قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم

تصویر
۳ پاسخ

خداااااایا پاهاشو 😍😍

منو ک بعد 16ساعت درد طبیعیکشیدم بردنم سز تواتاق عمل درد میومدسراغم دکتر ک مرد بود رو بغل گرفته بودم🤣

ای خدا پاهاشو نگاه 🥺🥺🥺🥺❤️❤️❤️❤️😋😋😋😋مبارکت باشه گلم

سوال های مرتبط

مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 روزهای ابتدایی تولد
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان آراز مامان آراز ۴ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان کوهیار مامان کوهیار ۲ ماهگی
پارت ۳
خلاصه درگیری زیاد بود ماما اولی هیچکاری انجام نمیداد اخرش پزشک شیفت کارام انجام داد ماما اومد گفت ن این طبیعی آمپول فشار همه‌کارام انجام شد ولی ن ب دست این‌ماما داشت من و معطل میکرد دردم بگیره میگفت باید معاینه بشی میگفتم ن نمیزارم من و خانم اکبری خدمات گذاشت رو ویلچر رفت ک بره طرف اتاق عمل دکتر منتظر بود ظاهرا اومده بود اومد گفت ‌ن سوال دارم ازت گفتم بابا پرسیده شده یهو پشت در اتاق عمل باز آب سنگین و سبز رنگ ازم ریخت دکتر شیفت ک رد میشد گفت این بچش الان مدفوع میخوره اگه دکترش نرسیده سریع اتاق عمل اماده بشه این همچنان یقه من بدبخت گرفته بود درد نداشتم ولی بی حال بودم فقط اشک‌میریختم خدمات گفت همرا فلانی اومدن من همچنان اشک اونم ویلچر داره میکشونه زایشگاه نمیدونم چرا اینجوری شده بود ولی بعد فهمیدم انگار با خالم بحث کرده بودن خالم تا اومد باز چسبید بهش خواهر شوهرم همه خالم و هل داد اصلا اوضاع بود دکترم اومد ببینه در اتاق عمل چیشده دید اوهو گفت سریع ببرین اتاق عمل داشت با من حرف می‌زد ک گریه نکنم فشارم نیوفته تکنسین اتاق عمل آقا بودن بی هوشی ،بی حسی ولی آنقدر هوام داشتن انگار فهمیده بودن چیشده داشتن دلداری میدادن آنقدر باهام حرف زدن تا بی حسیمو زدن ک اصلا درد نداشت ببین از واکسن ک‌میزنی دردش کمتر بود برام و کم من بی حس شدم و عمل و شروع کردن اخه من دوتا عمل داشتم بچم کلی مدفوع خورده بود و ورم کرده بود تا با اون آقا ها حرف میزدم یهو صدا پسرم شنیدم و آنقدر قربون صدقه رفتم با اشک ......
مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
سلااام..
اومدم تجربه ام از زایمان سزارین رو بهتون بگم

1)از اونجایی ک من خیلیییی استرسی بودم از چند روز قبل استرس خیلی بالایی داشتم و اصلا خواب ب چشم نداشتم و چیزی نمیخوردم همش ترس داشتم از زایمان اخه تجربه اولم هم بود میترسیدم اولین بار بود میخاستم وارد اتاق عمل بشم خلاصه روز 29مرداد رسید ک قرار بود من شب ساعت 10برم بیمارستان بستری بشم عصرش رفتم تم تولدی و یخورده وسایل تزیینی گرفتم برا بالای تخت بیمارستانش و تا اومدم خونه ساعت حدود 7نیم بود دیکه گفتم شاممو بخورم ک سبک باشم تا فردا صبحش ک میخام سزارین کنم دیگه ساعت 9شد دیگه ساک و کیف اینا رو گذاشتیم تو ماشین و راهی بیمارستان شدیم دیگه 9نیم من بستری شدم لباسهامو عوض کردن و گفتن بخواب نوار قلب بچه رو بگیرم نوار قلب ک گرفتن همش میگفتن نوارت خوب نیس مال همه نوار هاشون 10دیقه طول میداد مال من 2ساعت بود هرچی میپرسیدم میکفتن بزار درست شه دستگاه صدا میداد میگفتم بهشون اونا میکفتن شارژ نداره بخاطر اینه دیکه تا اینکه گفتن بزار برا دکتر بفرستیم نوارتو دکتر تا نوار دید گفته بود امادش کنین برا اتاق عمل ب من گفتن احتمالا بخای بری اتاق عمل وای من صورتم شد زرد ک دس پام شل شد بردنم ک سوند وصل کنن سریع تا سوند رو زدن دیدم زیر پام گرم شد تا کیسه ابم ترکیده دیگه تا بهم گفتن اماده شو برا اتاق عمل و سوند رو زدن 3دیقع هم طول نکشید دکتر با سرعت اومد و ساعت 1نیم من رفتم اتاق عمل ضربان قلب خودمو بچه خیلی بالا بود از استرس دیگه وقتی صدای گریه شاهانم اومد دلم ریخت انگار تموم دنیا مال من بود خیالم راحت شد ولی خیلیی کوچولو بود 2600وزنش بود منو بردن ریکاوری ساعت حدود 3نیم بود رفتم تو بخش
مامان kaya مامان kaya ۱ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان 💋نی نی💋 مامان 💋نی نی💋 ۷ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین_دومی

