بیاین تجربه زایمانتونو بگین ببینم!؟
من خودم بدون درد رفتم و وفتی پذیرش شدم چون شلوغ بود بیمارستان دوبار 700تومن دادم فقط ویزیت دادن چون پروندم گم شده بود خلاص پذیرشم نمیکردن برو با درد بیا منم چون از وقتش گذشته بود نگران بودم رفتیم بیمارستان از ساعت 10 صبح تا 11شب فقط هعی ماینه بعد با شوهرم دور بیمارستون متر کردیم بار ها بعد تا 4 صبح فقط راه رفتیم خلاصه 6صبح گفتن اینقد ماینه کردن کیشه ابت نشت کرده کلی اذیت اخرش پذیرش شدم و رفتم توی یه اتاق یه سرم زدم باز ماینه و هیچی دیگ همش امپول تو سرم میزدن از 9 صبح شروع شد تا 8شب فقط درد شدید هیچی هر چی داد میزدم هیچی ب هیچی بازم کار خودشونو میکردن دکتر من با دکتر سز لج داشت چون از اول گفت این خانم باید سز شه این دکتر مخالفت کرد گفت طبیعی زایمان میکنه اخرشم خدا زده ساعت 9 شیفتش تموم شد رفت پی کارش منو بردن اتفاق سز چون اینقد بتم فشار اومده بود درد داشتم هیچو حس نمیکردم و حتا امپولی ک محکم کوبوندن توی کمرم دیگ هیچی حس میکردم همه جامو بستن اخرشم کلی با هم حرف میزدن میخندیدن منم چشام بسته بود ساعت 9 50 دقیقه شب یه زن خوشگل عین فرشته پسرمو گرف دستش و اورد بالا سرم گفت ماشالله ماشالله چقدر تپل موهاشم شکسته بود و اون صحنه هیچوقت یادم نمیره 🥺❣️❤️‍🩹

۱۲ پاسخ

من ک نه باردار شدم نه زایمان داشتم یازده سال خدا بهمون بچه نداد اخر رفتیم از بهزیستی فرزند خوانده آوردیم یه فرشته چهل و پنج روزه که الان یکسالشه

من صبح بود بیدار شدم رفتم سرویس دیدم انگار یکم لک دارم زنگ ماما زدم بهم گفت ادامه داشت برو بیمارستان
من تا عصر مدام چک میکردم دیدم ترشح خونی زیاد دارم رفتم بیمارستان شب بود تا ساعت دو زایشگاه نوار قلب و معاینه اینا انجام دادن دوسانت بود گفتن امشبو نزدیک بیمارستان بمون خونه نرو من و مامانم و شوهرم یه اتاق کرایه کردیم توی حیاط بیمارستان بود کرایه میدادن برا همراه اینا
دیگه شبو موندیم صبح ساعت هفت بهم زنگ زدن بیا رفتم باز معاینه اینا بستری شدم از ساعت ده صبح شروع کردن آمپول فشار و معاینه دیگه داشت حالم بهم میخورد بهم دست میزدن جیغ میزدم با امپولا خیلی دردم شدید میشد عصر کیسه ابم ترکید ولی دهانه رحمم سه سانت بیشتر نشد لگنمم تنگ بود
ساعت ده شب حالم بد شد تنگی نفس گرفتم و بچم ضربان قلبش ضعیف شده بود
دیگه بردنم اتاق عمل و من توی 38 هفته سز شدم بهترین لحظه عمرم بود وقتی ک دخترمو بهم داد کلی گریه کردم

من ۳۷ هفته و ۳روز بودم که اورژانسی سزارین شدم.
از اولم بریچ بود بچم و سز باید میشدم. ولی از ۳۰ هفته همش خون ریزی داشتم و استراحت مطلق.
۶صبح افتادم به خون ریزی باز و به دکترم پیام دادم و گفت سریع بیایید بیمارستان.
بیمارستان خصوصی یاس سپید زایمان کردم.
خیلی عالی بودن پرسنل.
دکترمم قاسم زاده بود و عالی.

