۶ پاسخ

الهی بگردم...چقدر ناراحت شدم برات.انشاءالله زود خوب بشه

الان حال گل پسرت چطوره عزیزم

خدا لعنتشون کنع☹️

خوبه گلم نگران نباش
منم مثل تو بچم چند روز پیش تبش بالا بود و حال نداشت مثل تو بودم

میکرد بچه رو بوس کرد این بلا سرش اومد بچم از اون روزا چهار دستو پامیرف بازی میکرد ولی الان مریض افتاده ی گوشه
مگه امام حسین گفته اربعین همه حجوم بیارن الهی ک امام حسین بزنه ب کمرش دعا کنید زودتر بچم خوب بشه خرد پنج دقیقه تبشو میگیرم فعلن ک ۳۵.۲بوده چند باشه نرماله

بعد دیگه هیچی ی پرستار اونجا ب دادم رسید همشون لنگارو روهم انداخته بودن نظارت میکردن هیچ توجه ای ب بچه ها نداشتن دیگه پرستاره گفت سریع دستو پاشو شکمش با آب سرد بشور منم بچه رو کردم زیر شیر آب
دیگه دکتره اونجا اومد گفت کی این نامه های بستری رو میده دیگه ای بچه رو گرفت خیلی بالا بود خیلی بالا بود بچم افتاده بود رو دستام هیچ حرکتی نمی‌کرد بعد ده دقیقه انقد جیغ زد ک خدا می‌دونه
دیگه اون دکتره گفت برید خونه تب ندارع بابا بچه انقد داغ بود دست می‌زدی حالی ب حالی میشدین دیگه منم یک جیغی تو بیمارستان کشیدم چون مرده و زنه گفتن تشنج نکنه فلان منم ترسیدم جیغ زدم بعدم گفتم اگه تشنج کنه ک یکاریت میکنم ب گ.خوردن بیفتی زنیکه نفهم یکاری میکنم از مشهد ک هیچی جم کنی از ایران بری
واقعا چرا انقد. بیخیالن بخدا دکترای قدیم بهتر بودن لااقل
الان ک هیچی نمی‌فهمن تکلیفشون با خودشون مشخص نیست
اینم بگم شیاف استامینوفن گذاشتم براش تا تبش پایین اومد ولی دیشب بدترین شب عمرم بود ی لحظه از همه چی بیزار شدم دلم میخواست فقط بمیرم بچم داشت تو دستای خودم جون میداد از شدت تب
جون مادرتون جون هر کی ک دوسش دارین نزارین بچتون غریبه کربلایی چیزی بوس کنه یا تمرین بیمارستان شیخ ک ر.یدم تو دهن خود دکتر شیخ با اون جلاد خونه ای ک درست کرده
تازه ی پسربچه رو سرم زده بودن سرمش تموم شده بود باز نکردن اصلن بچه خون پس داده بود انقد بی نزاکت انقد بی مسولیت
ولی هرکس میخواد ناراحت شه میخادنشه میگم بچه رو بوس نکنه فدای سرم ک ناراحت بشه ب درک همین نادرشوهرم از کربلا اومده گلوش درد

سوال های مرتبط

مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
انقد درد داشتم درد اسهال و استفراغ داشتم حالم بد بود مثل آدمی بودم ک چیزی خورده و مسموم شده ترش میکردم و خیلی افتضاع بودم شوهرم ترسیده بود گفت آخه وقتش نیست الان یک ماه دیگ بچه باید بیاد گفتم بریم توراخدا پاشدیم رفتیم ازاون سمتم مادرم اومد اول بیمارستان ک رسیدیم سریع رفتیم داخل مامانم جلوتر بود من پشت سرش شوهرم رفت ماشین پارک کنه تا رسیدیم مامانم گفت زایشگاه کجاس گفتن اینجا زایشگاه ندارع باید برین ی بیمارستان دیگ دوباره برگشتیم رفتیم ی بیمارستان دیگ ی ساعت پشت در منتظر بودیم در و باز کنن فقط بریم داخل زایشگاه خلاصه نزاشتن بقیه بیان من رفتم داخل و معاینه ام کردن گفتن یک فینگر باز شده رحمت هی معاینه میکرد دست میزاشت تو بدنم و گفتم چیشدع باید چیکار کنم گفت چون زیر۳۷هقته هستی بیمارستان ما قبولت نمیکنن اگ ۳۶بودی حدااقل می‌تونستیم کاری کنیم زنگ زد ب ی بیمارستان دیگ ارجاع دادن ب ی بیمارستان دیگ اونم چی دقیقا ساعت ۱۲شب بود هلک و هلک بااون درد باز رفتیم ی بیمارستان دیگه خلاصه تا رسیدیم گفت بشین رو تخت رفتم و اومدن نوارقلب گرفتن و انقباض و چک کردن و بعدش دوباره معاینه ام کرد گفت ۱نیم فینگر. بازی از فشاری ک ب رحمم میومد بخاطر اسهال باز شده بودم گفت پاشو برو رو تخت معاینه اوف خیلی بد بود تختش رفتم اونجا منتظر موندم تا بیاد یچی دستش بود شبیه تست کرونا ک از بینی میگیرن اونو وارد رحمم کرد یعنی ها چشمم سیاهی رفت از درد انگار مرگمو دیدم انقد جیغ کشیدم گریه کردم پرستار می‌گفت تکون نخور میزنع کیسه ابتو پاره می‌کنه