از دست هانا دیگه دارم گریه می‌کنم از ساعت 2/30بردم بخوابه یبار پی پی می‌کنه یبار میگه جیش یبار میگه آب یبار میگه غذا
خسته شدم کم آوردم دیشب رفتیم رستوران جلوی همه جوری گریه می‌کنه انگار چیکارش کردم چون نذاشتم هر کاری دلش میخواد بکنه غذا نخورد نذاشت منم بخورم همش می‌خوام غذا بدم میاد میشینه بغلم نمیتونم دهنشو ببینم هر چی میگم بشین تو صندلیت گوش نمیده خسته شدم خسته

عزیزم وقتی خوابشون بیادخودشون بیهوش میشن خودتواذیت نکن
منم دخترم تاخودش خوابش نگیره نمیخوابه

خوابش نمیاد شایدمیخای به زور خوابش کنی

تنها کاری ک میتونم بگم اینه ک بچس
هیچکاری نمیتونی کنی
من دیروز ی نیاسر رفتم ۳رفتیم ۹خونه بودیم قشنگ زهر من کردن ۲تا بچه با ابجیم رفته بودیم پسرم گریه کرد ک من میخوام برم رنگین کمان ی ریز زر زد
دخترمم الکی بهونه کرد تا بیایم
من صبور کم آوردم هیچ لذتیم نمی‌برم جایی میرم از بس هی حواسم به بچه هاس

تمام ویژگی های یک بچه دو ساله رو داره، منم همین درگیری ها رو دارم مخصوصا سرغذا خوردن، نگران نباش عزیزم این روزها هم میگذره

چه جوری پوشکو گرفتی پی پی رو

منم پسرم میخواد بخوابه همش بهونه میگیره که نخوابه ، آب می‌خوام پی پی دارم ، بابا کجاست ، داستان آب بازی بگو ، بغل کن، این لالایی نه خوب نیست و ...
پریشب خونه مامانم داشت غذا می‌خورد یهو غذا رو ول کرد گفت سیب درختی با جدیت و آروم گفتمش الان وقت سیب درختی نیست اول غذا یجوری گریه کرد همه موندن گفتن چیکارش کردی🥴

چطوری از پوشک گرفتین؟

هم دردیم عزیزم

از پوشک‌گرفتیش؟ همکاری کرد