من ۳۹ هفته بودم نوبت چکاپم بود رفتم پیش دکترم معاینه کرد و یه نوار قلب واسه بچه نوشت صبح روز بعد رفتم واسه نوار قلب ضعیف بود ضربانش تا غروب ۴-۵ بار تو بیمارستان نوار گرفتن همشون خوب نبودن اخرش رفتم پیش دکتر سونوگراف دکتر سه بار ازم گرفت حرکات بچه ضعیف بود هی میگفت چیز شیرین بخور بیا دفعه چهارم دیگه گفت که برو بستری شو از زمان زایمانت گذشته واسه بچه خوب نیست بیشتر از این خیلی استرس و هیجان داشتم از اونجا دیگه رفتیم خونه شب شده بود دیگه دوش گرفتم لباس عوض کردم با مامانم رفتیم دیدن مام بزرگم و از اونجا رفتیم بیمارستان…

واااای....حالم از کمالی بهم میخوره، متاسفانه کیسه آب من سوراخ شد، به ناچار دکترم منو فرستاد کمالی، لعنت به اون روز

الهی عزیزم 🥲💔
مال منم دقیقا همینجوری
رفتم سونو گفتن چهل دو هفته ای آب کیسه داره خشک میشه منو فرستاد پیش ماما اونم گفت وقت نداری هم بچت رشد کرده هم کجه فورا برای سزارین بستری شو نامه داد ولی بیمارستان گفت اینجوری سز نمیکنیم باید ۱۲ساعت بستری شی بعد وگرنه ۱۲تومن بده
منم چون شرایط مالیمون خوب نبود قبول کردم بستری شم ساعت هفت شب تا صبح ساعت نه همش سرم و آمپول درد میزدن هر پنج دقیقه معاینه اینقدر اذیت کردن وسطش عصبی شدم گفتم نمیشه تورو خدا سز کنین ولی گوش نکرد دستگاه نوار قلبمو برداشت گفت اعتراض داری برو بیرون هیچکی قبولت نمیکنه وقتتم گذشته اگه برای بچه اتفاقی بیفته ما مسئول نیستیم ی لحظه از ترس لرزیدم باز با گریه دراز کشیدم
صبحش رفتگر اومد شکممو دید گفت طفلی رو چرا اذیت میکنی این بچش رشد کرده طبیعی نمیتونه کیسه ش آب نداره ماما اومد کیسه مو پاره کرد دید آب نداره
نزدیک ساعت ۹ماما اومد اونم معاینه کرد عصبی گفت چرا تا الان نگهش داشتین این بیشتر از ۱۲ساعتش گذشته هنوز س سانت بازه
من دردا آمپول وصل بود میومد وقتی قطع میکردن دردام باژ میخوابید
ماما گفت اگه طبیعی زایمان کنه رحمش بیرون میاد خطرناکه دیگه اینجوری عجله ای منو بردن اتاق عمل
اونجا ولی مهربون بودن ی پرستار دستش گذاشته بود روسرم م
بهم دلداری میداد میگفت همه چی درست میشه صدای پسرتو بشنوی همه چیو فراموش میکنی همون موقع صدای گریه بچمو شنیدم اینقدر خوشحال شدم گریم گرقت
بعد ی آمپول زدن بیهوش شدم بچمو هم ندادن ببینم فقط از دور نشونم دادن عجله ای بردنش بیزون بچم پوستش خشک شده بود لباش چروک شده بود😢😢😢هنوزم یادم میاد میگم دردا فدای سر بچم خداروشکر بچم سالم بود

