مدت ها بود برنامه ریخته بودم که شب تولدم رو برم تا صبح حرم بمونم ❤️
تولد ۳۰ سالگی خیلی برام خاص بود و قصد داشتم برام به یاد موندنی باشه
دیروز اومدم سمت مشهد ی دونه شمع هم با خودم برداشتم گفتم کاپ کیک میگیرم و توی حرم کلی عکس میگیرم برام خاطره شه 😍
همزمان بعد از یک ماه ساعت ۵عصر واسه ارمیا هم نوبت دکتر داشتم گفتم خوبه میبرم ارمیا رو هم چک میکنم خیالم راحت شه بابت ریه ش🍀
دکتر مارو فرستاد سی تی اسکنکلی مکافات کشیدیم تا با داروی خواب اور بخوابه و عکس بگیرن بردم دکتر دید و اینجا بود که تمام حس و لبخندم تبدیل شد به ترس و استرس انقدری که تهوع گرفته بودم انقدر دکتر بهم شوک وارد کرد که نمیدونستم باید چیکار کنم کجا برم فقط گفت برو ریه شو نجات بده اوضاعش اصلا خوب نیست فقط دارو هاش۲ تومن شد دستگاهشم ۳ به بالا مثل دیوونه ها از مطب به بیمارستان کودکان و دکترای دیگه که اونجا هم بدتر بهم گفتن اکسیژن خونش پایینه باید بستریش کنی 😭😭😭😭😭
داااغون شدم انتظارشو نداشتم
تا ساعت یک درگیر بودیم تا اخرشم تصمیم گرفتیم با حرف دکتر اولی پیش بریم و یک هفته ای دستگاه خونگی بذاریم و چک کنیم
دیگه خودمو یادم رفت یادم رفت بخاطر چی اومده بودم
آقا جان خواستم تولد ۳۰ سالگیم رو با حال خوب کنارتون باشم 😭
شفای پسرمو هدیه تولدم بده 🤲🤲🤲🤲

تصویر
۱۳ پاسخ

۱نشاالاه خداخودشه کمک کنه

اللهم اشف کل مریض🤲

به آقای رئوف سپردی خیالت تخت

عزیزم ایشا... که هر چه زودتر خوب بشه

تولدت مبارک انشالله آقا امام رضا براتون معجزه کنه🤲

انشاالله امام رضا خودش شفاش میده چقد دلم گرفت الهی خدا هیچ کسو با بچش امتحان نکنه 😥😥

الهی عزیزم
چه استرسی...توکل برخدا
انشاالله که خدا کمک میکنه و زود خوب میشه

انشاالله خدا شفاش بده عزیزم ❤🤲🤲

من واقعا هر وقت رفتم حرم از ته دلم چیزی خواستم امام رضا دست رد ب سینم نزده خوب میشه نگران نباش همه براش دعا میکنیم ♥️

ان شالله امام رضا خودش کمک می کنه نگران نباش توکلت به خدا باشه 🥺

الهییی هرچه زودتربچه ات خوب بشه عزیزم 😭😢

خدا سلامتی بده به ارمیا جان
.
تولدت مبارک مادر قوی ❤️

ای خدا ارمیا جون زودتر خوب بشه 🥺🥺🥺.

