۵ پاسخ

بگم خداروشکر یا ناراحت بشم نمی‌دونم چی بگم پدرشوهر مادرشوهرم فوت شدن خواهر برادراشون جمع میشن مارو نمی‌گن نمی‌دونم چرا فک کنم سگدارن من میترسم نمی‌گن حالا هرچیه ما از بعد عید ندیدمشون

دقیقااااا همه این کارا رو خانواده شوهر منم میکنن امشب دو ساعت بچمو دادم خواهرشوهرم برد واسه اولین بار .رفتم دنبالش میگه با دخترم هرکاری کردیم بچت سینمو نکرفت 🙄ارتباطمون باهاشون هررررر روزه ولی خانواده خودم ک مراعات میکنن ازم دورن هردوهفته واسه دو روز میریم

من کم کردم رفت و امدمو
چون گندشو دراورده بودن
چقد به چقد میری مگه

من فکر میکردم این فقط مشکل منه، ب قول شما خونه مامانم هر کی باشه خواهر برادرم میگم پاشین برین بسه بچه بخوابه، یا خواب باشه همه یواش صحبت میکنن گوشی سایلنت میکنن ک ی وقت بدخواب نشه، برعکس خانواده همسرم میگن تو بد عادت دادی باید تو صدا بخوابه، گفتم تو صدا میخوابه ن ک شما شروع میکنید همه صحبت کردن صدا تی وی تا کجا بالا، دیوونه میشه بچم، ازونجا میایم ۲ روز درگیرم تا تنظیم شه، بدبختی نزدیکم هستن ، نرم پامیشن میان، مجبورم برم ک حداقل نیان 🫠🫠🫠 چون میان همش سرویس میخوان . من خیلی روانم خستس ازشون، دوستامم ک دور از جونم انگار از وقتی بچم اومده من سرطان گرفتم، کل دور همشون خط قرمز کشیدم . ب قول دوستمون همرو شناختم. در کل ک فقط با پسرم عشق میکنم. فدای سرش بقیه چیزا

از وقتی بچم بدنیا اومد زندگیم شد حاشیه، اطرافیانمو خووب شناختم از شوهر و خانوادش مخصوصا

سوال های مرتبط