من سز کردم تو بیمارستان امید ،
به دکترم گفتم من استرس دارم نمیتونم طبیعی کنم شرایط روحیم خوب نیست ، شبا از استرس نمیتونم بخوابم پیش دکتر گریه میکردم ، گفت باشه میگم یکی از همکارام تو ببمارستان خصوصی سزارین کنه ، رفتم پیش همکاراش گفت جمعه ۷ برو بیمارستان بستری شو از وقت سز گذشته ، صبح پاشدیم رفتیم بستری شدیم ، ۱۲ رفتم اتاق عمل ، تو حین عمل از استرس میلرزیدم گفتم نمیتونم نفس بکشم ماسک اکسیژن گذاشتن ، بعد کادر درمان بحز دکترم همشون پسر بودن ، پسره که بخیه میزد یا اون یکی که فشارمو چک میکرد اهنگ (هم دافی هم خانومی.... اهنگ سوپرایز ) رو میخوندن و کاراشونو انجام میدادن 😁😅🤣😅

لعنت ب آمپول فشار

من ۳۸ هفته و ۳ روز بودم سزارین اختیاری
رفتم بستری شدم کارا رو شوهرم انجام داد،از ۷ صبح بیمارستان بودم،دکترم ربیعی بود بیمارستان بوعلی
خلاصه تنها مریض ربیعی من بودم،چون جمعه بود دیر اومد
من داخل بودم سوند وصل بود و اینا،مادرم اینا نگران شده بودن هی میدیدن همه زاییدن و از اتاقا بیرون اومدن منتظر من بودن،نمیدونستن دکتر دیر اومده
خلاصه دکتر امپول بیحسی زد و دکتر خودم و دستیاراش اومدن،دکترم چندتا ضربه با ارنج زد ب شکمم بچه اومد پایین و بیرون اوردش صدا گریه ش اومد،بخاطر حساسیت ب انتی بیوتیک فشارم رفته بود ۱۸،دستگاه تنفس رو صورتم بود
دستیار دکتر اومد چسبوندش ب صورتم،گریم گرفت،گفت مامانش،ببریم لباساشو بپوشیم سرما نخوره
خلاصه دیگه شکممو فشار دادن و بخیه زدن بردن ریکاوری
هیچوقت اولین بار شیر خوردنشو یادم نمیره خیلی بامزه بود🥺

آخی عزیزم چه زایمان سختی داشتی

کدوم بیمارستان

من بیمارستان البرز رفتممممم فوق العاااااده بود هرچی بگم کم گفتم
یا اینکه ۲۶ساعت زایمانم طول کشید ولی خیلی خوب بود
هر وقت یاد زایمانم میوفتم پرسنل و کادر درمان بیمارستان دعا میکتم