سلاااام خب من اومدم با تجربه سزارینم امیدوارم ک بدردتون بخوره
خب من بیمارستان نیم خصوصی رو برای عملم انتخاب کردم، شب قبل از زایمان باید بستری میشدم ک عصرش ساعتا6 غذامو خوردم و رفتم بستری شدم، بهم گفتن تا12 هرچی دوس داری بخوری مشکلی نیس، ولی متاسفانه انقد معده جوش ومعده درد شدم ک نتونستم شب چیزی بخورم همین باعث شد باوحود سرم هایی میگرفتم بازم ضعف داشته باشم، و هفتم فروردین ک قراز بود عمل شم بخاطر تعداد زیاد عمل هایی ک بود خیلی طول کشید تا نوبتم شد و ساعت11 منو بردن اتاق عمل، که بخاطر همون ضعفی ک داشتم یهو حلو اتاق عمل ک داشتم دمپایی هامو عوض میکردم سرم گیج رف و خواستم ب پشت بیفتم ک تکنسین اتاق عمل چندتایی منو گرفتن و فورا رو تخت اتاق عمل خوابوندن و یه سرم با کلی امپول و...
خب من میگرنمم گرفته بود و انقد سردرد بودم ک قرار بود بیهوشم کنن اما بخاطر همین افت فشار و... گفتن نمیشه
طبق صحبت های خودشون با. ICU هماهنگ کردن که منو بعد عمل ارجاع بدن به اونجا
خب دیگ اومدن اماده سازی کردن من برای عمل چندتا دکترم اوردن بالا سرم و تایم زیادی رو برای وضعیت عمومیم اختصاص دادن تا اماده شم برای عمل
ادامه تو کامنتا👇👇👇👇
مامان سام مامان سام ۴ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۱ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان بردیا مامان بردیا ۵ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین
من چهارشنبه ساعت۲عمل شدم و۲:۱۵بچم به دنیا اومد قبل از اینکه برم اتاق عمل انقد گریه کردم استرس و ترس تمام وجودمو گرفته بود اومدن منو بردن اتاق عمل رفتم تا تخت و اماده کردن نشستم من بیمارستان مصطفی خمینی عمل شدم پرستارا و دکتراش به حدی خوب بودن مهربون بودن ک اندازه نداشت عینه پروانه دورم میگشتن اینم بگم ترس از امپول بی حسی ام خیلی داشتم اون اقایی ک برام زد خیلی مهربون بود هیچی از امپول من نفهمیدم اصلا دردی نداشت وقتی زد انگار از کمر به پایین اب گرم ریختن منو خوابوندن من قبلش گفته بودم سون‌ میخاین وصل کنین موقعه سری بهم بزنین و برام زدن ماساژ رحمی ام گفتم زمانی ک عمل تموم‌شد انجام بدین انجام دادن چون خیلی ترس داشتم برای ماساژ رحمی از عملم هیچی نفهمیدم عینه آب خوردن نیم ساعتم تو ریکاوری بودم سزارین فقط دو سه روز اول درد داری اونم درد بخیه ن درد شکم و بعد چن روز خوب میشی شیاف خیلی خوبه من دکترم گف پمپ درد هم احتیاج نداری و واقعا هم لازم نشد شیاف کافی بود
مامان Adrian مامان Adrian ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 روزهای ابتدایی تولد
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان