#تجربه زایمان
#پارت_۱
پنج‌شنبه حدودای ساعت ۶ احساس کردم شورتم خیس میشه و قطره قطره آب میاد
سریع یه دوش گرفتم و به مامانم گفتم
به همسرمم زنگ زدم که زودتر خودشو برسونه(خونمون یه شهر دیگست و من خونه مامانم اینا شهر دیگم که ۲ ساعت فاصلست)
خلاصه تا برم بیمارستان ساعت شد حدودا ۷ونیم
معاینم کردن گفتن اره کیسه آبت پاره شده
پرونده تشکیل دادیمو بستری شدم
مامای همراه خودم که از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم گفت من جاییم نمیتونم خودمو بهت برسونم کسی دیگه رو معرفی میکنم که از کارش مطمعنم
خلاصه اون ماماهم توی بیمارستان بود منو بستری کردن اول قرص فشار دادن زیرزبونی گذاشتم
بعدش توی دردا امپول فشار تزریق میکردن
۳ دوز دیگه هم فکر کنم امپول فشار تزریق کردن
خلاصه نمیدونم ساعت چند بود شوهرمم اومد
آبمیوه و موز و آجیل اینا گرفت اورد ک مثلا جون داشته باشم زایمان کنم😅یکم پیشم بود باهم حرف زدیم دردا کم کم داشت شروع میشد. دردای اصلی از ساعت ۹نیم دیگه شروع شد و منظم شد
همسرمم اومد پیشم یکم ورزشارو رفتیم

۳ پاسخ

چقد اون لحظاتی ک میشه شوهره آدم پیشش باشه رو دوس دارم 🥺

ببخشیدمن شرطم چندروزی هست که نم داره وبومیده نمیدونم که کیسه آبه یان مال شماچه جوری بود

مبارک باشه قدمش
زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه و موفقیتاشو جشن بگیرین

