من ک نه باردار شدم نه زایمان داشتم یازده سال خدا بهمون بچه نداد اخر رفتیم از بهزیستی فرزند خوانده آوردیم یه فرشته چهل و پنج روزه که الان یکسالشه
من صبح بود بیدار شدم رفتم سرویس دیدم انگار یکم لک دارم زنگ ماما زدم بهم گفت ادامه داشت برو بیمارستان
من تا عصر مدام چک میکردم دیدم ترشح خونی زیاد دارم رفتم بیمارستان شب بود تا ساعت دو زایشگاه نوار قلب و معاینه اینا انجام دادن دوسانت بود گفتن امشبو نزدیک بیمارستان بمون خونه نرو من و مامانم و شوهرم یه اتاق کرایه کردیم توی حیاط بیمارستان بود کرایه میدادن برا همراه اینا
دیگه شبو موندیم صبح ساعت هفت بهم زنگ زدن بیا رفتم باز معاینه اینا بستری شدم از ساعت ده صبح شروع کردن آمپول فشار و معاینه دیگه داشت حالم بهم میخورد بهم دست میزدن جیغ میزدم با امپولا خیلی دردم شدید میشد عصر کیسه ابم ترکید ولی دهانه رحمم سه سانت بیشتر نشد لگنمم تنگ بود
ساعت ده شب حالم بد شد تنگی نفس گرفتم و بچم ضربان قلبش ضعیف شده بود
دیگه بردنم اتاق عمل و من توی 38 هفته سز شدم بهترین لحظه عمرم بود وقتی ک دخترمو بهم داد کلی گریه کردم
من ۳۷ هفته و ۳روز بودم که اورژانسی سزارین شدم.
از اولم بریچ بود بچم و سز باید میشدم. ولی از ۳۰ هفته همش خون ریزی داشتم و استراحت مطلق.
۶صبح افتادم به خون ریزی باز و به دکترم پیام دادم و گفت سریع بیایید بیمارستان.
بیمارستان خصوصی یاس سپید زایمان کردم.
خیلی عالی بودن پرسنل.
دکترمم قاسم زاده بود و عالی.
من ۳۹ هفته بودم نوبت چکاپم بود رفتم پیش دکترم معاینه کرد و یه نوار قلب واسه بچه نوشت صبح روز بعد رفتم واسه نوار قلب ضعیف بود ضربانش تا غروب ۴-۵ بار تو بیمارستان نوار گرفتن همشون خوب نبودن اخرش رفتم پیش دکتر سونوگراف دکتر سه بار ازم گرفت حرکات بچه ضعیف بود هی میگفت چیز شیرین بخور بیا دفعه چهارم دیگه گفت که برو بستری شو از زمان زایمانت گذشته واسه بچه خوب نیست بیشتر از این خیلی استرس و هیجان داشتم از اونجا دیگه رفتیم خونه شب شده بود دیگه دوش گرفتم لباس عوض کردم با مامانم رفتیم دیدن مام بزرگم و از اونجا رفتیم بیمارستان…
واااای....حالم از کمالی بهم میخوره، متاسفانه کیسه آب من سوراخ شد، به ناچار دکترم منو فرستاد کمالی، لعنت به اون روز
الهی عزیزم 🥲💔
مال منم دقیقا همینجوری
رفتم سونو گفتن چهل دو هفته ای آب کیسه داره خشک میشه منو فرستاد پیش ماما اونم گفت وقت نداری هم بچت رشد کرده هم کجه فورا برای سزارین بستری شو نامه داد ولی بیمارستان گفت اینجوری سز نمیکنیم باید ۱۲ساعت بستری شی بعد وگرنه ۱۲تومن بده
منم چون شرایط مالیمون خوب نبود قبول کردم بستری شم ساعت هفت شب تا صبح ساعت نه همش سرم و آمپول درد میزدن هر پنج دقیقه معاینه اینقدر اذیت کردن وسطش عصبی شدم گفتم نمیشه تورو خدا سز کنین ولی گوش نکرد دستگاه نوار قلبمو برداشت گفت اعتراض داری برو بیرون هیچکی قبولت نمیکنه وقتتم گذشته اگه برای بچه اتفاقی بیفته ما مسئول نیستیم ی لحظه از ترس لرزیدم باز با گریه دراز کشیدم