سوال های مرتبط

مامان 👼🏻یاسمین🌸 مامان 👼🏻یاسمین🌸 ۱۷ ماهگی
سلام دوستان
پیرو تاپیک قبل که گفتم دخترم با پشت سر افتاد رو سرامیک و بالا آورد
اورژانس اومد گفت چون بالا آورده ریسک نکنید و ببرید بیمارستان
درسته اورژانس اومد ولی با موتور اومده بود بنابراین گفت خودتون ببرید بیمارستان لقمان حتی دست هم به بچه نزد و هیچیش رو هم چک نکرد😶😐😐
خلاصه بردیم بیمارستان لقمان دکتر گفت عکس بگیرید از سرش باباش گفت نه نمی‌ذارم بچه اشعه بخوره دکتر گفت پس یه آبی چیزی بدید بعد از نیم ساعت دوباره بیارید ببینم ما هم رفتیم بیرون بیمارستان چون پر از مریض بود و آب دادیم و نیم ساعت بعد رفتیم دوباره پیش دکتر گفت خب به نظرتون ترخیص کنم؟؟؟😑باباش گفت خودتون چی فکر میکنید؟گفت ورم نکرده سرش؟ما دست زدیم گفتیم نه...یعنی حتی به بچه دست هم نزد و جالبه که دکتر پشت ایستگاه پرستاری این به اصطلاح ویزیت رو انجام داد نه اینکه فکر کنید تو اتاق بودا نه...بعد هم واقعا بدون اغراق فقط یک ساعت ترخیص طول کشید و ما تازه رسیدیم خونه و بچم خوابیده دکتر گفت تا ۴۸ ساعت زیر نظر داشته باش که بالا نیاره یا بی حال و اینا نشه
جالبه به منشی میگم مگه بچه بستری شده بود که حالا باید ترخیص کنید؟و اینم بگم همین ویزیت مسخره و این همه معطلی شد ۴۹۰ هزار تومن صورتحساب بیمارستان
خدا راه هیچ کس رو به بیمارستان نندازه بجز برای زایمان🤲🏻
مامان دلوین مامان دلوین ۱۶ ماهگی
سلام مامانای گل خوبید
میتونید لطفاً راهنمایم کنید
دخترم سه روز پیش شب تب داشت یکم صبح ک بیدار شد بالا آورد شیری ک خورده بود ظهر غذا خورد خوب بود ولی تب داشت هنوز بعد ظهر هم دوباره بالا اورد شیر رو بردمش دکتر شربت دمیترون و ایروفن داد بهش با ی امپول برای حالت تهو دیگه بعد لون بالا نیاورد ولی همش تب داشت دیشب هم بی قرار بود بردیمش بیمارستان سریع گفتن باید بستری شه تبش ۳۹
بزور رگشو پیدا کردن ازش آزمایش گرفتن و سرم وصل کردن تا ساعت پنج صبح بیمارستان بودیم جواب آزمایشش اومد گفتن یکم عفونت داره بستری شه تا دکتر صبح بیاد ببینش منم اون موقع دیدم حالش خوبه و تب نداره گفتم ن میبرمش خونه چون اونجا اصلا نخوابید هم گریه میکرد بهونه میگرفت و گفتم ببرمش بخش شاید ویروس اسهال استفراغ بگیره
الا از صبح یکم تب میکنه پاشویه میکنم و داور میدم چهار ساعت یبار خوب میشه میخام الانم ببرش متخصص ازمایششو ببینه
بنظرتون بستری میشد خوب بود یا ن
نمیدونم دوباره ببرمش برا بستری یا نبرمش
مامان ارمیا مامان ارمیا ۱۷ ماهگی
مدت ها بود برنامه ریخته بودم که شب تولدم رو برم تا صبح حرم بمونم ❤️
تولد ۳۰ سالگی خیلی برام خاص بود و قصد داشتم برام به یاد موندنی باشه
دیروز اومدم سمت مشهد ی دونه شمع هم با خودم برداشتم گفتم کاپ کیک میگیرم و توی حرم کلی عکس میگیرم برام خاطره شه 😍
همزمان بعد از یک ماه ساعت ۵عصر واسه ارمیا هم نوبت دکتر داشتم گفتم خوبه میبرم ارمیا رو هم چک میکنم خیالم راحت شه بابت ریه ش🍀
دکتر مارو فرستاد سی تی اسکنکلی مکافات کشیدیم تا با داروی خواب اور بخوابه و عکس بگیرن بردم دکتر دید و اینجا بود که تمام حس و لبخندم تبدیل شد به ترس و استرس انقدری که تهوع گرفته بودم انقدر دکتر بهم شوک وارد کرد که نمیدونستم باید چیکار کنم کجا برم فقط گفت برو ریه شو نجات بده اوضاعش اصلا خوب نیست فقط دارو هاش۲ تومن شد دستگاهشم ۳ به بالا مثل دیوونه ها از مطب به بیمارستان کودکان و دکترای دیگه که اونجا هم بدتر بهم گفتن اکسیژن خونش پایینه باید بستریش کنی 😭😭😭😭😭
داااغون شدم انتظارشو نداشتم
تا ساعت یک درگیر بودیم تا اخرشم تصمیم گرفتیم با حرف دکتر اولی پیش بریم و یک هفته ای دستگاه خونگی بذاریم و چک کنیم
دیگه خودمو یادم رفت یادم رفت بخاطر چی اومده بودم
آقا جان خواستم تولد ۳۰ سالگیم رو با حال خوب کنارتون باشم 😭
شفای پسرمو هدیه تولدم بده 🤲🤲🤲🤲