مامانانمیدونم چرا اینجوری شدم اصلا دوست ندارم بچمو بدم دست خانواده شوهرم ،با اینکه خیلی دوسش دارن عاشقشن ولی حرص میخورم دستشون باشه ،نمیدونم چرا این حسو دارم شایدبخاطر بی توجهیاشون بهم تو بارداری و زایمانه،نمیدونم چیکار کنم این حس از بین بره خودم اذیت میشم نمیشه هم نبرم چون تو یه ساختمونیم هرروزباید بچه رو ببینن

دقیقا منم همچین حسی دارم حتی چنبار با شوهرم دعوام شده من بارداریم استراحت مطلق بودن هیچکدوم نیومدن پیشم فقط مامانم و خاهرام بودن الان ک بچه دنیا اومده هی میگن دلمون تنگ شده

منم دقیقا همین مدلیم و روز ب روز دارم اذیت میشم و از شانس گندی ک دارم از وقتی ک زایمان کردم مجبور شدم بیام اینجا و از خانوادم دور شدم و خواهرشوهرام هرروز اینجان و انقد پرسروصدا هستن ک بچم همش لج خواب داره نمیتونه بخوابه اونم یکسره گریه میکنه جیغ میزنه و من دیگ واقعا دارم دیوانه میشم

من دقیقا این مشکل رو دارم زمان بارداری ک اصلا کمک حالم نبودن زایمانم ک اصلااااا خودشون رو کشیدن کنار و اخرشم منو مقصر کردن درحالی برا جاریم سنگ تموم گذاشتن الان بچه رو ک میبرم بچه دیووونه میشه بغل مادرشوهرم انگار حس میکنه شوهرم متوجه این موضوع شده و زیاد نمیبره ببیننش ولی خب نمیشه ک کلا نرفت

چه میشه کرد عزیزم