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان آرسام وآنیسا 😍 مامان آرسام وآنیسا 😍 ۲ ماهگی
سلام به دوستایی که گفتین تجربه زایمان طبیعی مو بزارم براتون . شنبه حدودایی ساعت هشت رفتم سنو داپلر انجام دادم . این سنو رو هم هر دو هفته یک بار بخاطر آب دورش و وزنش انجام میدادم . خلاصه سنو رو انجام دادم و جوابشو بردم پیش دکتر که فورا نامه بستری داد که برم زایشگاه چون هم وزنش کم بود و هم خونرسایش داشت ضعیف میشد منم زود رفتم تا ساعت ده اینا بستری شدم اول ی دوز آمپول فشار زدن بهم دردام یکم شروع شد ولی شدید نبود ساعت دو اینا هم ی قرص زیر زبونی بهم دادن که دهان رحمم باز بشه ولی بیشتر از یک سانت باز نشد کلی هم ورزش انجام دادم ولی فاید نداشت خلاصه دیگه تا ساعت یازده صبر کردن و دیدن فایده نداره فرستادن بخش تا فردا صبحش دوباره رفتم زایشگاه ساعت ۱۰ اینا آمپول فشار زدن ولی با دوز بیشتر منم دردام هی بیشتر می شد که ساعت یک نیم اینا کیسه آبم پاره شد و تا ساعت چهار رب که دخترم بدنیا اومد دردای خیلی شدید داشتم که آروزی مرگ میکردم و دهان رحمم به هفت سانت رسید ی زور ی جیغ زدم دخترم بدنیا اومد . الانم بغل دستم خوابه خداروشکر ۳۸هفته ۱روز زایمان کردم بچمم وزنش ۲۵۱۵گرم بود
مامان تارا مامان تارا هفته سی‌ونهم بارداری
خانمها عزیز بذارید منم نظرم رو درباره ی زایمان طبیعی بگم، من 14 سال پیش پسرم رو با زایمان طبیعی به دنیا آوردم. ساعت 12 شب با یه درد مختصر رفتم بستریم کردن، البته بستری که چه عرض کنم یه سالن بزرگ شبیه سلاخخونه پر از تخت، من تنها بودم، اومدن معاینه کردن سرم زدن لباس دادن، یکی هم اومد کیسه ی آبم رو پاره کرد، تا صبح موندم توی آب از سر تا پام آب بود، کسی توجه نمیکرد، دردام بیشتر شده بود، ناله میکردم، بهم فحش میدادن، توی شهر ما دانشجوی مامایی نمونده بود که من رو معاینه نکنه، تا نزدیکای صبح تنه بودم، بهد یکی اومد یه ساعت رفت طبیعی زایمان کرد رفت بخش، یکی دیگه اومد نیم ساعته زایمان کرد رفت، من هنوز درد میکشیدم، چرا ماله اونا زود میشد نمی دونم، از گرسنگی می مردم از درد به خودم می پیچیدم، همش توی راه دسشویی مونده بودم، هی فکر میکردم مدفوع دارم، تا اینکه عصر ساعت 5 شد یه فامیل خیلی دور اومد اون قسمت خدا رسوند اون مامانم رو آورد پیشم، قبلش نمیزاشتن، برام کیک و آبمیوه آورد، جون که گرفتم ساعت 6 پسرم به دنیا اومد، ولی تا زایمان من 10 نفر اومدن راحت زایمان کردن و رفتن، فقط من بیچاره....
مامان پارسا🐣 مامان پارسا🐣 ۲ ماهگی
سلام مامانا میخوام تجربه ام از زایمان طبیعی بگم براتون
روز۲۴دی شب تا صبح بیدار بودم نتونستم خوب بخوابم صبح خوابیدم ساعتای ده،ده ونیم احساس خیسی کردم فکر کردم که توی خواب ادرار کردم😅 پاشدم برم سرویس که دیدم نه انگار کیسه آب پاره شده و شدید آبریزش داشتم جوریکه من توی نهایت ده دقیقه چهارتا پوشک ساده گذاشتم کامل خیس شد تاحاضرشدم و رسیدم بیمارستان ساعت یازده ظهرشد بیمارستانمم موسی بن جعفر بود پذیرش شدم ولباس بهم دادن پوشیدم ومنو بردن توی اتاق شیش تخته که دور هر تخت پرده داشت وان اس تی وصل کردن و نوار قلب و هر لحظه چک میشدم و دارو می گرفتم درد کم داشتم قابل تحمل بود و هر بیست دقیقه بود اول و همینطور فاصله دردام کم میشد و دردام شدید ولی پیشرفتم کم بود بهم امپول فشار تزریق کردن ودردای وحشتناک شروع شد بافاصله دو دقیقه که اصلا قابل تحمل نبود و بخاطر اینکه آب دور بچه هم کم شده بود بهم پیشنهاد تزریق بی حسی دادن ومنم اپیدورال خواستم آمپول ساعت چهار بود که رسید برای تزریق و متخصص بیهوشی اومد بالاسرم تزریق اپیدورال یکم دردناک بود برای من ولی به محض تزریق دارو تمام دردام قطع شد و هیچی دیگه حس نمیکردم و کامل بی حس بودم از کمر به پایین پیشرفت زایمان به گفته دکترم عالی بود نهایت ساعت۱۸:۸دقیقه پسرقشنگمو روی سینم گذاشتن ❤️🥰
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
دوشنبه ۱۲/۶
۳۸هفته و ۳روز بودم رفتم دکتر، معاینه کرد دو سانت باز بودم. ان اس تی گرفت گفت حرکات بچه کمه بهتره بیای برای زایمان. گفت پس فردا بیا بیمارستان.
توی این دو روز حسابی ورزش کردم تا بلکه دردم بگیره ولی چهارشنبه صبح بدون درد راهی بیمارستان شدم. ساعت ۹.۳۰ بدون درد بستری شدم. اولین معاینه تحریکی رو که انجام دادن، دل دردای پریودی خیلی کم پیدا کردم. تا ساعت ۱۰ دکتر اومد معاینه کرد همون دو سانت بودم و برام سرم فشار با دوز کم تجویز کرد.
بعد از سرم فشار دل دردام کمی بیشتر شد ولی قابل تحمل بود. درخواست ماما همراه کردم. ماما همراه توی دردام بهم ورزش میداد که خیلی به کاهش دردم کمک میکرد. تا ساعت ۱به همین صورت گذشت. ساعت ۱ دوباره دکتر اومد برای معاینه که گفت ۳ سانت شده و کیسه آبمو زد. بعد از کیسه آب دردام خیلی بیشتر شد ولی یه کم که گذشت توی انقباض هام ضربان قلب بچه افت پیدا میکرد. که ماسک اکسیژن بهم وصل کردن تا شرایطم اوکی شد. یه ساعت بعد دوباره معاینه شدم که هنوز همون سه سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم. دردامم زیادتر شده بود.