جایی نره

به هیچ وجه بچه رو دست کسی نده الان به هیشکی نمیشه اعتماد کرد یبار بگی نه دیگه خودش می‌فهمه

هربارم بهونه ای جور کن

ببخشید اشتباه از خودت بوده که از اول اجازه دادی😐نباید میزاشتی، درسته که آدمای خوبی هستن ولی این دلیل نمیشه اینجوری اعتماد کنی که بزاری بچه تو تنهایی پیش خودشون ببرن

نفرستش عزیزم بگو بدقلق شده بداخلاقی میکنه

از اول نباید میدادی ببره الآنم دیگه نزار

وااااا اصلاا نده ببره

از همون بار اول نباید میذاشتین ببره..بگین پیش خودم باشه خیالم راحته😐

اتفاقا منم مستاجرم صاحب خونه مون عاشق بچه است همش میبردن باهاش بازی میکردن باباش میگفت بچه رو بیار از اینجور چیزا چند بار بردن حتی یه بار صبح بردن گفتن شیر خشک و مای بیبیش رو بده تا شب نیاوردن خدایی خوب نگه میدارن ولی من میترسم دلم طاقت نداره چند بار اومدن دیگه ندادم گفتم شما میبرین من دلتنگ بچم میشم بیایین‌اینجا باهاش بازی کنین دخترش زنش میومدن دم‌در برای بردن میگفتم شرمنده دیگه نمیبرن پایین ولی هر از گاهیی دخترا میان باهاش بازی میکنن

دو دفع اومد بهونه بیار نزار بره دیگ دفع سوم نمیاد. منم همسایمون هی پیام شوهرم میداد می‌گفت بچت بگو بیاد بالا. ی دفع گفتم بگو می‌خوان برن بیرون یردفع هم گفتم بگو مریض دیگ نگفت بیا

آخه دختر خوب بچرو چطوره میدی به غریبه ببره خونشون اونم تنها ؟؟؟
پسر من مادر شوهرم چندباری اومد برد طبقه پایینشون اونم بزور دیگه چند وقته اجازه نمیدم خیالم راحت نیست با اینکه مادرشوهرمم هست تو چطور میدی غریبه

می‌دونم ک گاهی رومون نمیشه ولی این بچهای کوچیک چجوری میتونن از خودشون دفاع کنن؟هرچقدر هم بگی آدمای خوبی هستن بازم ممکن اتفاقی بی افته مثلاً بچه بد بگیرن یا سر بچه بجایی بخوره ..ی خانمی میگقت بچه اش گذاشت پیش خواهرش و رقت بیرون وقتی برگشت خواهرش گفت بچه بردم حموم و الان خوابه ، بعد بنده خدا می‌گفت چند ساعت گذشت بچه بیدار نمی شد ، خواهرش می‌گفت چیزی نیست نترس بخاطر حموم ، بعد رفت هرکاری کرد دید بچه اش اصلا بیدار نمیشه و بی حال ، سریع برد دکتر ، دکتر گفت سر بچه ضربه خورده،زنگ زد خواهرش گفت توروخدا راستش بگو ، خواهرش گفت بردم حموم از دستم افتاد سرش ضربه خورد می ترسیدم بگم بهت ، بعد دکتر می‌گفت اگر بچه زودتر میاوردید می شد نجاتش داد ، الان بچه اش آسیب دیده و دچار بیماری شد...

باروی خو ش بهش بگو اگ‌میشه بمون همینجا ببینش جایی نبرش

بهانه بیار هربار
یروز بگو میخوام ببرمش حمام
یبار بگو میخوایم بریم بیرون
یبار بگو میخواد مامانم،خواهرم،مادرشوهرم بیاد ببینتش بعدش بگو کنسل شد
خودش بعد چندبار متوجه میشه راضی نیستی

اشتباه میکنی رودربایستی داری بچه مگه عروسکه مگه مسخره بازیه رو‌تربیت بچه هم تاثیر میزاره ....

اگه خدای نکرده اتفاقی بیافته چی..خودتا میتونی ببخشی...بگو باباش گفته نده به کسی فهمیده منا دعوا کرده

سوال های مرتبط