یکمی حرف دل...
اون موقع ک حامله نبودم همش دنبال این بودم ک شوهرمو راضی کنم برا اقدام سالها خود خوری کردم غرورمم اجازه نمی‌داد از شوهرم مستقیم بخوام ۵ سال گذشت تا اینه شوهرم پیشنهاد داد بچه دار شیم...۵ ماه طول کشید ک باردار شم هر ماه ک بی بی چکم منفی میشد تو ذوقم می‌خورد تا اینکه بلاخره باردار شدم...تا ۸ هفته ک قلب تشکیل شد مردم و زنده شدم ....قلب ک تشکیل شد تا ان تی لحظه شماری کردم حتی ان تی هم ک خوب بود بازم روز شماری کردم واسه آنومالی...
حالا من آنومالی دادم همه چی خوب بود اما همش نگران پسر کوچولومم...میدونم این تازه شروع دلواپسی هامه و هر چی پسرم بزرگ تر بشه نگرانی های من بیشتره...اینو گفتم ک بدونید شما تنها نیستید هممون اینجوری هستیم...کاش قدیما ب جای استرس واسه راضی کردن شوهرم برا بچه دارشدن از لحظات دوتاییمون لذت می‌بردم و ای کاش الان ب جای استرس آینده از بارداریم لذت ببرم...
بیاید قدر لحظه هامون رو بدونیم❤️

۴ پاسخ

شوهر منم میگفت نمیخاد بچه، وقتی رفتیم خونه خودمون دیگه خودشو ول کرد، منم گفتم سه سال باردار نشدم پس این دفعه هم نمیشم و دقیقا انگار این بچه منتظر بود ما بریم خونه مون زود بیاد، یه ماه و نیم کلا تو خونه زندگی کردیم بعد باردار شدم و ویار شدید خونه مادرم رفتم تا ۴ ماهیگیم اونجا بودم الان باز رفتم خونه م، جفتم پایینه درد دارم باز اومدم خونه مادرم! فقط شوهرم بدیش اینه که اصلا یادش ب من و این بچه نیست، یا کوچیکترین بحثی خونه رو ترک میکنه و منو بلاک میکنه ، متاسفانه دارم میرم دنبال مهریه و نفقه و بعدم طلاق 🥲 کاش اونم نمیخاست و جلوشو میگرفت

منم شوهرم پنج سال بچه نخواست اخر سر گفتم بچه میخوامو بحثمون شد و در نهایت راضی شد بچه بیاریم الان من از اول بارداری استراحت مطلقم سرکلاژ شدم و پساری گذاشتم روزای سختی رو میگذرونم و روز به روز خسته ترم الان میگم کاش بارداری راحتی داشتم واقعا کم اوردم به همسرم میگم دیگه همین یه دونه بسمونه ولی اون میگه نخیررر من حداقل ۳ تا بچه با فاصله سنی کم میخوام🫠

واقعا راست میگی من واسه هرنوبت قلب ازمایش استرس دارم مادرشدن خیلی سخته

شوهر من ۱۱ سال راضی نشد
تا جایی که جا داشت از لحظات لذت بردم هرچند گاهی مشکلات زندگی هم پیش میومد
ولی ۱۱ سال صبوری و سکوت کردم
موافقم زندگی در لحظه عالی ترین گزینه ست👏👏👏👏👏♥️♥️♥️♥️

سوال های مرتبط