صبحش رفتگر اومد شکممو دید گفت طفلی رو چرا اذیت میکنی این بچش رشد کرده طبیعی نمیتونه کیسه ش آب نداره ماما اومد کیسه مو پاره کرد دید آب نداره
نزدیک ساعت ۹ماما اومد اونم معاینه کرد عصبی گفت چرا تا الان نگهش داشتین این بیشتر از ۱۲ساعتش گذشته هنوز س سانت بازه
من دردا آمپول وصل بود میومد وقتی قطع میکردن دردام باژ میخوابید
ماما گفت اگه طبیعی زایمان کنه رحمش بیرون میاد خطرناکه دیگه اینجوری عجله ای منو بردن اتاق عمل
اونجا ولی مهربون بودن ی پرستار دستش گذاشته بود روسرم م
بهم دلداری میداد میگفت همه چی درست میشه صدای پسرتو بشنوی همه چیو فراموش میکنی همون موقع صدای گریه بچمو شنیدم اینقدر خوشحال شدم گریم گرقت
بعد ی آمپول زدن بیهوش شدم بچمو هم ندادن ببینم فقط از دور نشونم دادن عجله ای بردنش بیزون بچم پوستش خشک شده بود لباش چروک شده بود😢😢😢هنوزم یادم میاد میگم دردا فدای سر بچم خداروشکر بچم سالم بود
من سز کردم تو بیمارستان امید ،
به دکترم گفتم من استرس دارم نمیتونم طبیعی کنم شرایط روحیم خوب نیست ، شبا از استرس نمیتونم بخوابم پیش دکتر گریه میکردم ، گفت باشه میگم یکی از همکارام تو ببمارستان خصوصی سزارین کنه ، رفتم پیش همکاراش گفت جمعه ۷ برو بیمارستان بستری شو از وقت سز گذشته ، صبح پاشدیم رفتیم بستری شدیم ، ۱۲ رفتم اتاق عمل ، تو حین عمل از استرس میلرزیدم گفتم نمیتونم نفس بکشم ماسک اکسیژن گذاشتن ، بعد کادر درمان بحز دکترم همشون پسر بودن ، پسره که بخیه میزد یا اون یکی که فشارمو چک میکرد اهنگ (هم دافی هم خانومی.... اهنگ سوپرایز ) رو میخوندن و کاراشونو انجام میدادن 😁😅🤣😅
لعنت ب آمپول فشار
من ۳۸ هفته و ۳ روز بودم سزارین اختیاری
رفتم بستری شدم کارا رو شوهرم انجام داد،از ۷ صبح بیمارستان بودم،دکترم ربیعی بود بیمارستان بوعلی
خلاصه تنها مریض ربیعی من بودم،چون جمعه بود دیر اومد
من داخل بودم سوند وصل بود و اینا،مادرم اینا نگران شده بودن هی میدیدن همه زاییدن و از اتاقا بیرون اومدن منتظر من بودن،نمیدونستن دکتر دیر اومده
خلاصه دکتر امپول بیحسی زد و دکتر خودم و دستیاراش اومدن،دکترم چندتا ضربه با ارنج زد ب شکمم بچه اومد پایین و بیرون اوردش صدا گریه ش اومد،بخاطر حساسیت ب انتی بیوتیک فشارم رفته بود ۱۸،دستگاه تنفس رو صورتم بود
دستیار دکتر اومد چسبوندش ب صورتم،گریم گرفت،گفت مامانش،ببریم لباساشو بپوشیم سرما نخوره
خلاصه دیگه شکممو فشار دادن و بخیه زدن بردن ریکاوری
هیچوقت اولین بار شیر خوردنشو یادم نمیره خیلی بامزه بود🥺
آخی عزیزم چه زایمان سختی داشتی
کدوم بیمارستان
من بیمارستان البرز رفتممممم فوق العاااااده بود هرچی بگم کم گفتم
یا اینکه ۲۶ساعت زایمانم طول کشید ولی خیلی خوب بود
هر وقت یاد زایمانم میوفتم پرسنل و کادر درمان بیمارستان دعا میکتم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.