سوال های مرتبط

مامان 👼🏻یاسمین🌸 مامان 👼🏻یاسمین🌸 ۱۷ ماهگی
سلام دوستان
پیرو تاپیک قبل که گفتم دخترم با پشت سر افتاد رو سرامیک و بالا آورد
اورژانس اومد گفت چون بالا آورده ریسک نکنید و ببرید بیمارستان
درسته اورژانس اومد ولی با موتور اومده بود بنابراین گفت خودتون ببرید بیمارستان لقمان حتی دست هم به بچه نزد و هیچیش رو هم چک نکرد😶😐😐
خلاصه بردیم بیمارستان لقمان دکتر گفت عکس بگیرید از سرش باباش گفت نه نمی‌ذارم بچه اشعه بخوره دکتر گفت پس یه آبی چیزی بدید بعد از نیم ساعت دوباره بیارید ببینم ما هم رفتیم بیرون بیمارستان چون پر از مریض بود و آب دادیم و نیم ساعت بعد رفتیم دوباره پیش دکتر گفت خب به نظرتون ترخیص کنم؟؟؟😑باباش گفت خودتون چی فکر میکنید؟گفت ورم نکرده سرش؟ما دست زدیم گفتیم نه...یعنی حتی به بچه دست هم نزد و جالبه که دکتر پشت ایستگاه پرستاری این به اصطلاح ویزیت رو انجام داد نه اینکه فکر کنید تو اتاق بودا نه...بعد هم واقعا بدون اغراق فقط یک ساعت ترخیص طول کشید و ما تازه رسیدیم خونه و بچم خوابیده دکتر گفت تا ۴۸ ساعت زیر نظر داشته باش که بالا نیاره یا بی حال و اینا نشه
جالبه به منشی میگم مگه بچه بستری شده بود که حالا باید ترخیص کنید؟و اینم بگم همین ویزیت مسخره و این همه معطلی شد ۴۹۰ هزار تومن صورتحساب بیمارستان
خدا راه هیچ کس رو به بیمارستان نندازه بجز برای زایمان🤲🏻
مامان اهورا مامان اهورا ۱۶ ماهگی
سلام
یک هفته ای میشد درگیر قطع شیر شب پسرم بودم،شیر روزش رو هم کرده بودم یکبار صبحا که از خواب بیدار میشه،تقریبا همه چی داشت خوب پیش میرفت و پسرم هم داشت عادت میکرد،
تااینکه سه روز پیش پسرم از صبح که بیدار شد یکسره بهانه گرفت و نق زد و گریه کرد و شب هم تبپ کرد تا دیروز تب میکرد و معذرت میخوام نفخ داشت و یه بوی افتضاحی میداد باد شکمش😮‍💨مدفوعش هم اسهالی نیست ولی به نسبت قبل شل هستش،
از پریشب خوابش بهم ریخته یک ساعت به یک ساعت بیدار میشه گریه میکنه و بهونه شیر میگیره😭تازه داشت همه چی خوب پیش میرفت،پریشب و دیشب اصلا نخوابیدم، روزا هم که فقط میگه بغلم کن،عین کوآلا چسبیده بهم،یعنی هرچی رشته بودم پنبه شد؟؟؟
یعنی اون همه زحمتی که واسه قطع شیر شبش کشیدم هیچ شد؟
بازم برگشتم به اون شبای سخت و پرچالش😭
خیلی غصه دارم،این دندونای لعنتی همه زحمتام رو به باد داد،
بنظر شما اگر دندوناش در بیاد بازم شبا میخوابه؟
یا بازم یک ساعت به یک ساعت بیدار میشه؟؟
مامان Hamed♥ مامان Hamed♥ ۱۵ ماهگی
بیاین تجربه زایمانتونو بگین ببینم!؟
من خودم بدون درد رفتم و وفتی پذیرش شدم چون شلوغ بود بیمارستان دوبار 700تومن دادم فقط ویزیت دادن چون پروندم گم شده بود خلاص پذیرشم نمیکردن برو با درد بیا منم چون از وقتش گذشته بود نگران بودم رفتیم بیمارستان از ساعت 10 صبح تا 11شب فقط هعی ماینه بعد با شوهرم دور بیمارستون متر کردیم بار ها بعد تا 4 صبح فقط راه رفتیم خلاصه 6صبح گفتن اینقد ماینه کردن کیشه ابت نشت کرده کلی اذیت اخرش پذیرش شدم و رفتم توی یه اتاق یه سرم زدم باز ماینه و هیچی دیگ همش امپول تو سرم میزدن از 9 صبح شروع شد تا 8شب فقط درد شدید هیچی هر چی داد میزدم هیچی ب هیچی بازم کار خودشونو میکردن دکتر من با دکتر سز لج داشت چون از اول گفت این خانم باید سز شه این دکتر مخالفت کرد گفت طبیعی زایمان میکنه اخرشم خدا زده ساعت 9 شیفتش تموم شد رفت پی کارش منو بردن اتفاق سز چون اینقد بتم فشار اومده بود درد داشتم هیچو حس نمیکردم و حتا امپولی ک محکم کوبوندن توی کمرم دیگ هیچی حس میکردم همه جامو بستن اخرشم کلی با هم حرف میزدن میخندیدن منم چشام بسته بود ساعت 9 50 دقیقه شب یه زن خوشگل عین فرشته پسرمو گرف دستش و اورد بالا سرم گفت ماشالله ماشالله چقدر تپل موهاشم شکسته بود و اون صحنه هیچوقت یادم نمیره 🥺❣️❤️‍🩹
مامان لیموشیرین🍋👼 مامان لیموشیرین🍋👼 ۱۴ ماهگی
موقع زایمان با یه مشکلاتی روبرو شدم که هوش و هواس نموند برام اصلا نفهمیدم دارم چیکار میکنم استرسم‌زیاد بود اعصاب خوردی زیاد بود تنهایی و کلی چیزای دیگه،نه بخاطر زایمان و بچه فقط ...از یه طرف مامانم مریض شد و نتونست کمکم باشه مادرشوهرم و‌دختراشم که تکلیفشون روشن بود یبار اومدن فقط خونم اونم برای آتو گرفتن و حرف دراوردن بود از قصد هیچکاری نکردن برام،یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم که اون اومد و کارامو کرد که اونم خیلییی بی تجربه بود بازم خدا خیرشو بده یاد اون روزا و‌شبا میوفتم قلبم مچاله میشه از درد بازم گریه میکنم😔برا همین این اتفاقا ناخودآگاه باعث شد خون بند ناف بچمو نگه ندارم یعنی یادم رفت اصلا به بیمارستان بگم
باورتون میشه دغدغه و‌غصه م به قدری زیاد بود که یک هفته بعد زایمانم وقتی رفتیم‌بیمارستان برا آزمایش زردی بچم اونجا خون بند نافای بقیه رو دیدم تازه یادم‌افتاد که منم میخواستم اینکارو بکنم؟انقد ناراحت شدم و غصه خوردم که حد نداره
هنوزم یادم میوفته ناراحت میشم شماها انجام دادید؟